تلخ و شيرين خرداد
تلخ و شيرين خرداد
دکتر جعفر حسن زاده

تلخ و شيرين خرداد
دکتر جعفر حسن زاده

26 اردیبهشت 1390 واقعه ای مهم در عرصه فرهنگ و ادب شهرستان خوی رقم خورد و آن صدور مجوز انتشار برای 2 دوهفته نامه به نام های «دارالصفا» به صاحب امتیاز و مدیر مسئولی سید فتاح کبیری(رئیس شوراهای اسلامی شهر و شهرستان خوی) و «فرهنگ شمس» به صاحب امتیاز و مدیر مسئولی ابراهیم محمدلو(فرماندار سابق خوی) وهمچنین یک فصلنامه به نام «بهارستان سخن» به صاحب امتیازی دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوی و مدیر مسئولی احمد شوقی نوبر بنایی(از اساتید رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد خوی) در شهرستان دارالصفای خوی بود. البته مجوز انتشار دوهفته نامه «شهامت» به صاحب امتیاز و مدیر مسئولی صادق ظاهر( رئیس انجمن نویسندگان خوی) نیز صادر گردیده اما به لحاظ اینکه وی در ارومیه ساکن و شاغل بوده و قصد دارد نشریه اش را در مرکز استان منتشر کند ، نمی توان آن را در ردیف نشریات تازه مجوز گرفته خوی قرار داد.
زمینه فعالیت دارالصفا «سیاسی و اجتماعی» و روش آن «تحلیلی، پژوهشی و اطلاع رسانی» است و این امر، از یک طرف مسئولیت دست اندرکاران نشریه را خطیرتر کرده و از طرف دیگر فرصتی را برای آنها فراهم کرده است تا نشریه ای متفاوت با بقیه هفته نامه ها (حداقل در حوزه شهرستان خوی) منتشرکنند.
در شماره های آتی تلاش خواهد شد به برخی مسائل مرتبط با امور کلان کشور ـ با اولویت شهرستان خو ی ـ با دیدی «تحلیلی» پرداخته شود و بخش «سیاسی» نیز به مرور فعال تر خواهد شد تا به عنوان یک نشریه تاثیرگذار در آذربایجان غربی ، نقش خود را به نیکی ادا کند. مقالات و مطالب «پژوهشی» هم جایگاه ویژه ای در دارالصفا خواهند داشت ، به خصوص اگر موضوعات آنها در راستای مسائل روز منطقه باشد.
موفقیت در همه این بخش ها پس از عنایت ویژه حضرت حق، به همکاری همه جانبه خوانندگان محترم نشریه بستگی دارد؛ چرا که نشریه از آن شماست و برای پربار شدن نشریه خودتان ، باید که خودتان آستین ها را بالا بزنید و ما هم در حد وسع مان، فضا را آماده خواهیم کرد تا حرف ها، انتقادات و مشکلات مردم به گوش مسئولان برسد و خبرهای خوب و امید بخش و پاسخ آنها نیز به بهترین طریق ممکن در دسترس مردم که حقا ولی نعمتان آنها هستند، قرار گیرد.
از طرف دیگر، بسیار خوشحالیم که در بین نشریات حوزه خوی که اخیرا مجوز خود را از معاونت امور مطبوعاتی و اطلاع رسانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دریافت کرده اند، «دارالصفا» پیش قدم بوده وتوانسته است اولین شماره اش را به حضور شما مردم عزیز و فرهنگدوست تقدیم کند. از روی همین پیش شماره هم می توان نسبت به محتویات و سیاست کلی آن اطلاعات مفیدی کسب کرد اما این آغاز کار است و طبیعی است که با یک سری مشکلات اولیه روبه رو باشیم اما انتظار داریم خرده های احتمالی را بر ما ببخشید وبا پیشنهادات سازنده خود راهگشای مسیری باشیدکه امروز با انتشار همین شماره، دوشادوش شما عزیزان، اولین گام برای دست یابی به هدف های متعالی و صعود به جایگاه واقعی این شهر سه هزار ساله برداشته می شود.

ما آ مدیم؛ ما با نام آشنای دارالصفای خوی آمدیم؛ نامی به درازای تاریخ چند هزار ساله خوی؛ نامی آشنا برای همه کسانی که وقتی می بینند و می شنوند انگار همین دیروز، از کوچه پس کوچه های آن می گذشتند و با نام و یاد آن به جان و روح خود جلا می دادند و همین امروز هم به نام دارالصفای آن افتخار می کنند؛ نامی دیگر از دارالمومنین و شهر زیبای گل محمدی و گل آفتابگردان.
آری ما آمدیم ولی با کوله باری از امانت ها، امانتی به سنگینی و به بزرگی قلم و آنچه می نویسد. (ن والقلم و ما یسطرون) و چه چیز سخت از قلم که خدایش بر آن قسم یاد می کند و هم اوست که باید یاری کند تا در به دوش کشیدن این امانت گرانبها در مسیر حق و حقیقت گام برداریم.
اگر امروز هم نام زیبای دارالصفا را بر پیشانی نشریه خوی برگزیدیم امانت بزرگ دیگری است از شهر خوی که به رسم عشق و صفا به عاریت گرفته ایم و اوست که باید یادری کند تا به این امانت عظیم وفاداری کنیم.
آری ما آمدیم ولی با کوله باری از مسئولیت ها، مسئولیت در مقابل کرامت و شرافت انسان که خلیفه خدا بر روی زمین است و احسن خلایق که خدا بر این خلقت خود تبریک می گوید:« فتبارک الله احسن الخالقین»؛ مسئولیت درمقابل ارزش های انسانی و الهی که باید برای حفظ و جوشش آن در جامعه اسلامی کوشید و مسئولیت در مقابل میهن اسلامی که غایت آن اعتلای نام بلندای خوی و ایران اسلامی خواهد بود.
آری ما آمدیم ولی با گام های استوار و با نیتی خالص و برای هدفی مقدس و خدمتی والاتر؛ در آغاز این راه مقدس خدای متعال را سپاس می گوئیم و بر توفیق هر چه بیشتر خود از درگاهش طلب استعانت و نصرت داریم؛ سپس بسیار خرسندیمکه یار و همکار اصحاب مطبوعات و اهل قلم ارجمند شهرمان خواهیم بود تا به یاری همدیگر برای حفظ انسجام و ماندگاری این گنجینه پر ارزش تلاش کنیم.
در این راستا ضمن قدردانی و تشکر از همکاران دیرین مان ف به همکاران جدید تبریک و تهنیت عرض نموده و از همین آغاز راه ، رسم وفا و مروت و پرهیز از هر گونه دوروئی را به ودیعه می گذاریم تا شاید در این مسیر پر مسئولیت به وظیفه فردی و دینی خود وفادار بمانیم.
در این ابتدای راه حرف های بسیار دیگری با مردم داریم که در شماره های بعدی مفصلا به آنها خواهیم پرداخت.
سید فتاح کبیری
انتـظار
محمد قراتپه لو

همه انتظار مي كشند براي يك روز، روزي كه تو ميآيي، همان روزي كه آسمان به بهانه ي بودن تو آبي تر مي شود. . .
دريا در وسعت نگاه تو رنگ مي بازد . . .
ابرها كنار ميروند و خورشيد غروب نمي كند . . .
ثانيه ها كه تا ديروز بي قراري مي كردند به سرعت از كنار هم عبور مي كنند تا با تو بودن را تجربه كنند...
نمي توان آن روز را به تصوير كشيد اما اين روزها كه تمام لحظاتش در حسرت ميگذرند چرا؟!
مي توان فاصله را اندازه گرفت و به بهانهي هر ثانيه ي آن اشك ريخت .
مي توان دل پرآشوب خود را با دعاي والعجل آرام كرد.
يا كاري نكرد كه در حضور تو به بهانه ي آن شرمسار بود.
مي توان دنيا را با تمام زيبايي هايش رها كرد.
كاش به جاي فرشته ي مرگ با آمدنت انتظار را به سر برسانيم.
با آمدنت امتداد همه ي لحظه ها را با عدالت گره ميزني ديروز را با تمام حصارهايش مي شكني، امروز را با تمام لحظاتش براي فراواني بهتر مي سازي.
حس نبودنت كنار من هميشه مرا مي رنجاند.
اما مي خواهم تو را به خاطر آن كه هميشه به يادم هستي با آنكه لحظه هايي از تو غافلم.
مي خواهم تو را به خاطر آن كه خطا كارم و دعايم ميكني.
نميخواهم آن روز تو باشي و من نباشم، مي ترسم از آن روز كه تو باشي و من، من نباشم.
جان مادرت زهرا(س) بيا...
گزارش سفر قطور
قاسم مهرعليزاده
براي تكميل نگارش مقالة تاريخ و تمدن »خوي« لازم بود از قطور ديدن كنم. تا نوشته هايم دست كم با مشاهداتم هماهنگي داشته باشد. در كتابهاي تاريخ دربارة قطور بسيار مطلب خوانده بودم. در منابع جغرافيايي نيز نوشته بسيار است. روزنامه هاي محلي هم بسيار داد سخن مي دهند و از گشايش راه تكميل شدة خوي ـ قطور در آينده اي نزديك خبر مي دهند. نيز دربارة بازارچة مرزي رازي و گمرك آن كه چه تأثير شگفت انگيزي در روابط اقتصادي ميان ايران و تركيه خواهد داشت، قلم فرسايي مي كنند.
بيستم خرداد ماه بود كه از خوي راه افتاديم. جادة آسفالتة معمولي (كم عرض) كيلومترها پيموده شد. خود را در كنار رهپويان جادة ابريشم يافتم كه قرنها در اين وادي آمد و شد داشته اند. نيز خود را در حال و هواي لشكركشيهايي ديدم كه طي هزاران سال از اين سو به آن سو و برعكس جريان داشته است. سرانجام به ياد شمس تبريزي افتادم كه هنگام بازگشت از قونيه چگونه اين راه را درنورديده است تا خود را به خوي برساند و در آنجا آرام گيرد...
با خود مي گفتم احداث راه جديد مسلماً اتوبان و دوبانده خواهد بود. چرا كه جنبة بين المللي دارد و با توجه به مزاياي كوتاه شدن راه ميان دو كشور، ارزش آن را دارد كه بيشتر توجه شود. از طرفي 72 كيلومتر مسافتي نيست كه هزينة هنگفتي را بطلبد. نه تونلي براي كندن نياز دارد و نه پلهايي كه بستن آن زمان بر باشد. اما چشمتان روز بد نبيند، چند كيلومتري كه از محاذات پل هوايي راه آهن گذشتيم، جاده اي پديد آمد كه در نخستين سفرم از خوي به تهران در 58 سال پيش هم نظير آن را در خرابي نديده بودم. خود را در منطقه اي يافتم كه اصلاً شباهت به ايران امروزي نداشت. با خود گفتم شايد با توجه به اسميت »ميراث فرهنگي« مي خواهند اين جاده را چنان نگهدارند كه يادگاري از گذشتگان باشد. بي پرده بگويم از خويي بودنم بدم آمد، غرورم جريحه دار شده بود. نمي دانستم چه تصميمي بگيرم. از نوشتن مقاله صرف نظر كنم و يا چشم از حقايق بپوشم و به تعريف و تمجيد بپردازم. ناهنجاري هنگامي به اوج خود رسيد كه وارد مثلاً »شهر« قطور شديم. محيط قرون وسطايي (نه اروپا) ايران (فرق نمي كند چه دوره اي: سلجوقي، صفوي و يا پهلوي) چنان نمودار شد كه باز به اين فكر افتادم شايد از طرف سازمان ميراث فرهنگي، »قطور« را به همان شكلي كه قرنها بوده است، حفظ مي كنند و گرنه چگونه مي توان تصور كرد كه در آنجا شعبه اي از دانشگاه ازاد اسلامي تأسيس كنند تا در تحول و تطور شهر مؤثر باشد.
جاي روانشاد جلال آل احمد خالي كه مي آمد و آنجا را مي ديد و پنبة همه را مي زد كه در چند جاي شهر تابلوي »شهر ما خانة ما« را زده اند كه مثلاً اينجا هم شهر است.
سلامِ خدا
رقيه سخنور

با سلام و تبريك سال نو خدمت كليه خوانندگان محترم هفته نامه اورين خوي
همچنانكه مستحضريد وبلاگ اورين خوي در فاصله ماه هاي بهمن و اسفند 1388حدود يك ماه به روز نشد در اين مدت عزيزان بسيار زيادي پيگير دلايل اين امر بودند و چه بسا پاسخ قانع كننده اي هم دريافت نكردند!
اين مسئله دو دليل عمده داشت:
فاكتور سياسي
عليرضا سلطان زاده ـ كارشناس ارشد روابط بين المللي

گام به گام به سوي آزادي
ميترا بهرامي ـ حوزه علميه الزهرا(س)
تعبيرعده اي از آزادي اين است كه مثلاً زنان متانت و عفت نداشته باشند يا روابط دختران و پسران آزاد باشد و هزاران تعبيرديگر.سؤال عده اي از جوانان اين است كه: اگر مسلمانان برادر و خواهر ديني اند پس چرا ما نمي توانيم با برادران و خواهران ديني خود به راحتي بگرديم و معاشرت داشته باشيم.
براي پي بردن به جواب اينگونه سؤالات لازم است مطالبي را باهم مرور كنيم تا بدانيم معني واقعي آزادي چيست؟ آزادي يعني نبودن مانع در مسير حركت يا مبارزه با موانعي كه جلوي رشد و تكامل را مي گيرند.
آزادي 2 نوع است: آزادي اجتماعي و آزادي معنوي.
آزادي اجتماعي اين است كه بشر در اجتماع از اسارت و بردگي ديگران آزاد بوده و در واقع نوكر و آقاي خود باشد.
اما آزادي معنوي كه اصلي ترين بحث ماست عبارت است از اينكه شخص اسير نفس اماره (نفسي كه دعوت به شرارت و گناهان مي كند) نباشد.
توضيح اينكه در درون انسان دو »مَن« وجود دارد. مَن انساني و مَن حيواني. اگر انسان به خواسته هاي مَن انساني كه همان نيازهاي فطري، الهي و دستورات خداوندي است گوش فرا داده و از گناهان به دور باشد به آزادي معنوي دست يافته وازاسارتمَنانساني توسط مَن حيواني جلوگيري خواهد كرد، و اگر نه به اسارت نفس اماره در خواهد داد. طبق روايتي از امام صادق(ع) (و ايشان هم به نقل از حضرت علي(ع)) اينگونه رسيده است كه: »به راستي خداوند در فرشتگان عقل را بدون شهوت استوار كرده و در حيوانات شهوت را بدون عقل برنشانده است و در فرزندان آدم هر دو را پهلوي هم نهاده است. پس انساني كه عقلش بر شهوتش غالب شود،او بهتر از فرشتگان است و هر كس كه شهوتش بر عقلش چيره گردد اوازحيوانات بدتراست.« وسايل الشيعه ج15، ص209
اگر جامعهاي به آزادي معنوي دست يابد، آزادي اجتماعي هم خواهدداشت واگر نه آيا درجامعه اي كه همگان اسير خشم، حسد، نفاق، شهوت و غيره هستند مي توان با آرامش و آزادي زيست؟ اگر جواني نتواند غرايز حيواني خود را در غير جنبة شرعي حفظ كند جامعه از فساد اخلاقي حفظ مي شود؟ ديگر نه مردان و نه زنان حتي با حفظ نهايت متانت و عفت قادر به ادامه ي زندگي در چنين جامعه اي نخواهند بود. پس لازم است براي رسيدن به آزادي معنوي، نفس اماره به اسارت درآيد. و اگر نه عنان انسان به دست نفس اماره افتاده و نفس سركش، شخص را به هر طرف كه بخواهد هدايت مي كند.
مخالفت با نفس به اين معني نيست كه شخص تمام خواسته ها و نيازهاي طبيعي خود را كنار بگذارد. نه انسان به ماديات نياز دارد. خوراك، پوشاك و... . انسان مي تواند از جنبه هاي طبيعي استفاده كند. مهم اينست كه اين جنبه ها ابزاري باشد به سوي تقوا و در واقع در موارد غيرشرعي به اسارت گرفته شود.
جايي وجود دارد كه انساني كه نيازمند به ماديات است بر سر دوراهي است: 1ـ شرافت، عزت و آزادي خود را حفظ كرده و با فقر و نداري و كمبود بسازد. 2ـ از عزت و آزادي خود صر ف نظر كرده و تن به هر ذلتي بدهد تا از هيچ نظر كمبود نداشته باشد. با در نظر گرفتن اين مطالب سوالي مطرح مي كنيم: دونفر را فرض كنيد يكي توانگر و داراي امكانات عالي ولي در عين حالي برده ي شخصي ديگر و ديگري فقير، ولي نوكر و آقاي خود كه با رنج و مشقت كار مي كند ولي ذلّت بردگي را متحمل نمي شود. به نظرتان كدام بهتر است؟ اگر دومي. پس چرا اين امر را براي خود پسنديده نمي دانيم.
آيا اين بهتر است كه تمام گناهان و خوشي هاي زودگذر دنيوي را داشته و اسير نفس شويم تا هر كاري خواست با ما انجام دهد؟ يا اينكه نه، بهتر است گناهان را ترك كرده و افسار نفس را به دست گيريم؟
بياييد تكاني به وجدانمان بدهيم. به قول مولانا:
روزها فكر من اينست و همه شب سخنم/ كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم / ز كجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود / به كجا مي روم آخر ننمايي وطنم
تا به حال چقدر فكر كرده ايم كه چرا خلق شده ايم؟ تا كي بايد بازيچه ي دست شيطان و نفس باشيم. آيا آمده ايم بنده ي خوردن و آشاميدن باشيم يا نه انگيزه اي والا داريم؟ اگر تا به حال در اسارت نفس بوده ايم ديگر بس است. اگر تا به حال گنهكار بوده ايم ديگر كافي است. بياييد نداي خداوند را با جان و دل بشنويم كه: »اي بندگان من كه اسراف كرديد بر نفس هايتان (از حيث زياده روي در گناه) از رحمت من نااميد نباشيد كه همانا خداوند جميع گناهان را مي بخشد. (زمر ـ 53)
اگر ما ندا دهيم: الهي برزخ از خجالت گرد داريم و روي از شرم گناه زرد اطمينان داشته باشيم تكرار خواهد كرد: »اگر آنان كه از من روي برتافتند مي دانستند چقدر مشتاق ديدارشان هستم، هر آينه از شوق جان ميسپردند.« اگر گذرتان به اينجا افتاده، بدانيد دعوتنامه اش را خداوند فرستاده است كه هيچ برگي از درخت نمي افتد مگر به اذن او. پس اگر تا حال، مهربان مهربانان را چشم انتظار گذاشته ايم مردانگي كنيم و دعوتش را براي هميشه لبيك بگوييم. براي شروع دير نيست. بياييد از همين حالا و از همين جا شروع كنيم. به نام آنكه منتظر بازگشت بندگانش است.
منابع:آزادي معنوي ـ شهيد مطهري / تهذيب اخلاق ـ محمد هدايتي
سينما يك ضرورت
محمدباقر بابايياصل
امروزه سينما مانند اوائل به وجود آمدنش تنها كاربرد تفنني و تفريحي ندارد و تنها افراد مرفه جامعه براي تفريح و سرگرمي از آن استفاده نميكنند بلكه به مرور زمان كاربردهاي سينما افزايش يافته و رازي كه در سينما نهفته بود آشكار شده و در مسائل اجتماعي، اقتصادي، سياسي و آموزشي از آن استفاده مي كنند و نتيجه اين كه سينما اكنون يك ضرورت هر جامعه است. فيلم يك زندگي است كه در آن عده اي ايفاي نقش مي كنند و ما بايد با همديگر در كنار هم فيلم را ببينيم نه اينكه هر كس به صورت تنهايي فيلم تماشا كند مخصوصاً امروزه در خانه ها مُد شده تلويزيون هاي متعدد مورد استفاده قرار مي گيرد و هر كس به صورت مستقل و جدا از ديگران فيلم مي بينند به نظر بنده اين روش غلط است. سينما باعث مي شود ما با همديگر يك فيلم ببينيم و در مورد نقش هاي آن اظهارنظر كنيم و اين روش به اجتماعي شدن افراد جامعه كمك مي كند به خصوص كه ما نگران هجوم فرهنگي دشمن از طريق ماهواره و اينترنت هستيم بايد سينماها را حفظ كنيم و خانواده ها را جهت رفتن به سينما تشويق كنيم.
در سال 1310 سينما ايران خوي تأسيس شده و صاحب نظران فرهنگي و هنري كه اين مطلب را مي شنوند اين گونه قضاوت مي كنند كه مردم خوي آن قدر با فرهنگ بوده و هستند كه در سال 1310 صاحب سينما بودند يعني سينما معرف قدمت فرهنگي شهر است. ما براي حفظ يك پل قديمي كه روزگاري مردم و چهارپايان از روي آن رد مي شدند و اكنون هيچ كاربردي ندارد ميراث فرهنگي ميدانيم و حفاظت از آن را وظيفه همگاني حساب مي كنيم و ميلياردها ريال هزينه صرف مي كنيم تا يك آجر آن به زمين نيافتد چرا به سينما كه يك مكان فرهنگي است و هنوز هم آن كاربرد خود را حفظ كرده ريالي هزينه نمي كنيم؟
صنعت سينما صنعتي است كه افراد زيادي در بخشهاي مختلف آن مشغول فعاليت هستند و در مراكز آموزشي به فراگيري حرفه هاي مختلف آن هستند كه براي حمايت از آنها بايد سينما تقويت شود.
تكنيك هايي كه وارد حرفه سينما شده بايد سعي كنيم سالن هاي سينماي خود را به آن تكنيك ها مجهز كنيم. از نظر نور، از نظر صدا و تصوير و سالنهايي كه فيلم در آن نمايش داده مي شود بايد به پيشرفت هاي روز مجهز شوند آن وقت آن فيلم مورد استقبال قرار مي گيرد و تأثير خود را مي گذارد و طرفدار پيدا مي كند البته خود فيلم هم مهم است. قطعاً اگر سالنهاي سينما مشتري داشته باشد تهيه كننده و كارگردان هم به فكر ارتقاي كيفي فيلم خود جهت استقبال مردم خواهند افتاد.
گسترش ويدئو يا بهتر بگويم نمايش خانگي مي تواند به عدم استقبال مردم از سينماها كمك كند همان طور كه فرسوده بودن سينماها، عدم توجه به ذائقه تماشاگران فيلم دلائل خوبي براي آن مي تواند باشد. عده اي بر اين عقيده اند كه چون سينماها مشتري كمتري دارند پس توجيه اقتصادي نداشته و بايد كاربرهاي آن تغيير كرده و فضاي تجاري و غيره ايجاد شود. ولي صاحب نظران و مسئولين فرهنگي معتقدند كه سينما هنر در حال تغيير و تحول و پوياست و روز به روز امكانات و روشهاي جديد به وجود مي آيد كه براي استقبال مردم به روز رساني امكانات و فضا ضروري است. در تهران و ساير مناطق كشور با همان هدف مجتمع هاي فرهنگي ـ تجاري و سينمايي ايجاد شده و روز به روز بر تعداد تماشاگران افزوده مي شود تا جائي كه در ماه مبارك رمضان امسال بعضي از سينماهاي تهران تا موقع سحري به فعاليت خود مشغول بودند.
دلائل بسته شدن سينماها متفاوت است و مي تواند دلايل خاص منطقهاي نيز داشته باشد اما قبل از هر چيز بايد ضرورت سينما در جامعه تبيين شود. چون بعضي ها با توجه به شرايط دلائل مختلفي را بيان مي كنند كه كمتر مورد تاييد صاحب نظران فرهنگي است. ما بايد بيشتر از هر چيز به اين مطلب توجه كنيم كه بستن سينما تنها به خاطر روي گرداندن مردم از فيلم نيست بلكه دنبال برنامه اي براي كشاندن مردم به سينماها نداريم. مثلاً اگر رسيدگي به وضعيت ظاهري و بناي ساختمان و به روز رساني امكانات سينماها انجام نشود و با همين ساختمان هاي نامطلوب و امكانات صوت و نور دستگاه هاي نمايش فيلم و فيلم هاي غيرقابل توجه، پائين بودن استقبال مردم از سينماها را بهانه تعطيلي قرار دهيم به مردم و دوستداران سينما ارج نهاده نشده و به فرهنگ خدمتي صورت نگرفته است.
دليل بسته شدن سينماهاي خوي به استنادنامه حوزه هنري استان كه در مطبوعات منعكس شده خطرات جاني ناشي از فرسودگي سينما به استناد مصوبات كميسيون بند 5 آئين نامه سالن هاي نمايش عنوان شده ولي چون اين كميسيون در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي خوي تشكيل شده بايد عرض كنم كه در مصوبات كميسيون مذكور فقط بازسازي سينما ايران و رفع نواقصات سينما آسيا مدنظر بود و اگر كارشناسان نظري غير از مصوبات كميسيون داشتند راهكار بهتر اين بود كه حداقل كار بازسازي يك سينما شروع مي شد و پس از اتمام آن، رفع نواقصات سينماي ديگر انجام مي گرفت و هر دو امكان فرهنگي به صورت يكي از مردم خوي گرفته نمي شد.
بحث ديگر كم كردن فضاهاي فرهنگي است. ما بايد براي توسعه فرهنگي فضاهاي فرهنگي را توسعه بدهيم در اين بين اگر كسي معتقد به كم كردن فضاها و اماكن فرهنگي باشد خدمتي به فرهنگ نكرده است. اگر ما نميتوانيم از يك مكان استفاده بكنيم نبايد صورت مسئله را پاك بكنيم بايد با همفكري صاحب نظران فرهنگي دنبال راهكار باشيم.
اگر اينگونه به تعطيلي سينماها اقدام شود به نوعي به اين مسئله تأكيد ميكنيم كه سينما نياز نيست و به بستن سينماهاي موجود كمك مي كنيم.
فرهنگ و ارشاد اسلامي بنا به رسالت فرهنگي و هنري خوي اهميت زيادي را به حوزه سينما داده و يكي از معاونت هاي مهم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي معاونت سينمايي است. نمايش خانگي يكي از طرح هاي موفق بوده كه شركت هاي خصوصي با كمك و حمايت فرهنگ و ارشاد اسلامي اين كار را انجام مي دهند. تكوين فيلم يعني از فيلمنامه تا پخش فيلم مورد حمايت فرهنگ و ارشاد اسلامي است. براي كمك به رشد و توسعه فعاليت هاي سينمايي و سالنهاي سينما مؤسسه سينما شهر توسط فرهنگ و ارشاد اسلامي تأسيس شده در مناطقي كه استقبال دست اندركاران و مسئولين بوده بازسازي سينماها و احداث سالنهاي سينما را در دستور كار خود داشته است، و براي اينكه اقتصاد سينما تضمين شود حتي در مجتمع هاي سينمايي با همكاري شهرداريها و مسكن و شهرسازي با در اختيار گذاردن زمينهاي كم بهاو صدور مجوز اماكن تجاري اقدامات خوبي انجام گرفته طوري كه در بعضي از شهرها رفته رفته با افزايش مشتريان روبه رو بوديم.
در مورد سينماهاي خوي هم معاونت سينمايي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تعهد كرده حداكثر يك سوم بازسازي يكي از سينماها را بپردازد.
در بحث آموزش با همكاري مراكز آموزش عالي و انجمن هاي سينماي جوان و ساير مؤسسات اقدامات وسيعي انجام مي شود كه از حوصله بحث خارج است.
در اختيار گذاردن تسهيلات لازم جهت ساخت فيلم و برگزاري جشنوارههاي فيلم به خصوص جشنواره فيلم فجر كه از جمله جشنوارههاي معتبر بين المللي است از جمله اقدامات فرهنگ و ارشاد اسلامي است.
وقتي كه شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند
رضا حسن زاده
يكي از بركات وجود آرامگاه حضرت شمس در دارالصفاي خوي گرد هم آمدن فرهيختگان، دانشمندان، فرهنگيان، نويسندگان و هنرمندان و. . . معروف كشوري در اين شهر تاريخي است.
چندي پيش كه به مناسبت گراميداشت »روز مولانا« ويژه برنامه اي در جوار اين آرامگاه ترتيب يافته بود، تعدادي از شاعران معروف خوي به همراه چند تن از شاعران كشوري با شعر خواني خود، در پاسي از يك شب به ياد ماندني و در مكاني عارفانه ، حاضران را به وجد آورده و در ضمير پر تب و تاب آنها حال و هوايي عاشقانه خلق كردند.
آن شب به پايان رسيد اما فوران شور و شوق در نزد كساني كه سر سوزن ذوقي داشتند، پاياني نداشت و همين امر سبب شد تا شب بعد، در منزل شخصيِ يكي از دوستان] آقاي اسماعيل اسدلو[ گرد هم آيند و در محفل شاعرانه ديگري شركت كنند.
حقير هم نه به خاطر داشتن ذوق شعري كه به دليل سابقه دوستي با صاحب خانه، براي حضور در اين جمع صميمي دعوت شدم؛ جمعي شامل بزرگواراني چون، استاد اجلّي، ناصح خويي، انزاب خويي، صاحبدل، حاجيزاده، ذيحق، مظلومي، حسننژاد، ميرزايي و . . . و چند تن از شاعران جوان خوي .
تعطيلي سينما اهانت به مردم است
رضا حسن زاده
تاريخ نمايش اولين فيلم در سينماهاي آذربايجانغربي به سال 1310 بر مي گردد يعني زماني كه سينما ايران خوي با 315 صندلي به عنوان اولين سينماي استان فعاليت خود را آغاز كرد.
شهرستان اروميه به عنوان مركز استان 30 سال پس از اين تاريخ صاحب سينما شد به طوري كه سينما آزادي اروميه در سال 1340 با نام تخت جمشيد، سينما انقلاب در سال 1342 و سينما ايران اروميه در سال 1344 به بهـرهبرداري رسيدند. بعدها نيز سينماهاي فرهنگ و تربيت در اروميه، قدس در اشنويه، وحدت در بوكان، فرهنگ در پيرانشهر، ميهن و آسيا در خوي، قدس در سردشت، سعدي در سلماس، بهمن در شاهين دژ، قدس در ماكو، تربيت در مهاباد، انقلاب در مياندوآب و فرهنگ و ايران در نقده فعاليت خود را در مجموع با ظرفيتي بالاي 11 هزار نفر صندلي ( به ازاي هر هزار نفر جمعيت چهار صندلي) آغاز كردند.
به بهانه روز خبرنگار
خبر نگاري عليرغم آن كه شغلي دردسرساز ، پر زحمت و استرس زا مي باشد در نوع خود حرفه اي هيجان آور و جذاب است كه كمتر كسي فرصت اشتغال در چنين زمينه اي را پيدا مي كند. آن هم در شهري همچون خوي كه علاوه بر دفتر خبري صدا و سيما، فقط سه هفته نامه و يك ماهنامه و نمايندگي چند خبرگزاري در آن فعال مي باشد.
نه ساعت كاري دارد و نه درآمدي در سطح حتي متوسط! و جالب اينكه يك خبرنگار براي حضور در مكان وقوع خبر از جيب خود هزينه مي كند، با امكانات خود، خبر را تنظيم و ارسال مي كند و با هزينه خود ، جوياي نتيجه درج يا عدم درج خبر مي شود.
همه اينها به يك طرف، اصل ماجرا بعد از درج خبر شروع مي شود ، زماني كه خبرنگار يك حمايت كننده درست حسابي نداشته باشد و منبع خبر هم به انتشار خبر معترض باشد . . .
فكر مي كنيد با اين همه زحمت، چند ريال عايدش ميشود؟ باور كنيد حتي هزينه هاي اياب و ذهابش را هم جبران نمي كند!
با اين اوصاف، آيا با بنده همعقيده مي شويد كه انتخاب شغل خبرنگاري (حداقل در شهر ما) يك نوع ديوانگي است؟
به عبارتي، آنهايي كه امروز در اين زمينه مشغول خدمتند، ديوانه شغل شان هستند كه اگر اينگونه نبود هيچ ريسماني نمي توانست آنها را _ حتي يك دقيقه _ در اين حرفه، بند كند.
سكّه خبرنگاري روي ديگري هم دارد، وقتي يك خبرنگار احساس مي كند با انتشار خبر او باري از دوشي برداشته مي شود و يا گرهي از مشكلي باز ميشود، به آرامشي وصف نشدني دست مي يابد، حتي اگر با انتشار خبرش تحت فشارهايي هم قرار گرفته باشد، _ به جرأت مي توان گفت اين طوفان ها و آرامشهاي بعد از طوفان، در كمتر شغلي وجود دارد و وجود همين لذت هاست كه باعث مي شود خبرنگاري به تمام زحمت هايش بيارزد و جاي خالي همه نداشتنهايش را پر كند.
در روزهاي آغازين فعاليتم به عنوان يك خبرنگار استاد »يحيي رحيمي« _اولين و تنها استادم در اين مسير پر فراز و نشيب، با تمام صداقت و بي ريايي اش، چند سفارش كرد:
اول ، دست كشيدن از خبرنگاري و انتخاب يك شغل درآمدزا براي تامين هزينه هاي زندگي ! ( روي اين اصل خيلي اصرار داشتند)؛
دوم ، بخوانم، بخوانم ، بخوانم ، بعد بنويسم؛
سوم ، ادامه تحصيل در هر سن و موقعيتي كه باشم ؛
چهارم ، براي هيچ كس دُم نباشم! (تاكيد داشتند كه يك خبرنگار نبايد دنباله رو فلان مسئول بوده و مدام وي را تعريف و تمجيد كند.)
و پنجم ، بلندگوي قشر محروم جامعه باشم. ( ايشان آرزو مي كردند روزي فرا برسد كه يك خبر از قشرمحروم، به تيتر اول نشريه تبديل شود.)
در اجراي اين سفارشات تا چه حد موفقم بودهام نمي دانم اما تلاش مي كنم تك تك اين بندها ملكه ذهنم باشند.
اينها را گفتم براي اينكه در آستانه روز خبرنگار يكبار ديگر درس هايم را مرور كنم.
دو نمايندهشدن خوي ـ رؤياي حاميان توسعه خوي
عيسي قاسمي بيلواري
وكيل پايه يك ـ دانشجوي كارشناس ارشد جزا و جرمشناسي
نگاهي مجدد به اصل 64 قانون اساسي تداعي كننده خاطرات تلخ و التهابات و زحمات بي ثمر و قلم فرسايي دوستان در ذي حق نمودن خوي براي دو نماينده دار شدنش در سال 78 است. صرف نظر از اينكه تمام تلاش ها و زحمات حاميان توسعه خوي براي سهيم شدن خوي از افزايش تعداد نمايندگان مقرر شده در اصل 64 بي نتيجه ماند و تلخ تر از آنچه گذشت، بي تفاوتي و فراموش انگاري مسئولين فعلي است، چرا كه: نه مقاله اي نوشته شد: نه طوماري تهيه و امضاء شد و نه...
حال، سال 1388 است و بار ديگر زمان افزايش تعداد نمايندگان حوزه هاي انتخابيه فرا رسيده است و معلوم نيست آن بوق و كرناي به راه اندازها كجا رفته اند و كجا رفته اند آناني كه با پخش سي دي حاوي سخنراني هايشان براي اين شهر و محرومان آن، دايه مهربان تر از مادر بودند و حالا كه زمان عمل است دريغ از تنظيم لايحه اي ،سخنراني اي و تلاشي!
اصل 64 قانون اساسي جمهوري اسلامي معيارهاي لازم براي برخوردار شدن حوزه هاي انتخابيه از افزايش تعداد نمايندگان را معيارهاي انساني، جغرافيايي و سياسي معرفي نموده و شهرستان خوي به لحاظ اينكه وسيع ترين شهرستان آذربايجان غربي و دومين شهر پرجمعيت اين استان است، به لحاظ ارتقاي جايگاه سياسي از فرمانداري به فرمانداري ويژه و نيز ارتقاء رتبه سياسي قره ضياءالدين از بخشداري به فرمانداري و دهها توسعه سياسي و تبديل دهستان ها به شهر و شهرها به بخش، مؤيد لياقت و استعدادهاي اين شهرستان براي برخورداري از سهم افزايش تعداد نمايندگان مي باشد و اين مهم ميسر نخواهد شد مگر با همت والاي مسئولان و علي الخصوص نماينده محترم شهرستان خوي و رياست محترم شوراي اسلامي شهر و اين بزرگان مي بايست بسان بلندگوي مردم خوي، بيش از اين به سكوت خود دامن نزده و براي احقاق حقوق پايمال شده سي امين شهر كشور تلاش نمايند، باشد كه بدين سبب دعاي خير شهروندان خويي را براي خود فراهم سازند.
عيد مبعث:
روزي كه محمد(ص) بهنام پروردگار خواند
بهلطفاستاد، اين نوشته با »نيم نگاه« روزنامه بين المللي صبح كشور، در هفتهنامه اورين منتشر ميشود
جرعه اي از زلال رجب
خديجه صحرايي
اغلب ما آدم ها از صبح زود چندان استقبال نمي كنيم. ترجيح مي دهيم بخوابيم حتي اگر شده نيم ساعت بيشتر، حتي چند دقيقه را هم از دست نمي دهيم. آخر سر هم كه بيدار ميشويـم آنچنان دغدغة كارهاي ريز و درشت و روزمره، ذهنمان را مشغول مي كند كه كمتر متوجه اتفاقات دور و برمان مي شويم. كافيست يك مقدار ذهنمان را از اين دلمشغولي ها و روزمرگي ها كه مانند زنبوري دائم در گوشمان وزوز مي كنند، رها كنيم و يك مقدار با دقت به اطرافمان نگاه كنيم. لازم نيست حتماً چشمانمان باز باشد، فقط بايد يك مقدار گوشهايمان را تيز كنيم، صداي جيك و جيك گنجشك هايي كه روي سيم برق روبروي خانه جمع شده اند را خواهيم شنيد، صداي جيرجيرك كه آشناي صبحهاي زود است، صداي وزوز زنبورهايي كه دور گل هاي توي باغچه طواف مي كنند، صداي »ياكريم« هايي كه روي شاخه درخت جلوي پنجره، تسبيح حق مي گويند. و اگر كمي زاوية سرمان را به سمت بالا كج كنيم، آسمان را كه مانند خيمه اي از رنگ آبي و سفيد بالاي سرمان كشيده شده و خورشيدي كه با سخاوت تمام پرتوافشاني مي كند را خواهيم ديد و هوايي كه تازگي و خنكيش را روي پوستمان مي پاشد و آمدن يك روز ديگر را خوشامد مي گويد، لمس خواهيم كرد. از هستي اين همه لطافت و زيبايي و از ما اين همه بي ذوقي و كسالت.
خدايا چه بر سر جان هاي اسيرِ عادتِ ما آمده كه قادر به ديدن خورشيد به آن بزرگي نيستيم.
خدايا اين چه پيلة غفلتي است كه دور خود تنيده ايم و در تاريكيها غوطه مي خوريم. خدايا اگر ما خود ذائقة دلهايمان را به زيبايي هايي كه هر روز با سخاوت تمام به ما روي مي آورند، كور كرده ايم تقصير كيست؟ آيا غير از اين است كه ما خود، چنين بلايي سر خودمان آورده ايم؟
بايد بيدار شد، بايد خود را متوجه اين موضوع كنيم كه امروز يك روز تازه است. يك روز تازه در ماهي كه فرصتي دوباره براي تازه شدن است. داريم در ماه رجب نفس ميكشيم. ماهي كه در فضيلت و شرافت چنان است كه خداوند متعال آن را به خود نسبت مي دهد. اگر به فرمودة پيامبر اكرم(ص) شعبان ماه وي (پيامبر) است و رمضان ماه امت وي است، رجب ماه خداست.
ماهي كه اگر كسي يك روز از اين ماه را روزه بدارد، مستوجب خوشنودي بزرگ خدا مي گردد، غضب الهي از او دور شده و دري از درهاي جهنم به روي او بسته مي شود.
بهترين كارها در اين ماه استغفار و توبه است. چه گناهي بالاتر از اين كه دلهايمان نسبت به خدا مرده باشد، يادش هيچ شيريني در دل هايمان نكارد و چشمانمان قادر به درك زيبائيهايش نباشد. آري درد بشر اين است كه خدا را فراموش كرده است كه خداوند خود فرموده: »... و خداوند را فراموش كردند و خداوند آنها را از ياد خودشان برد و...«
و اين گونه است كه خدا را فراموش كرديم و خداوند ما را به دغدغه هاي بي پايانمان به شكم، به جاه طلبي، به خود بزرگ بيني، به غرور و تفاخر و... واگذارمان كرد. به لذتهاي زودگذر و رنج و دشواريهاي تمام نشدني آنها دچار كرد. و باز بايد به خود يادآوري كنيم كه در ماه رجب، ماهي كه منسوب به خداست، ماهي كه طرف حساب ما خداست، قرار داريم. ابن بابويه روايت كرده است كه گفت: رفتم به خدمت امام صادق(ع) در اواخر ماه رجب كه چند روز از آن مانده بود. چون نظر مبارك آن حضرت بر من افتاد فرمود كه آيا در اين ماه روزه گرفته اي، گفتم نه، فرمود آنقدر ثواب از تو فوت شده است كه قدر آن را به غير از خدا كسي نمي داند. اين ماهيست كه خدا آن را بر ماههاي ديگر فضيلت داده و حرمت آن را عظيم نموده و براي روزه داشتن آن، گرامي داشتن را بر خود واجب گردانيده، پس گفتم يابن رسول ا... اگر در بقية اين ماه روزه بدارم آيا به بعضي از ثواب روزه داران آن فايز مي گردم، فرمود اي »سالم« هر كه يك روز از آخر اين ماه روزه بدارد، خدا او را ايمن گرداند از شدت سكرات مرگ و از هول بعد از مرگ و از عذاب قبر و هر كه دو روز از آخر اين ماه روزه دارد، بر صراط به آساني بگذرد و هر كه سه روز از آخر اين ماه را روزه دارد، ايمن گردد از ترس بزرگ روز قيامت و از شدت ها و هراس هاي آن روز و برات بيزاري از آتش جهنم به او عطا كنند.«
خطر نابودي حمام محمدبيگ
حمام محمدبيگ از بناهاي اوائل دوره قاجاريه واقع در بازار خوي اثرارزشمند محمدبيگ دنبلي فرزند شهبازخان دوم يكي از بناهاي تاريخي مهم شهر خوي محسوب ميشود كه به تقليد از حمام وكيل شيراز ساخته شده كه خود آن نيز تقليدي از حمام گنجعلي خان كرمان از بناهاي دوران شاه عباس است.
حمام وكيل كه يكي از مهمترين آثار تاريخي شيراز ميباشد تاكنون چندين بار مرمت گرديده و در حال حاضر تبديل به چاي خانه و رستوران سنتي گرديده و همه ساله تعداد زيادي گردشگر از آن محل بازديد مي نمايند.
حمام گنجعلي خان نيز يكي از اماكن توريستي مهم شهر كرمان مي باشد و امروزه بعداز بازسازي و تعميرات اساسي تبديل به موزه گرديده است.
به گزارش سازمان ميراث فرهنگي استان كرمان در ايام نوروز 87 ركورد تعداد بازديد كنندگان از اين حمام تا روز سوم فروردين به 11هزار نفر رسيد (يعني بين 2500 تا 3هزار نفر در روز) .
آمار ارائه شده نشانگر علاقه گردشگران به بازديد از چنين مكانهائي است و طبيعتا"ً درآمدهاي مالي قابل توجهي هم ميتواند به همراه داشته باشد كه اين خود ميتواند انگيزه اي براي مشاركت بخش حصوصي در بازسازي و يا بهره برداري باشد.
حمام محمدبيگ با توجه به نوع معماري آن، در صورت بازسازي ميتواند در رديف بناهاي تاريخي فوق قرار گرفته و به يكي از جاذبه هاي مهم گردشگري خوي تبديل گردد اين در حالي است كه شاهد تخريب روزافرون آن و به نوعي بيمهري مسئولين ميراث فرهنگي نسبت به اين اثر تاريخي ميباشيم.
بدون ترديد با ادامه وضعيت موجود، در آينده اي نه چندان دور چنين گنجينه ارزشمندي را همانند»داغ باغي« از دست خواهيم داد. لازم است مسئولين مربوطه اقدام عاجل نمايند.
صرف اينكه حمام محمد بيگ مالكين خصوصي متعدد دارد كه در خارج از كشور زندگي مي كنند نمي تواند توجيه مناسبي براي اين بي توجهي باشد بايستي هرجه سريعتر درجستجوي راهكارهاي مناسب قانوني جهت رفع اين مشكل بود.
آيا بايد شاهد نابودي بناي حمام محمدبيگ همانند حمام ايل ( ايل حامامي) باشيم؟
از مديران شهر خصوصاً امام جمعه محترم و دلسوز، فرماندارمحترم، شوراي محترم شهر و ادارة ميراث فرهنگي انتظار مي رود تدبيري انديشيده و اين اثر ارزشمند را از خطر تخريب كامل نجات دهند؛ قبل از اينكه خيلي زود، دير شود.
شادي وصف ناشدني!
عبدالله عظيم آبادي
در روزنامه همشهري سه شنبه يك ارديبهشت ماه سال 88 ويژه آذربايجان غربي، چشمم به تيتري خورد كه از اتصال 4 شهر اين استان به راه آهن سراسري تا سال 89 خبر مي داد. با شادي وصف ناشدني به گمان اينكه يكي از آن 4 شهر، شهر مظلوم واقع شدهي »خوي« مي باشد، با تيزهوشي هر چه تمامتر به مطالعه ادامه دادم تا شايد نام فراموش شده زادگاهم خوي را در بين شهرهاي ياد شده پيدا كنم. راه آهن مراغه ـ اروميه 186 كيلومتر و مراغه ـ مياندوآب 46 كيلومتر اعلام شده بود كه با بهره برداري از اين پروژه شهرستانهاي اروميه، مهاباد، مياندوآب و نقده به خط آهن سراسري كشور متصل خواهد شد. مي گويند سكوت گوياست و چيزي را ناگفته نمي گذارد اما واقعاً چرا دومين شهرستان استان با سوابق طولاني و درخشان، از تصميمات ياد شده به دور مانده است، شهري كه40 سال است فقط به 20 كيلومتر خط ريلي نياز دارد. شكي نيست كه در گذشته نه چندان دور، عده اي مغرض نسبت به اين شهر، نامهرباني و كم لطفي هاي فراواني چه آگاهانه يا اتفاقي انجام دادهاند و دلمان از دست اين همه كم توجهي و رها شدن در كام اين همه مشكلات شكسته شده است. اما حالا چرا! چرا براي استيفاي حقوق از دست رفته اين شهر، از طرف مسئولين محترم هيچ فعاليت عملي صورت نمي گيرد؟ اگر در مواردي موفقيت حاصل شده بسيار اندك بوده است. به همين جهت ما به جز تلخي هاي زياد، خاطره خوشي از گذشته اين شهر نداريم . باور راقم اين است كه آنچه را گفتنش لازم باشد بايد گفت ولي من گذشته را زياد نمي خواهم كالبد شكافي كنم. فقط به يك مورد از اقدامات سليقه اي به اختصار اشاره مي شود. خاطرم هست در رژيم گذشته كه راه آهن سراسري به اروپا كشيده مي شد معلوم نيست كدام شيرحلال خورده اي كه با توسعه آذربايجان غربي دل پرخوني داشت و از فقر فرهنگي اين منطقه سوءاستفاده كرده و چنين خوش خدمتي به رژيم طاغوت كرده است كه از هيچ يك از شهرها براي عبور قطار استفاده نكرده و از 20 كيلومتري شهرستان خوي و در بياباني مابين شهر سلماس و شهرستان خوي خط آهن را گذر داده است كه اين چنين به منطقه و به منابع ملي كشور ضرر زده است! تلخي آن واقعه هنوز هم در كام ماست.
اگر اهالي اين چند شهر و حومه بخواهند از قطار موجود استفاده نمايند بايد با هزينه كلان، خود را به قره تپه (ايستگاه رازي) رسانده تا در آخر وارد تهران شوند. اما مصيبت آنجاست كه موقع برگشت خداي نكرده اگر مريضي همراه داشته باشند بايد وسط بيابان و بدون امكانات از قطار پياده شده و خدا مي داند كه با كدام وسيله نقليه خودشان را به مقصد برسانند!
اين دردي است كه سالهاست درماني به خود نديده است و همه آرزوهاي مردم اين منطقه همچنان دست نيافتني باقي مانده است، گويا پاياني هم برايش رقم نخواهد خورد. حالا كه نماينده اي فرهيخته و تلاشگر (دكتر مؤيد حسيني صدر) پشتوانه محكم و استوار براي اين شهر محسوب مي شود، چرا از اقدام مؤثر و كلام اثرگذار ايشان در اين مورد خاص چيزي ديده نمي شود؟ ايشان ناگزير است براي جبران تلخي هاي به كام رفته و فريادهاي به جايي نرسيدهي اين مردم، تلاش مضاعف نمايند. چرا كه زمان به سرعت در گذر است و هيچ وقت به خاطر ما ايستادگي نخواهد كرد تا ما خود را به آن برسانيم.
انتظارِ داريم با ياري فرزندان سخت كوش اين ديار كهنسال و تاريخي كه در جاي جاي اين كشور مشغول به خدمت گزاري به جمهوري اسلامي ايران مي باشند به هر طريق ممكن گام هايي به جلو برداشته شود، هر چند بسيار دير شده است.
در خاتمه خدمتگزاراني كه دلسوزانه و همكاري بيدريغ آنان باعث توسعه اين منطقه گرديده است از عنايت و حمايت شان صميمانه تشكر ميگردد.
آخرين برنامه
«سي بهار« براي مردم دارالصفاي خوي به يادماندني بودمجموعه برنامه زنده ي
"سي بهار" كاري از شبكه سه سيماي جمهوري اسلامي ايران روز پنجشنبه همزمان با 20 فروردين ماه روز فن آوري هسته اي به صورت زنده ازمحل آرامگاه شمسي تبريزي در شهرستان خوي پخش شد. برنامه سي بهار قبل از آن و در روزهاي سه شنبه ، چهارشنبه به معرفي آثار تاريخي و ميراث فرهنگي ، هنرهاي سنتي و صنايع دستي ، قابليت ها و جاذبه هاي گردشگري اروميه و نقده پرداخته بود.در اين برنامه ها كه به صورت زنده و با حضور اقشار مختلف مردم اجرا گرديد مسئولين ، كارشناسان و هنرمندان شهرستانهاي مذكور با حضور در اين برنامه ويژگي ها و توانمندي هاي ، اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي و طبيعي اين شهرها را معرفي كردند
. آخرين برنامه سي بهار شبكه سه سيماي جمهوري اسلامي ايران نيز به معرفي آثار تاريخي و ميراث فرهنگي، هنرهاي سنتي و صنايع دستي، قابليت ها و جاذبه هاي گردشگري خوي پرداخت.در اين برنامه كه به صورت زنده و با حضور اقشار مختلف مردم مسئولين، كارشناسان و هنرمندان شهرستان خوي، ويژگي ها و توانمندي هاي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و طبيعي اين شهر را معرفي كردند
.در اين برنامه تلويزيوني، نماينده خوي با بيان اينكه شهرستان خوي با داشتن ميراث فرهنگي و باستاني قوي و چشم اندازهاي زيباي طبيعي جزو بهترين شهرستان هاي كشور است، اظهار داشت
: اين شهرستان با قدمتي بيش از پنج هزار سال، تاريخي كهن و پرفراز و نشيب دارد و بايد با تحقيق و پژوهش، پتانسيل هاي فرهنگي، باستاني و گردشگري را براي توسعه ي خوي به كار گرفت. مويد حسيني صدر ادامه داد: شهر فيرورق، پل خاتون، غار علي شيخ، سيدتاج الدين، آب معدني آغ گول بخش چورس و روستاي بسطام جزو مناطق نمونه ي گردشگري در سفر دوم هيأت دولت به تصويب رسيدند.وي افزود
: در آينده ي نزديك، مقبره اي براي پورياي ولي ساخته مي شود.معاون استاندار و فرماندار ويژه شهرستان خوي نيز با بيان اينكه شهرستان خوي در بخش توليد تخمه ي آفتابگردان آجيلي و عسل، رتبه ي نخست كشوري را دارد، گفت
: وجود مزارع بسيار وسيع زراعي و كندوهاي زياد زنبور عسل با داشتن آب وهواي مطبوع چهارفصل، اين شهرستان را جزو قطب هاي بزرگ كشاورزي كشور كرده است.وي بيان كرد
: افزايش 44 درصدي ورود گردشگران و مهمانان نوروزي در بهار 1388 مؤيد پتانسيل قوي اين شهرستان در بخش ميراث فرهنگي و گردشگري طبيعي است.در حاشيه
:در هنگام پخش پشت صحنه تهيه اين برنامه، يكي از دست اندركاران در اشاره به سفرهاي اين برنامه به نقاط مختلف ايران، خوي را يكي از بهترين شهر ها معرفي نمود و ازشهرستان نقده نيز گلايه هايي را اظهار داشت
.از قرار معلوم در شهرستان نقده اكيپ برنامه تلويزيوني سي بهار در سالن ورزشي تختي اين شهر اسكان داده شده بودند در حالي كه محل فوق تجهيزات لازم براي مستقر شدن را نداشته و ميهمانان مجبور به اقامت در يكي از پاركهاي شهر شده اند و اين امر نوعي بي احترامي و كم لطفي به گروه برنامه سي بهار تلقي شده بود
.از سوي ديگر استقبال بي نظير مردم و مسئولين شهرستان خوي، رضايت گروه برنامه سي بهار را به خود جلب كرده بود و همين امر باعث اظهار گلايه دستاندركاران برنامه از مسئولين نقده شد
.البته ظاهراً انعكاس گلايه ها منجر به حضور هيئت بازرسي و تحقيق در اين شهر و تشكيل جلسه اي در اين رابطه شده بود و حتي گفته مي شود مديريت ضعيف اين برنامه باعث گرديد جشنواره بين المللي فرهنگي هنري تپه باستاني حسنلو كه قرار بود ماه آينده در نقده برگزار شود، لغو گرديده است
.به هر حال تهيه و پخش اين برنامه براي مردم خوي به ياد ماندني بود اما بدون شك ناراحتي مردم نقده را كه جان فشاني ها و مجاهدت هاي فراواني را در طول انقلاب اسلامي از خود نشان داده اند، در پي داشته است چرا كه مي شد گلايه از مسئولين را بدون درگير كردن مردم و پخش زنده آن از رسانه ملي ، در پشت پرده هم انجام داد
.
گريه بدم خنده شدم
محمد ربطي
»
شمس تبريزي« كه زنده شد همه بيدار شدند. همه جا شد شمس تبريزي. كوچه، خيابان، مغازه همه جا نام شمس تبريزي گرفت. تعجب دو چندان مي شود چون معمولاً وقتي كسي مي ميرد، نامش همه جا ميپيچد شمس تبريزي كه تازه زنده شده است! شايد با اين كارها شمس تبريزي را دفن مي كنيم! اما شمس تبريزي حي و حاضر در قله عرفان نشسته و پائين هم نمي آيد تا مغازه اي باز كند و اسم آن را بگذار... شمس تبريزي.نكند نام شمس تبريزي را براي همه جا ميگذاريم تا بعد از چند سال در تاريخ مدرك ارائه مي كنيم كه در خوي از اين اسم زياد استفاده شده پس مزار شمس تبريزي در خوي است؟ هيچكس نمي پرسد چرا از اين اسم استفاده مي كنند و همه هم دوست دارند حتي محل كسبشان با نام شمس تبريزي مزين شود
. كمي خنده دار نيست؟از اين به بعد هر ميهماني كه به خوي وارد شد، به مزار شمس تبريزي ببريد چون شمس تبريزي تازه پيدا شده، و آبروي شهر است
. در ليست آثار باستاني هم حتماً از ياد نرود! بعد در كتابي عكس فلان كاخ چاپ شود و عكس مزار شمس تبريزي چاپ نشد مانعي ندارد. چون فلان كاخ متعلق به يك خان يا شاه است و معماري مزار يا برج شمس تبريزي قابل مقايسه با آن نيست! اين هم كمي خنده دار است.هر كس مي آيد از برج شمس تبريزي سئوال مي كند
. كي ساخته شده؟ براي چه ساخته شده؟ بلندي آن چند متر است؟ و... البته حق با آنهاست چون فقط برج شمس تبريزي ديده مي شود. خود شمس تبريزي كه ديده نمي شود تا مردم بپرسند چند سال داشت؟ محل تولد او كجا بود؟ چه مي گفت؟ و...اصلاً در كنار مزار شمس تبريزي هر چه از برج و تاريخ آن بپرسيد يك كتاب بلكه چندين كتاب برايتان ميگويند اما عده قليلي از شمس تبريزي مي دانند
. شايد كسانيكه از شمس تبريزي مي دانند در خوي نيستند، در خوي فقط مي دانند به كوچهاي كه مزار شمس تبريزي در آن واقع شده »شميش ديبي« مي گويند پس مزار شمس تبريزي در خوي است! يك احتمال وجود دارد كه كمي هم خنده دار است اينكه شايد شمس تبريزي براي اينكه مشهور شود و همه به زيارت او بيايند، آمده و در كنار اين برج از دنيا رفته است!يك احتمال ديگر هم هست شايد خوي براي يك تشكل يا مركزي كه شمس تبريزي شناسان جمع شوند و شمس تبريزي را بشناسند و بشناسانند كوچك است
. چنين مركزي يا تشكلي حتماً بايد در مركز استان يا پايتخت باشد با اين استدلال كه از كجا معلوم شايد بعداً بررسي كردند و اگر در خوي همكاري خوبي صورت نگرفت مزار شمستبريزي را به جاي ديگري بردند، آن موقع تكليف آن تشكل يا مركز چه مي شود؟ فراموش نكنيم اخطاري هم از طرف مسئولين تبريزي دريافت كرده ايم.شاعري مي گفت
: آهن و سيمان دلها را سخت كرده به آن دليل مردم از شعر استقبال كمتري مي كنند. گفتم: شعر شهريار، حافظ، سعدي و... دلهاي آهني و سيماني را آب ميكند. حال به اين نتيجه رسيديم كه همان شاعر مقداري راست مي گفت. حالا كه مردم به اين نتيجه رسيده اند، مثنوي معنوي و ديوان شمس تبريزي يك شعر معمولي است و سنگ و آهن و آجر بيش از شعر و افراد اهميت دارد، دلها سخت تر و سخت تر خواهد شد. شمس تبريزي كه سهل است عرفان هم از ياد مي رود. عرفان مي شود فقط نام شخص. بعد هم مي گوئيم:شمس تبريزي كه نور مطلق است
آفتابي ز انوار حق است
يك سال با شما بوديم، ايامي كه گاه به سرعت باد و گاه به كندي مي گذشتند، تلخ و شيرين ياران بسياري را ناخواسته از دست داديم و دوستان ديگري شمع جمع اَورين را پروانه گشتند . . .
همزمان با آغاز سال نو، هفته نامة اورين هم سال ديگري را پشت مي گذارد و وارد هشتمين سال انتشار خود مي شود. هفت سال با وجود امكانات كم و مشكلات فراوان، در خدمت همشهريانمان بوديم و اميدوارم اين خدمتگذاري ساليان سال ادامه داشته باشد.
طي اين سالها لطف بسياري از عزيزان شامل حالمان گشته كه جا دارد از همگي آنان تقدير و تشكر نموده و دستشان را به گرمي بفشاريم كه منت بر سرمان نهاده و نشريه شهر خودشان را ياري فرمودند. گر چه بزرگواران ديگري نيز در كنار گود نشسته اند و اميدوارم امسال، آنها نيز با قدم و قلم خود به جمع ما پيوسته و نشرية متعلق به تك تك همشهريانمان را پربارتر و غني تر از قبل نمايند.
در سال 87 اتفاق مهمي كه در حيطة مطبوعات شهرمان روي داد، انتخاب نشرية اورين خوي به عنوان يكي از 4 نشريه برتر استان بود كه موجبات خوشحالي و مسرّت زحمتكشان عرصة قلم را در شهرستان خوي فراهم آورد. بي شك اين موفقيت با همدلي و تلاش كاركنان، نويسندگان و خيل عظيمي از همشهريانمان بدست آمد كه هفته نامة اورين را با ارائه مقالات، پيشنهادات و انتقادات خود، تنها نگذاشتند و باعث افتخار گرديدند.
اميد است در سال جديد كه بنا به فرمايش مقام معظم رهبري سال اصلاح الگوي مصرف نامگذاري شده است بتوانيم با برنامه ريزي خوب و دقيق ضمن بالابردن كيفيت مطالب نشريه و پرداخت بيشتر به مشكلات همشهريان، به ياري قلم اندازان و همكاران هميشه ياور نشريه بيش از پيش در خدمت دوستدارانمان باشيم.
. . . 8 سال قبل درست زماني كه ناممان بر پيشاني اَورين خوي داغ كردند نمي دانستيم و حتي فكرش به مخيلة دودزدة مان گذر نكرده بود كه »اين درياچه موج خون فشان دارد« 8 سالي كه سرشار از شاديها و تلخكاميهايي بود كه تجربيات بسياري اعم از شخصي و هم در حيطه مطبوعات بر بقچة زندگي خود افزوديم ، . . . روزهايي بر ما گذشت كه بيم آن مي رفت تا نشريه به خوابي طولاني عدم انتشار رفته و مهر تعطيلي بر صندوقچة مهرش زده شود اما به لطف خدا و تلاش همكاران صادق و كاركنان صابرش سرافراز بر فراز مشكلات رسيد، تا چرخ هاي نشريه از حركت باز نمانده و بماند اينكه در سال نو علاوه بر خانه تكاني صفحات (به لحاظ كيفي و كمي) به اندازه موفق بوديم قضاوت با صاحبان نشريه (همان مردم) است و همواره چشم انتظار راهنمايي و همكاري ياران ديار خود هستيم.

نرم نرمك صداي پاي بهار به گوش مي رسد و نسيم دل انگيز بهاري پيام طراوت و شادابي و اميد و زندگي را به گوش همگان ميرساند.
هنگامه ي زايش و نو گشت طبيعت، رويش بنفشه از زمين، ريزش آبشار مانند ياس هاي سفيد و بنفش از لبة ديوارها و آغاز ترنم و آواز چلچله ها كه به پيشواز بهار و عيد مي روند، بر شهروندان عزيز تبريك و تهنيت عرض نموده و سالي سرشار از نشاط و بالندگي و ايامي نوين براي رشد و آباداني دارالصفاي خوي آرزومنديم.
آفرين بر همت والاي اهالي روستاي وار!
در خبرها داشتيم كه اهالي روستاي وار خوي در اقدامي تحسين برانگيز دست به دست هم داده و جاده 10 كيلومتري اين روستا را تعريض كرده اند.
به همين منظور، هفته گذشته به همراه جمعي از خبرنگاران محلي راهي اين روستا شديم تا از نزديك شاهد تلاش هاي اين عزيزان باشيم.
»وار« ـ از روستاهاي بخش مركزي خوي ـ با حدود پنج هزار نفر جمعيت در هشت كيلومتري غرب اين شهر تاريخي واقع شده است.
صبح روز جمعهي گذشته، براي رسيدن به جاده خوش آب و هوا و سرسبز اين روستا، با ميني بوس، از محله »يديلر« خوي عبور كرديم و به محض وارد شدن به اين مسير، فعاليتهاي جهاد گونه اهالي براي تعريض و آباداني راه روستايي شان چشم همگان را خيره كرد.
هنوز چند متري جلوتر نرفته بوديم كه دهيار روستا به همراه مردي ميانسال با موهايي تقريباً جو گندمي به استقبالمان آمد. خودش را »علي عليميرزالو« معرفي كرد. جوان تر از آن بود كه تصور مي شد. هر دو نفرشان از خودرو پياده شده و پس از كلي خوش آمد گويي به مينيبوس خبرنگاران سوار شدند.
مسير پر از مردم روستا بود. عده اي در حال كاشتن نهال درختان، عده اي ديگر مشغول ديوار كشي باغ ها و مزارع اطراف جاده و عدهاي هم در حال حمل مصالح و خلاصه هر كسي به نوبه خود مشغول كاري بود.
سوال پيچي خبرنگاران شروع شد و دهيار با حوصله تمام همه را جواب مي داد:
ـ فاصله روستاي وار تا خوي 10 كيلومتر است.
ـ عرض اين جاده قبلاً 6 متر بود كه الان به 25 متر افزايش يافته است.
ـ بيش از 500 نفر از اهالي براي تعريض اين جاده همكاري كرده اند.
ـ بيش از 200 دستگاه خودروي سبك و سنگين به كار گيري شده است.
. . .
حالا چه شد كه اهالي به فكر تعريض جاده افتادند؟
عليميرزالو در پاسخ به اين سوال گفت: »سوم بهمن ماه امسال، يادواره شهداي وار در مسجد جامع اين روستا برگزار شد كه جرقه اين اقدام در همان مراسم زده شد. اول قصد داشتيم پيچهاي خطرناك جاده را تعريض و ترميم كنيم، چون در سال حدود 50 تصادف در مسير اين روستا اتفاق مي افتد و ناگوارترين آنها واژگوني ميني بوس حامل دانش آموزان اين روستا از روي پل بود كه متاسفانه در آن حادثه جانگداز دو دانش آموز جان خود را از دست دادند؛ ولي همين كه ساماندهي پيچ ها به پايان رسيد همگي با هم، بي اختيار »يا علي «گفتيم و آستين ها را بالا زديم و شروع كرديم به تعريض كل جاده.«
آري به همين سادگي!
ولي تعريض جاده يك كار فني است و نياز به مطالعه و كار كارشناسي دارد.
دهيار خنده اي كرد و گفت: همين آقا(با اشاره به همان مرد ميانسال) از مهندسان مجرب راهسازي است كه از اهالي اين روستاست و اكثر زحمات فني اين پروژه بر عهده ايشان است.
ـ بر عهده اعضاي شوراي اسلامي روستا ، دهيار و جمعي از ريش سفيدان و افراد مجرب محل. در آغاز كار براي اجراي اين پروژه، نيروهاي حاضر در 9 كميته مستقل سازماندهي شدند و هركدام با مسئولي جداگانه شروع به فعاليت كردند كه بحمد ا. . . اكنون در مراحل پاياني اين پروژه قرار داريم.
ـ با همكاري فرماندار مردمي ودستورات دادستان محترم، از نظر سوخت هيچ نوع مشكلي نداريم.
هزينه هاي جاري را چگونه تامين مي كنيد؟
ـ از خود اهالي. از مردم پول جمع كرده ايم . حتي برخي زنان روستا طلاهاي خود را فروخته اند تا براي اجراي اين طرح پول نقد جور كنند! برخي اهالي هم گوسفندان خود را ذبح كرده و گوشت آنها را براي تغذيه كارگران صرف كرده اند.
مصالح را خريداري مي كنيد يا؟
ـ در تامين مصالح هم تقريبا خودكفا هستيم. در خود روستا دو معدن سنگ و خاك راه اندازي كرده ايم و اكثر مصالح اين مسير گشايي را از اين دو معدن تامين مي كنيم.
و همگي باهم به محل استخراج سنگ و خاك مذكور رفتيم.
در قدم به قدم روستا غلغله اي برپا بود. نوجوان و جوان و پير دست به دست هم داده بودند و با اتحاد وهمدلي و صميمت كاري مي كردند كارستان.
دل تو دل هيچ كدام از بازديد كنندگان نبود. هر كدام از ما آرزو مي كرد كاش اجازه مي دادند ما هم آستيني بالا بزنيم و حداقل يك آجر روي آجري قرار دهيم باشد كه در اين امر مردمي سهيم باشيم. اما افسوس كه سهم ما فقط تماشا كردن آن همه مهرباني ها و تلاش هاي صادقانه بود.
قبلاً مشاور رئيس جمهور و رئيس دفتر مناطق محروم نهاد رياست جمهوري ، معاون امور عمراني استاندار آذربايجان غربي، مدير كل اداره راه و ترابري آذربايجان غربي، فرماندار ويژه شهرستان خوي و ديگر مسئولين استاني و محلي از اين پروژه مردمي بازديد كرده بودند كه در هفت هاي پيش، از اخبار آنها از طريق همين هفته نامه مطلع شديد. همچنين مديركل حوزه استاندار آذربايجان غربي هم طي نامه اي از اعضاي شورا و دهيار روستاي وار قدرداني و تجليل كرده بود. بيژن ذبيحي در نامه خود آورده بود:
»در طول تاريخ حركت هاي مردمي همراه با موفقيت بوده اند، از آن جمله انقلاب اسلامي ايران كه در سايه رهبري هاي داهيانه حضرت امام خميني (ره) و خيزش توفنده مردم ايران به ثمر نشت، حركت خودجوش و انقلابي شما و اهالي محترم روستاي وار در پي پيشنهاد استاندار محترم در سفر به آن روستا جهت سازندگي و عمران روستا اُميد بخش رشد و شكوفايي است.
بدين وسيله لازم مي دانم از زحمات و تلاش هاي ارزنده شما تقدير و تشكر نموده، توفيق روز افزون شما و روستاييان محترم را از درگاه الهي مسئله نمايم.«
با اين حال اهالي روستا از عدم همكاري اداره راه و ترابري گله مند بوند و انتظارشان بيش از اينها بود.
يكي از اهالي مي گفت: مهندسان اداره راه و ترابري در طراحي اين مسير هيچ نوع همكاري نكردند و فقط يك دستگاه گرايدر در اختيارمان گذاشتند كه بعداً آن را هم پس گرفتند!
از آب و فاضلاب روستايي هم دل پري داشتند. گويا ديوار محوطه يكي از ساختمان هاي اين مجموعه در مسير عقب نشيني واقع شده است و هيچ نوع اقدامي در عقب نشيني از اين مسيرصورت نگرفته است.
از طرف ديگر، اعضاي شورا و دهيار روستا از حمايتهاي فرماندارخوي، دادستان خوي و بخشدار بخش مركزي حسابي تشكر كردند.
تقريباً بازديد به پايان رسيده بود و بايد خود را براي صرف ناهار آماده مي كرديم. خبرنگاران به همراه گروهي از كارگران و رانندگان خودروهاي سنگين در مسجد جامع روستا جمع شده و پس از شركت در ضيافت نهار، دهيار روستا به نمايندگي از اهالي، از خبرنگاران تقدير و تشكر كرد.
در مسجد، يك پسر نوجوان با دلشوره خاصي قدم ميزد. پدرش او را صدا كرد و گفت: سوئيچ تراكتور را بده و تو برو.
پدر با خنده اي مملو از مهرباني و محبت به فرزندش، رو به ما كرد و گفت: جمعه ها با بچه هاي روستا فوتبال بازي مي كند و همه اش نگران بود كه به خاطر فشردگي كار اجازه ندهم به بازي اش برسد!
. . . همبستگي و همدلي اهالي وار واقعاً ستودني و قابل تقدير بود.
در پايان بايد گفت، رانندگان خودروهاي سنگين كه سنگيني اين كار عظيم بيشتر بر دوش آنها بود، بر اساس قولي كه اعضاي شورا و دهيار داده اند، در انتظار عزيمت به سفر زيارتي سوريه به سر مي برند و به نظر مي رسد عمل به اين قول بر دوش اين عزيزان سنگيني مي كند، لذا از مسئولين محترم درخواست مي شود مساعدت هاي خود را در اعزام اين زحمت كشان به سفر مزبور دريغ نكنند. فراموش نكنيم كه بايد به نحوي از اين اهالي غيور تقدير و تجليل كرد تا الگويي باشند براي آيندگان.
همگرائي خودماني
وقتي كتاب ارزشمند تاريخ خوي را مطالعه مي كنيم مسائل زيادي را متوجه مي شويم كه اكنون ديگر از آنها خبري نيست و جامعه تاريخي خوي را با تحولي عظيم به لحاظ تحول فرهنگي ملموس مي يابيم. در اين رهگذر با توجه به قدمت اين منطقه، توسعه بسيار ضعيف شهرنشيني (صرفاً در ابعاد مسكوني توسعه يافته است) بدون تغييرات و تحولات مدرن شهري و امكانات روز، متوجه مي شويم كه با توجه به پتانسيلهاي عظيم مادي و انساني تحول چشمگيري در اين منطقه صورت نگرفته است. در اين راستا در مقاله حاضر به بررسي توسعه نيافتگي در هر دو بعد مادي و انساني مي پردازيم و سعي ميكنيم بيانگر مطالبي باشيم كه در امر توسعه در اين منطقه توجه زيادي به آنها نشده است.
براي درك صحيح، مطالب را در دو بخش مادي / سرمايه اي و انساني / نيروي كار بررسي مي كنيم.
1ـ مطالعات هر چند كوتاه بيانگر اين امر است كه منطقه خوي داراي پتانسيلهاي فراواني در امر كشاورزي صنعتي (مدرن) و به تبع آن صنايع وابسته است كه نبود برنامه هاي مدون، عدم پيگيري هاي مستمر، نبود اجماع مديريتي، عدم تخصيص امكانات مالي ـ اعتباري و پيگيري آنها و... سبب گرديده كه با توجه به زمين هاي كشاورزي بسيار مستعد و قابل كشت، اكثراً به صورت سنتي و نيمه صنعتي اداره مي شود.
با توجه به نوع فعاليت اكثر مردمان منطقه كه كشاورزي است احتياج به حضور سازماني فعال با حضور همه ادارات مرتبط و غيرمرتبط جهت بالا بردن سقف توليد آن هم به رويه هاي كاملاً مهندسي و بهره مندي از برنامههاي نوين كشاورزي و امكانات مدرن صنعتي نمايان مي شود. در اين سازمان نيازي نيست كه حتماً تحت نظر وزارت خانهاي آن هم زير نظر مركز استان قرار گرفته باشد. خود امناي شهر مي توانند ضمن ايجاد چنين مركزي از همه دستاندركاران اين امر بخواهند كه برنامه هاي خود را جهت يك دوره جهشي ارائه نموده و با استفاده از نيروهاي خلاق و كارآمد منطقه به بهترين نحو از پتانسيل هاي موجود بهرهمند شوند. ايجاد مراكز مطالعاتي توسعه گرا هر چند كوچك، زمينه ساز يك همگرائي بزرگ در منطقه خواهد بود كه در يك برنامه دو يا سه ساله قابل ارائه مي باشد. هر چند موانع زيادي در اين مسير خواهد بود، ولي اگر اجماع كلي براي همگرائي و حمايت از مردم فهيم خوي و روستاهاي تابعه باشد، همه مشكلات قابل حل خواهد بود.
در بخش سرمايه اي قابل ذكر است كه همانند امر كشاورزي يك نوع سردرگمي در اين بخش احساس ميشود. صاحبان سرمايه بيشتر در بيرون از شهرستان فعاليت هاي چشم گيري را انجام مي دهند و نبود برنامه هاي مدون در خوي آنها را مجبور به جلائي وطن كرده و در شهرهائي مانند تبريز، تهران و... و حتي كشورهاي همسايه دست به سرمايه گذاري زده اند. اين يك ضعف عمده و اساسي شهرستان خوي است كه افراد، در اولين فرصت نسبت به انتقال سرمايه هاي مادي و فكري خود اقدام مي كنند و بايد قبل از فراگير شدن آن اقداماتي را انجام داد.
2ـ در خصوص نيروي كار ابتدا بايد عنوان كرد كه جامعه خوي از يك جامعه جوان تشكيل شده است؛ نيروي كاري كه بي توجهي محيط به آنها باعث گرديده كه يك نوع پست رفت ايجاد شود. جواني كه آماده كار و خدمت است اگر بازاري براي ارائه توانمندي خود نيابد با يك پست رفت مواجه خواهد شد و اميدواري كاذب رسوبي را در عقل و جان اين جوان ايجاد خواهد كرد كه شايد فردا براي آن راه حل مناسبي پيدا نشود. علاج اين بيماري ايجاد پويائي است، فرار از مشكلات و سپردن آنها به آغوش زمان راهكار نيست. قشر تحصيل كرده شهرستان خوي و توابع تا كي بايد به دنبال جذب در ادارات دولتي باشند. خود ابتكاري و سرزمين گرائي اين قشر، سرمايه اي است كه نمي توان به پايان آن فكر كرد. اين جمعيت عظيم و فعال را صرفاً بايد مديريت كرد به صورتي كه نقش خود آنها نمايان تر باشد.
ايجاد برنامه هاي مدون و تشكيل مراكز حمايتي در خود شهرستان، سرمايه گذاري بسيار موفقي است كه آيندگان از آن به خود خواهند باليد. تحول اگر چه سخت و مشكل آفرين است ولي بازخورد بسيار مثبتي را ارائه خواهد كرد.
با توجه به مطالب فوق پيشنهاد ميگردد، بنيادي تحت عنوان بنيادتوسعه خوي با اجماع فكري و مالي همه اقشار شهرستان خوي نه به مانند آنچه كه در سال 1386 در تهران اتفاق افتاد، بلكه خيلي عظيم تر و با ارادهتر و بسيار چشم گيرتر از آن با همت بلند و رفيع مديران و مسئولان تراز اول خوي تشكيل گردد و به صورت يك فراخوان در يكي از هفته نامه هاي اين شهرستان با ايجاد فضاي يارانه اي و صندوق هاي پستي جهت كسب آراء همه اقشار مردم توسط اداره محترم پست اعلام گردد و كارگروه هائي از همه ادارات و مراكز دانشگاهي نسبت به جمع آوري و گروهبندي و اعلام نتايج اين فراخوان براي بررسي و برنامهريزي كلان در منطقه تشكيل گردد و در ستاد مركزي اين بنياد همه برنامه ها در زمانبندي خود مورد اجرا قرار گرفته و دست به يك جهش عظيمي در منطقه زده شود، اين همان اصطلاح همگرائي خودماني است.
»اوباما» معجزه نميكند
از همان روزهاي اول كانديداتوري اوباما از حزب دموكرات در اذعان عمومي چنين وانمود گرديد كه فرشته نجات در هزاره سوم وارد كاخ سفيد خواهد شد و سياست هاي داخلي و خارجي وي آرامش و صلح جهاني را به ارمغان خواهد آورد و شايد هم يكي از مؤلفه هاي پيروزي وي همين تبليغات بوده است.
خوش بيني اكثر كشورها فضائي را ايجاد نمود كه مردم عادي نيز كه از سياست سررشته اي نداشتند روي كار آمدن اوباما را نويدي براي جامعه جهاني تلقي مي كردند و شايد خيلي ها براي آمدنش دعا كردند و چنين تصور ميشد كه سياست هاي جنگ طلبانه جورج بوش روزهاي آخر خود را سپري ميكند و دنيا شاهد چرخش180 درجهاي در سياست هاي خارجي و جهاني ايالات متحده خواهد بود. ولي مسئله اصلي در اين ميان ناديده گرفته ميشود، موضوعي كه در اولين اظهار نظر رسمي اوباما عنوان گرديد و آن حمايت همه جانبه از صهيونيزم بين الملل بود. دولت نژادپرستي كه محور جنگ و برهم زننده نظم و آرامش در منطقه خاورميانه و با دقت بيشتر در جهان است در اين خصوص مسائلي چند قابل بررسي مي باشد از آن جمله، لابي بسيار قوي صهيونيسم در ايالات متحده و اركان اصلي آن يعني كنگره آمريكا ميباشد كه بي اغراق بايد عنوان نمود كه كنگره كاملا در اختيار اين لابي قرار دارد كه كليه امور رياست جمهوري و دولت آمريكا را كنترل كرده و از تمامي برنامه هائي كه سمت و سوي آن اسرائيلي باشد حمايت قاطعانه را به عمل مي آورند. حمايت هاي اين لابي در دورانهاي متعدد انتخابات ايالتي و سراسري در ايالات متحده قابل لمس است.
كانديداتوري اوباما نيز از اين جريان مستثني نبوده و حمايت هاي مالي و برنامه اي از ايشان عامل موفقيت در انتخاب رياست جمهوري گرديد. سخنان تبليغاتي اوباما در روزهاي آخر برنامه هاي تبليغاتي خود حاكي از اين موضوع است كه وي نيز به جريان عوام فريبي متوسل شده و از ترفندهاي شعاري استفاده مي نمايد. چرا كه هنوز در روابط بين الملل و سياست خارجي چراغ سبزي از ايشان به جز حمايت از رژيم صهيونيستي ديده نشده است.
بايد عنوان كرد كه سيستم سياست خارجي آمريكا به صورتي است كه برنامه هاي آن توسط كميسيون تدوين سياست خارجي ايالات متحده طرح ريزي شده و توسط كليه رؤساي جمهوري قابل اجرا است. چگونگي اجرا و روش آن با توجه به نوع حزب حاكم از صورت هاي مختلفي برخوردار باشد. جورج بوش كانديداي حزب جمهوري خواه در اجراي برنامه هاي سياست خارجي خود از سيستم هاي سخت افزاري استفاده كرده و دولت جنگ را در كابينه خود تشكيل داد و واقعه11 سپتامبر مجوزي بود براي بروز چهره اين نوع سيستم رفتاري در جامعه ملل. شايد آقاي اوباما از سيستم هاي نرم افزاري با پيشينه گفتمان براي اجراي برنامه هاي سياست خارجه خود استفاده نمايد كه آينده پاسخگوي اين سؤال خواهد بود كه ايشان در اجراي سياستهاي نرم چقدر موفق بوده است؟
البته سيستم بسيار اثرگذار در هر دو جريان كنگره آمريكا است كه اختيارات رئيس جمهور را توسعه داده و يا كنترل مي كند كه در هر دو صورت منافع ايالات متحده از منظر هژموني مدنظر ميباشد.
موضوع بسيار مهم در خصوص دولت آقاي اوباما رويه برخورد با ملل جهان خصوصاً جهان سوم در رأس آنها خاورميانه مي باشد. دولت دموكرات ايالات متحده با پيشينه هاي تلخي كه در كشورهاي مختلف جهان از خود به يادگار گذاشته و عامل بدبختي و جنگ در اكثر كشورهاي جهان سوم شده است. آيا اينك در نظر دارد كه رويه خود را در برخورد با اينگونه كشورها تغيير دهد؟ آيا مي خواهد از ملت ويتنام عذرخواهي كند. مردم افغانستان را كه قرباني ديدگاه هاي افراطي خود نموده را چكار بايد بكند؟ و يا اينكه كشور عراق را در اشغال خود دارد هر روز بر فجايع آن افزوده مي شود را با سانسور خبري و يا برنامه تبليغاتي كه عنوان اصلاحات را در خود پرورش مي دهد پنهان نمايد.
واقعه كودتاي28 مرداد ايران را چگونه بايد در اين دولت ارزيابي كرد و از همه مهمتر داستان بسيار غم انگيز غزه را كه دل هر انسان آزاده را به درد ميآورد چگونه مي خواهد به پايان برساند كه ملت هاي بيدار جهان عذرخواهي ايشان را پذيرا باشند.
ناگفته نماند كه در هيچ يك از مسائل فوق الذكر دولت كنوني اجازه بررسي و ندامت را نخواهد داشت. سياست يك جانبه گرائي آمريكا كه پس از دوران جنگ سرد در سيستم سياست خارجي آن جاي گرفته است اجازه خروج از اين جريان را به اوباما نخواهد داد. اينكه در منطقه خاورميانه نقش فعال و ارزشمند ايران به عنوان همسايه دو كشور جنگزده افغانستان و عراق و حضور قدرتمند ايران در خليج فارس ناديده گرفته شود. بي شك نخواهند توانست از اين بحران ها گذر كنند و بحران كه ميراث هژموني رو به افول ايالات متحده است سال ها اين مناطق را درگير خود خواهد كرد. اوباما نيز فرشته رهائي از اين بحران ها حتي با خروج نظاميان آمريكا از اين مناطق نخواهد بود چرا كه سلطه امپرياليستي در آن مناطق ريشه دوانده و ساليان متمادي حضور پنهان خود را محفوظ خواهد داشت. مگر اينكه يك انقلاب اساسي در سيستم هاي حكومت هر دو كشور بوجود بيايد و بتواند بحران ها را زمين گير كرده و جامعه را رهائي بخشد. اساساً سياست خارجي آمريكا در جهت بسط و گسترش هژموني خود بوده و از هيچ كوششي در اين راه دريغ نمي كند حتي اگر اين جريان به قيمت جان باختن هزار نفر به مانند آنچه در غزه اتفاق افتاده بيانجامد.
اكنون با توجه به موارد بالا ،آينده اوباما با آنچه كه گفته و با آنچه كه در عمل تاكنون مشاهده شده تناقض هاي زيادي دارد و نبايد از ايشان انتظار معجزه داشت.
سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري استان آذربايجان غربي در توهيني آشكار به آثار تاريخي و گردشگري شهرستان خوي ـ به عنوان دومين و تاريخي ترين شهر استان ـ با انتشار كتابچهاي با عنوان«فرصتها و تسهيلات سرمايه گذاري در ميراث فرهنگي، گردشگري و صنايع دستي آذربايجان غربي» از كنار نام اين شهر پرآوازه به راحتي گذشت بدون آنكه حتي نامي از خوي در صفحات 20 صفحه اي آن برده شود!
اين توهين ميراث فرهنگي استان، توسط نماينده مردم خوي در سخنان پيش از خطبه هاي نماز جمعه اين شهر و همچنين توسط اعضاي شوراي اسلامي شهر خوي به شدت محكوم شد و شوراي شهر تصويب كرد به نمايندگي از طرف مردم خوي ،طي نامهاي رسمي ، اعتراض و انزجار خود را از اين اقدام موهن اعلام نموده و از ميراث فرهنگي درخواست نمايند دفترچه اي ديگر با همان نام و قطع و تيراژ، مختص آثار تاريخي و گردشگري شهرستان خوي چاپ و به همان شكل منتشر نمايند.
در ابتداي اين دفترچهي كاملاً رنگي با كاغذ اعلا و گلاسه كه توسط معاونت سرمايه گذاري و طرحهاي ميراث فرهنگي، گردشگري و صنايع دستي آذربايجان غربي منتشر شده است ، عنوان «آذربايجان غربي يك نگاه» به كار رفته است بدون اينكه حتي در يك جملهي آن نامي از خوي برده شود!
همچنين در اين ويژه نامه،16 منطقه آذربايجان غربي از شهرهاي اروميه، تكاب، مهاباد، سردشت، چالدران، ماكو، نقده، پلدشت، قوشچي و پيرانشهر به عنوان مناطق نمونه گردشگري استان معرفي شده اند، بدون اينكه حتي يك منطقه گردشگري خوي معرفي بشود!
سازمان محترم ميراث فرهنگي حتماً از آثار تاريخي و گردشگري شهرستان خوي از جمله: مسجد مطلب خان، مسجد سيدالشهداء، مسجد حاج بابا، مسجد شيخ، مسجد سايل، مسجد ملاحسن، مسجد سلمان خان، مسجد داش آغليان، مسجد آقا ابراهيم شيخ الاسلام خوئى، امامزاده سيد بهلول، مقبره سيد يعقوب، مقبره سيد تاجالدين خويى، بقعه هفت برادران رَبط (يدى قارداشلار)، مقبره آخوند ملا زينالعابدين نوايى، مقبره آخوند ملاعلى خويى، مزار پير عمر نخجوانى، آرامگاه شمس تبريزي، دروازه سنگى خوى، بازار خوى، پل خاتون،موزه خوى، پل هوايي قطور ، كليساى ملهذان،ليساى سوپ سركيس و دهها اثر ديگر شهرستان خوي خبر ندارد( كه واقعاً اين احتمال بعيد است) و گرنه چه لزومي داشت در اين ايام خجسته دهه فجر انقلاب اسلامي و در آستانه دومين سفر پر ميمنت رييس جمهور و هيات دولت به آذربايجان غربي كه بيش از هر زمان ديگر به اتحاد و همدلي نياز داريم چنين اقدام تفرقه انگيزانه اي از طرف يك سازمان دولتي صورت بگيرد!
واقعاً جاي تعجب دارد!
ـ در روزهاي پاياني سال قبل و در آستانه نوروز سال 87 از طرف همين سازمان ميراث فرهنگي، نقشه گردشگري آذربايجان غربي منتشر شد كه در آن حدود 12 منطقه گردشگري استان معرفي شده بود بدون اينكه نامي از خوي برده شود!
ـ سازمان ميراث فرهنگي استان درسه راهي ايواوغلي و در مسير ورودي شهر خوي به جاي آنكه آثار تاريخي و گردشگري خوي را معرفي كند تابلويي بزرگ از تخت سليمان تكاب را نصب كرده است! و شهرداري خوي نيز كه ديوارش از همه جا كوتاه تر است مجبور شده است با صرف 150 هزار تومان هزينه، تصوير آرامگاه شمس تبريزي را در آن محل نصب نمايد.
ـ سازمان ميراث فرهنگي استان در سال جاري نيز به خاطر استقبال بي نظير مردم و مسئولين كشور مجبور شد تصويري چهار رنگ و نسبتاً بزرگي را از محوطه آرامگاه شمس تبريزي در شهرستان خوي منتشر نمايد كه متاسفانه در زير آن به جاي واژه« آرامگاه شمس تبريزي در خوي»، در ج شده بود: «يادمان شمس تبريزي« !
مردم به راحتي آب خوردن پيام هاي تمامي اين ريزه كاري ها و توهين هاي پياپي را دريافت مي كنند و تنها به خاطر حفظ وحدت ملي و بهانه ندادن به دست دشمنان همه اين توهين ها را تحمل مي كنند.
جناب آقاي اشتري ، رئيس محترم سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري استان آذربايجان غربي لطفاً به مردم شريف خوي توضيح بدهيد اين اهمال كاري ها و توهين ها چرا در حق اين شهرستان صورت ميگيرد؟
در همين جا از نماينده مردم خوي در مجلس شوراي اسلامي درخواست مي شود جناب آقاي مشاعي را از اين اقدامات توهين آميز در حق شهر سه هزار ساله خوي مطلع نموده و نتايج را به اطلاع مردم عزيز برسانند.
از معاونت محترم استانداري و فرمانداري ويژه شهرستان خوي نيز انتظار مي رود پيگيري و بازخواست اين اقدام را از استاندار فهيم آذربايجان غربي درخواست نمايند.
لازم به توضيح است چند تن از اعضاي شوراي اسلامي شهر خوي در جلسه رسمي اين شورا پيشنهاد دادند چنانچه سازمان ميراث فرهنگي استان به نحوي اين اقدام موهن خود را جبران ننمايد برپايي يك راهپيمايي عمومي عليه اين اقدام را از مراجع ذيصلاح درخواست خواهند كرد.
غزه: طواف زير بمبارانها
يحيي رحيمي

غزه، سرزمين زيتون زارهاي آلوده به خون فرزندان خويش، فرزنداني با هزار زخم الماس در نهضت؛ ولي استوار و قد برافراشته كه اينك زير وحشيانه ترين بمباران هاي شبانه روزي طواف ميكند، تو را به نام مي خواند، اي يار، اي همصداي هميشه، بيا تا برايت بگويم:
به سرزمين ما چه رفته است، آن هم در اوج روزهائي كه نازپروردگان كاخ هاي ظلم و جور مدعيان حقوق بشر هداياي كريسمس را شماره مي كنند، كودكان داغدار غزه محبوس در ويرانههاي آلوده به اشك، تن پوش هاي خونين پدران و مادران و برادران و خواهرانشان را از بيمارستان ها تحويل مي گيرند. چه غمگنانه هم...
آتش تهيه بمباران ها و به خاك و خون كشيده شدن غزه را سازش كاران فلسطيني و بعضي از دولت هاي عرب تدارك ديدند و چراغ سبز آن، درست چند روز قبل از شروع بمباران ها به دنبال ديدارهاي وزير امور خاجه صهيونيست ها با سران آن دولتها روشن شد كه تا به امروز بيش از400 شهيد و هزاران مجروح داشته است.
ماهيت سازش كاران فلسطيني اگر چه سالهاي74 و73 براي جهانيان عينيت يافت ولي روزنامه نگاران جوان نسل من به ويژه جواناني كه علي رغم حاكميت سانسور و خفقان رژيم سرنگون شده، پيگير ميارزات چريك هاي فلسطيني بوده و جسته و گريخته بازتاب ميدارند. حداقل در رابطه با باورهاي آنان درباره كشور عزيزمان شناخت پيدا كردند. ياسر عرفات »ابوعمار« قره العين و چريك محبوب ساليان، درست چند روز پس از پيروزي انقلاب اسلامي در جريان سفر به اهواز در معيت يادگار حضرت امام »حاج احمد آقا« و دكتر يزدي معاون نخست وزير دولت موقت به هنگام سخنراني در ورزشگاه تختي از خليج هميشه فارس با عنوان خليج ياد كرد (اين قلم گزارشگر اعزامي روزنامه كيهان همراهشان بودم كه به اتفاق ديگر گزارشگران در مقام اعتراض از انجام مصاحبه اختصاصي با طرف خودداري كردم).
همين طور در جريان جنگ تحميلي با اظهار لحيه درباره صدام بعثي كافر، بي شرمي را عليرغم آن همه حمايت هاي حضرت امام(ره) به اوج رسانيد موجوديت خود را كامل نمود.
سازش باصهيونيستهابراي حاميانو طرفداران آرمان فلسطين سخت ناراحت كننده بود. در گوشه و كنار جهان مخالفت ها با انجام تظاهرات وراهپيمائيهامشهودگرديد.ياسرعرفاتمحبوبيت و مقبوليت خود را از دست داد. گروههاي جهادي ضمن ردّ سازش made in U.S.A خط خود را از سازش كاران جدا كرده در انتخاباتي بي شيله پيله دولت حماس تشكيل گرديد كه از روند حركتي و فعاليت هاي آن همگان مطلع باشند.
مخالفت با سازش، روز به روز گسترش يافت تا آنجا كه اتحاديه نويسندگان عرب با بيش از دو هزار عضو از شاعران و نويسندگان و هنرمندان كشورهاي عربي به دليل طرفداري از سازش آدونيس شاعر معروف سوري را از اتحاديه اخراج نمود. در اين رهگذر بعضي از دولت هاي عربي هم همصدائي خود را با دولت حماس نشان دادند.
از روز تشكيل دولت حماس صهيونيست ها براي تضعيف و شكست آن از هيچ تلاش مذبوحانه اي كوتاهي نكرده با تأسف بسيار همراهي و حتا تشويق و ترغيب صهيونيست ها براي تهاجم توسط بعضي از دولت هاي عربي لكه ننگي است كه پاك شدني نيست. در حالي كه اگر اتحاد و وحدت و هماهنگي داشتند اسرائيل جرأت هيچ عملياتي را پيدا نمي كرد.
ملت ما از روز پيروزي انقلاب اسلامي از انقلاب و آرمان فلسطين حمايت كرده است اعلام انزجار ميليوني در سراسر كشور (جمعه13 دي) از غاصبين شاهد كلام بوده و لازم است براي كمال اين مهم از هر گونه كمكي هم دريغ نشود.
محاصره18 ماهه غزه مردم1/5 ميليون نفري آن شهر را با نيازهاي اساسي مواجه ساخته است از جمله دارو و غذا، با همه كمك هاي استكباري به اسرائيل غاصب. پيروزي ظلم ستيزان فلسطيني حتمي خواهد بود.
عجب تمثيلي است اين كه علي مولود كعبه است
يعني اين كه باطن قبله را در امام پيدا كن.

مردم توجه مي خواهند نه ترحم!!!
عيسي قاسمي بيلواري ـ وكيل پايه1 دادگستري

كاش مي شد من نمايندة شهرستان خوي بودم و اولين اقدامي كه براي شهر عزيزمان خوي مي كردم زير سؤال بردن وزير محترم فرهنگ و ارشاد به خاطر وضعيت كتابخانه عمومي شهيد رجايي شهرمان بود! نگاهي گذرا به سقف و در و ديوار اين كتابخانه عمومي دل هر انسان اهل مطالعه را به درد مي آورد و به اين بي تفاوتي مسئولين محترم ذيربط نميشود به ديده اغماض نگريست. حال كه اينقدر دَم از جوانان مي زنيم و آينده آنها اينقدر برايمان مهم است نتيجه اين همه دغدغه چيست؟ آخر تا وقتي كه نتوانيم محيط را براي رشد جوانان آماده بگردانيم، ديگر هيچ انتظاري نبايد از جوان داشت؛ بخصوص اينكه اگر بخواهيم بمباران تهاجم فرهنگي غرب و در رأس آن آمريكاي جنايتكار را بدان اضافه كنيم كه براي افساد جوانانمان از هيچ تلاشي فروگذار نمي باشد.
در واقع اين جوانان هيچ سهمي در اين شهر ندارند. بعبارت بهتر و دقيق تر بايد بگوئيم باسوادان هيچ سهمي ندارند. انگار دوره، دوره بي سوادان است و باسوادي بي سوادها واجب تر مي باشد. چون آنقدر كه براي سوادآموزي به بي سوادها تلاش مي شود توجهي به باسوادها نمي شود و ترس حقير اين است كه اصلاً روزي فرا برسد كسي به فكر باسوادها نباشد.
كتابخانه عمومي و ساخت و تجهيز آن علاوه بر اينكه خدمت ارزنده اي به تمام مردم شهرمان محسوب مي گردد خمير مايه اي است براي رشد واعتلاي شهر عزيزمان خوي.
بايد توجه داشت، ارزش آباد كردن كتابخانه عمومي كم از مسجد نيست چرا كه به هر مقدار و تعداد كتابخانه هايمان زياد شود به همان مراتب فقر فرهنگي ريشه كن شده و تأثير مثبت آن كاهش جرم و جنايت در بين جوانانمان مي باشد انگار عادت كرده ايم كه هر روز ديوار زندانهايمان را بالا و بالاتر ببريم و غافل از اين باشيم كه پيشگيري راحت تر و بهتر از درمان است.
اگر حقير به عنوان يك نماينده نتوانم وزير را زير سؤال ببرم، به عنوان يك شهروند مي توانم از رياست محترم اداره فرهنگ و ارشاد خوي بخواهم كه در ساخت و تجهيز اين كتابخانه و ساير كتابخانه هاي عمومي در نقاط مختلف خوي ولو اينكه شده از طريق دعوت خيرين شهرمان كمك بگيرد اقدام به اين كار نمايد.
كاش مي شد قدري هم به فكر زنده ها بوديم وتنها با ساخت چند كتابخانه عمومي، جوانانمان را به اين محيط ها مي كشانديم چرا كه تك تك مسئولين شهرمان در قبال جوانان و اوقات فراغت آنها مسئول و جوابگو هستند و قطعاً در فرداي قيامت بايستي جوابگو باشند.
مطالبي كه حقير ارائه كردم نه از براي قصد پند و اندرز بود فقط خواستم زنگ بيداري باشد براي آناني كه هنوز5 سال از اين خرابي مي گذرد ولي هنوز فكري به حال اين محيط ارزشمند نكرده اند.
آتشفشان قلهي «اورين« بر فراز »جشنوارهيمطبوعات»
خسرو كرمانشاهي
آتشفشان قله اورين برفراز جشنوارهي مطبوعات استان، با كسب مقام نشريه برتر استاني، مهر تاييدي بود بر حقانيت اهل قلم خوي و دريافت جايزه توسط »فريدون دهقاني« و »رقيه گلصنملو« ثابت نمود كه بيادعاترين ها در عرصه ي قلم زني، پرمايه ترين ها هستند.
اعزام به خدمت سربازي پسرم »احسان«، فرصتي فراهم آورد كه مسافر مركز استاني شوم و سري هم به جشنواره ي مطبوعات بزنم و به اورينيان خوي خدا قوّتي بگويم.
نزول اجلال حقير همزمان شد با ديدار خانم صفايي نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي و غفاري آذر مدير كل ارشاد اسلامي از جشنواره و غرفه هاي مطبوعات و باز شدن درد دل بنده كه بيش از يك سال است هواي نشريه »خوي« داريم و مي ترسيم آرزو به دل ريق رحمت سر بكشيم و قول ها و وعده ها از جانب هر دو بزرگوار كه بزودي مشكل حل مي شود و دست به دعا شدن ما كه: خدايا مهلتي تا اين آرزويمان برآورده گردد و بعد سري به غرفه ها زدن و تورق نشريات كه راستش خيلي هايشان چنگي به دلمان نزد، جز »اورين« خودمان كه سرفراز مي نمود و همين را همان جا يادآور شديم و قدري دلمان گرفت كه تنها مانده بود و براي شهري كه فرهنگش قدمتي به اندازهي تاريخ دارد، بدجوري آتش به سينهمان زد و با خود گفتيم: اگر در هميشه و همارهي تاريخ، چله خانه و اورين پشت به هم داده اند، چرا اينجا نشريه اورين تنها مانده و هفته نامه »خوي« دل به دلش نداده است.
بعد لش خود را در غرفه ي اورين انداختيم. انگار كه غرفه ي خودمان بود و با تني چند از بازديدكنندگان گپي و گفتگويي و تعريف و تمجيدي كه ياد داستان خاله سوسكه افتادم . مي گويند به خاله سوسكه اي سكه طلايي دادند و گفتند به زيباترين و بانمك ترين كودك دنيا هديه اش كن. خاله سوسكه رفت و همه ي عالم را زير پا گذاشت و برگشت به لونه ي خودش و بچه اش را ديد كه از ديوار بالا مي رود. گفت: قربان پر و پاچه ي سياه و زغالي خوش تركيب ات شوم، زيباتر از تو كودكي نيافتم. اين سكه طلايي تقديم تو باد.
اما پايان جشنواره نشان داد كه نه من خاله سوسكه ام و نه اين قضيه در اين مورد صادق است. چرا كه انتخاب هفته نامه اورين به عنوان نشريه برتر استاني مهر تاييدي بود بر انتخاب دل من . و باور كنيد وقتي خبر را شنيدم حتي بيش از اورينيان خوشحال شدم و برخود باليدم و افسوس خوردم كه چه بلبلي در خانه ي ما به چه چه نشسته است و ما بي خبر به دنبال جيك جيك گنجشكان همســـايه مي گـرديم و با شنيدنش قرار دل از كف مي دهيم.
يادمان باشد كه اورين در حالي به اين مهم نايل آمده كه ديگران با استفاده از آگهي هاي چند صد هزار توماني، رنگارنگ هستند و بزك و دوزكي به سر و روي صفحات خود مي كشند و اورين به چاپ ريسويي خود دل خوش كرده است. (قابل توجه حضراتي كه تمثال هاي رنگي مبارك خود را به همراه چك هاي چند صد هزار توماني به نشرياتي ميدهند كه در چنين جشنواره هايي محلي از اعراب ندارند و اصلا نامي از آنها به ميان نمي آيد و براي اين شهر فرهنگي در عرصه ي مطبوعات اعتباري كسب نمي كنند. )
قصد تخريب و تخطئه هيچ نشريهاي را (چه محلي و چه سراسري) ندارم و همه ي شان را محترم ميشمارم. اما آيا اين حق را ندارم كه بگويم: نشرياتي مثل اورين كه براي ما و اهل قلم ما و شهــر ما افتخار ميآفرينند، شايسته ي حمايت هستند و نه تحريم و نه بايكوت و نه ...بگذريم.
بر اين باورم كه يك نشريه فقط زماني مي تواند موفق باشد كه كاركنانش همه عاشق باشند و يا بقولي ديوانه و مجنون. در اين كار اگر عاشق نباشي و فقط براي گذران وقت ويا كسب درآمد و يا سري در ميان سرها درآوردن و قمپز دركردن آمده باشي، هر چند كه يك مدتي شايد با استفاده از برخي رانت هاي حمايتي به بعضي از خواسته هاي جيبي و نفسانيات دست پيدا كني، ولي دوام نمي آوري.
نشريه اورين دست پخت تمام كساني است كه عاشقند و چون خودم نيز در اين حرفه ام، راحت تر مي توانم بگويم كه ديوانه اند و مجنون و دل به كار سپرده. از صدر تا ذيل، همه شان. چرا نام همه را رديف نكنم و براي يك بار هم كه شده نگويم چه كساني چه خون دل ها مي خورند تا اورين هر هفته روي پيشخوان دكه ها بنشيند.
از مهرعليزاده كه همه ي دغدغهها بر دلش تلمبار مي شود و جيب مباركش هر هفته خالي ميگردد تا اورين شكل بگيرد. از رضاي نازنين (حسن زاده) كه از مهد كودك تا دبستان و از آنجا تا دفتر نشــريه را هـر روز گز مي كند و فرصتي پيدا نمي كند تا به دل نوشتههايش رنگ و لعابي از ويراستاري و از اين قرتي بازي ها بكشد و همان گونه كه مي انديشد واحساس مي كند، بر قلم جاري ميسازد. از صنعتي بزرگوار كه نام و نشان را به من و ما سپرده و خود بي نام و نشان به كنكاش در ورزش ميپردازد و ما چه بي خيال از كنارش رد مي شويم و خـود را به نديدن ميزنيم و خيال مي كنيم اگر ما نميبينيم، پس نيست. اما او هست و نفس گرمش را در همين لوح ها و جايزه ها مي توان سراغ گرفت. از فريدون خان دهقاني حرفي نميزنم كه قلمش را مي ستايم و در موردش حرفها دارم كه رديف خواهم كرد. از خواهرانم زينالي و مقدم همين قدر بگويم كافي است كه، از سر صبح تا بوق شب در پشت رايانه ها به خلق كردن اورين مي پردازند و مجبور مي شوند كه گنده گويي هاي من و امثال من را هم تحمل نمايند بي آنكه موقع خداحافظي، خداقوتي تقديمشان كنيم و يا به حسابشان بياوريم كه آنها هم دست اندركار نشـريه هستند و در هيچ مراسم تقدير و تشكر و تشويق و ناهار خـوران و شام لمبانيدن هم دعوتشان نمي كنيم، شايد خيال مي نماييم كه اگر آنها بيايند گوشه اي از پتوهاي اهدايي به ما پاره مي شود و يا ليواني كه ميدهند، لب پر مي گردد.
اما اين جشـنواره ره آورد ديگــري هم داشت. مهــر تاييد بر حقانيت كساني كه در عرصـــه ي مطبوعات ما بي ادعا ترين ها هستند. فريدون خان دهقاني و سركار خانم گلصنملو. آن يكي كه ازهميشه روزنامه زيربغل بودنش مي شناسم و اين يكي كه سالها همكارم بوده و حتي من نيز استعدادش را نشناخته بودم. فريدون خان تازه در اورين قلم مي زد كه يار سفركرده ام، روانشاد رنجبر گفت: اين قلم حرفهاي است. و مقاله ي"وقتي آمبولانس وارد حياط شد" گلصنملو كه در هفته نامه ي خوي درآمد، استادم يحيي خان رحيمي برمن نهيب زد كه اين قلم مي تواند اوج بگيرد و مواظبش باش.
فريدون را خيلي از حضرات پر مدعا قبولش نداشتند، شايد به خاطر اينكه لباس هاي فاخر نمي پوشيد و يال و پشم اجق وجق بر سر و روي خود نمي گذاشت. گلصنملو را هم قبولش نمي فرمودند شايد به خاطر اينكه مثل حضرات مذكر نبود و يا چون در هفته نامه ي خوي بود، چوب من يكي را مي خورد.
من به عنوان كسي كه سالها بر قلم و هر آنچه با آن مي نويسند، دخيل بسته و بي خود و بي جهت اسم و رسمي به هم زده و حداقل بعد از سالها قلم زني به اين مهم دست يافته كه عده اي با كوبيدنش به نان و نوايي و شهرت و نامي برسند، به اين هر دو عزيز يادآور مي شوم كه هنوز در اول راه هستند و اين جايزه ها گمان مرا به يقين بدل كرده كه چشم بر راه بدوزم و منتظر موفقيت شان در جشنواره هاي كشوري گردم. مي دانم كه دير و دور نيست بشرط آنكه خود را گم نكنند و بخوانند و بخوانند و بخوانند و بنويسند.
و اما يك ره آورد ديگر، آيا باز هم كسي پيدا خواهد شد كه عليرغم نتيجه ي اين جشنواره باز هم در برخي جاها ادعا نمايد: من بهترين روزنامه نگار اين شهرم و يا اين منم، فني ترين خبرنگار اين شهرستان؟ يا نشريه ي من قوي ترين و رنگ و لعاب دار ترين نشريه اين ديار است؟
دست مريزاد بر اورين و اورينيان. غم تنهايي تان بدجوري بر دلم نشسته. كاش فرصت دوباره اي مي يافتم. با هفته نامه ي يتيم خوي و در كنارتان مي ايستادم و بر اينكه در كنارتان ايستاده ام، افتخار ميكردم.
1ـ يك بار عزيزي از من خواست در بخش « نوع نظر خواهي» گزينه «نظرات پس از تاييد نمايش داده شود» را انتخاب كنم تا هر كسي به راحتي نتواند هر مطلبي را در بخش نظرات سايت يك نشريه رسمي درج كند. تا حالا براي خودم هزار و يك دليل آوردم ولي باز هم نتوانستم خودم را قانع كنم كه توصيه ايشان منطقي نيست!
2ـ گرامي دوستم جناب كاظم زاده خويي از تهران تماس گرفته بود كه در يكي از پست هايتان با نام من نظر درج كرده اند خواهشاً آن را پاك كنيد كه نظر من نيست!
3ـ از همه عزيزاني كه چه با نام خودشان و چه با نام ديگران! در پست هاي مختلف نظر دادند ممنونم. خصوصاً از جناب آقاي قاسمي از تهران ، طالبي نياي عزيز از قم مقدسه ، دوست خوبم كاظم زاده خويي از تهران، همكار گرامي ام جناب جعفرزاده كسياني از قره ضياءالدين، شهرام خان ميرزايي و بقيه عزيزان كه واقعاً نفهميدم چند نفرشان خودشان بودند!
4ـ نوشتن حتي يك كلمه در مورد نظرات مطالب هفته گذشته ، به ادامه يافتن بحث منجر خواهد شد كه همين قدر كافي به نظر مي رسد.
5ـ لطفاً كمي هم در خصوص مطالب نشريه صحبت كنيد نه در مورد اشخاص. بگوئيد چكار كنيم تا نشريه بيش از اينها پربار شود. ايراداتمان در كجاست؟ چه چيزهايي كم دارد؟ دوست داريد چگونه باشد كدام مطالب را كم كنيم و كدام ها را افزايش دهيم و . . .
6ـ و آخر اينكه هفته گذشته ركورد تعداد نظرات در پست هاي مختلف وبلاگ اورين خوي شكسته شد.
منتظر نظرات خوب شما هستيم.
رسانه پيام است
كاظم قاسمي
همه مي دونيم هر خانوادهاي بايستي يك عضو عاقل، بالغ و تحصيلكرده داشته باشد تا در طول هفته دنبال كارهاي اداري، پرداخت قبوض و اقساط و... باشه. حال يكي مثل ما ـ خانواده كم جمعيت بايد همه اين امورات را ضميمه ديگر مسئوليت ها خودش انجام بده.
آنوقت است كه هر چقدر كه بدوي، باز هم كم ميآري، بقول امروزي ها »زود دير ميشه« حتماً براي شما هم اتفاق افتاده كه تو ترافيك خيابان امام موبايلي زنگ بزنه، صداش بلند باشه، صاحب تلفن هم همين جوري تلفنش رو نگاه بكنه و بخنده.
بنده هم يه روزي تو همين اوضاع، مردي را با اين اوصاف ديدم. دقيق كه شدم، ديدم، اوضاع فرق مي كنه، اين آقا يه پيامي داره.
ـ مردي با موهاي ژوليده و پريشان، دستهاي پينه بسته و سر و وضع نامرتب و سرشار از محروميت، تبسم كنان، گوشي خود را ـ در حاليكه زنگ مي زنه ـ نگاه مي كنه.
ـ جالب بود، ظاهراً از اينكه ديگران صداي زنگ موبايلش را مي شنوند، خوشحال بود. با نگاهم حركاتش را مي پاييدم، چشاش لبريز از احساس رضايت وصف ناپذير بود. ياد جمله مارشال مك لوهان فيلسوف كانادايي افتادم: »رسانه همان پيام است«. يعني تكنولوژي كه وارد شد تغيير و تحول را هم به دنبالش خواهد آورد.
خنديدم. با خود گفتم: بالاخره ارتباطات يك سويه، تئوري گلوله جادويي در جهان سوم هم داره منسوخ ميشه ديگر شاهد مرگ هيچ فرهنگي نخواهيم بود. ديگر در سايه همين تكنولوژي هاي در ظاهر كم اهميت، هويت هيچ ملتي پايمال نخواهد شد.
ديگر هيچ انسان وطن پرستي براي نابودي و فراموشي گذشته، تاريخ، ادبيات، موسيقي، فولكلور و زبان خود گريه نخواهد كرد.
ـ آن مرد با صداي بلند به دوستش گفت: »سوسوف دي« و بعد تلفنش را با صدايي كه حاكي از رضايت و اعتماد بود، جواب داد.
آخر؛ صداي زنگ موبايل آن مرد غريب، موسيقي بي كلام عاشيق هاي آذربايجان بود.
سلام
از حضور كليه بازديدكنندگان دائمي و خوانندگان عزيز وبلاگ اورين خوي به خاطر دير به روز كردن اخبار و مطالب اين هفته سايت پوزش مي طلبم.
به وجود آمدن يك سري مشكلات سخت افزاري و فني، به علاوهي مقداري گرفتاري هاي شخصي با چاشني«يه كم تنبلي» دليل اين امر بود كه باز هم از اين بابت عذر خواهي مي كنم.
تلاش خواهم كرد مطالب هفته گذشته را (كه در وبلاگ نيامده است) به نحوي در لابلاي پست هاي بعدي خدمت سروران گرامي ارائه دهم.
اگر تاكنون شوق و علاقه اي در به روز كردن مرتب و بدون تاخير مطالب اين وبلاگ مشاهده مي كرديد به خاطر دلگرمي ها ، پيگيري ها و استقبال گرم شما عزيزان بود. مطمئن باشيد از اين به بعد هم تا حد امكان به رسالت اطلاع رساني شفاف و بدون هر گونه غرض ورزي، دشمني و حتي حمايت هاي يك سويه، بدون وقفه ادامه خواهيم داد و اميد داريم در اين مسير حامي و پشتيبان برادران كوچك خود در اين مجموعه باشيد.
در پايان، از همه عزيزاني كه با درج نظرات خود در پربار شدن نشريه و وبلاگ، ياري رسان ما بوده اند تقدير و تشكر مي نمايم.
با تقديم احترام
رضا حسن زاده
سلام بر« نصرا.. » وارث حسين

در اين دفتر با اين قلم از كسي ميخواهم سخن بگويم كه وجودش سراپا صبر و عشق به علي و اولادش است و يادگار برادرانم و از كسي سخن ميگويم كه برعكس همه است ، چون همه در آرزوي بهشتند و بهشت در آرزوي او.
مي دانيد از كه مي خواهم بگويم ؟! از آدم ، نوح و ابراهيم خليل ، از وارث آدم، حسين و از كربلائيان و از وارث حسين ، از برادرم از كسي كه با صداي نفسهايش بيدار مي شوم از كسي كه در پهناي ديدگانش ، آسمان و كهكشان طولش 10 متر و عرضش 14 متر است (توضيح اين تمثيلي است براي كوچك شمردن دنيا و حقير دانستن آن و مضحك شمردن دنيا پرستان كه آسمان را بزرگ مي بينند )
خوابش نمي برد ! از اين پهلو به آن پهلو مي شود . بر مي خيزد و مي نشيند ، شايد تسكين پيدا كند اما … بلند مي شود و آبي به صورت مي پاشد ، قطره هاي آب روي مژه هايش مي نشيند به آينه نگاه ميكند! برادرم برادرانش را ياد ميآورد، كربلائيان را ياد مي كند .
من نيز وقتي به چهره مصمم او مينگرم ياد برادرانش مي افتم . آن برادري كه دنيا سجن او بود،آن برادري كه اسمش همنام جدش بود و فاميليش دعيه . آن برادري كه پاره تن امام بود آن برادري كه خودش يك ملت بود و برادري كه اسباب سفرش بمب و شهادت بود و آن برادري كه و هزاران خاطره و برادري ديگر. . .
بعد به كنار پنجره مي رود. چشمان بغض زده و مصممش نسيم را دنبال ميكند و از درون برگ هاي درختان و ساية آنها مي گذرد .
اين بار نيز فضاي تاريك بيرون پنجره و يا نسيم ، او را به پيش برادري ديگر مي برد ، او در اين تاريكي ها و روشنايي ها و آينه و آب روي مژه و … دنبال چيزي هست ، دنبال وارثان حسين ، همان برادرانش كه ياد آنها التيام دردش مي باشد .
من نيز وقتي. . . وقتي خنده هاي پر از مهر و صفا و صلابت و ايثار و عشق را در چهره برادرم نظاره مي كنم ، مي فهمم كه چرا هنگام طلوع آفتاب ، رنگ هاي فراوان بر لب و پيشاني آب بوسه مي زند. اي يار و اي برادر ، وقتي تو حرف ميزني و من از پشت جعبه جادويي پاي صحبتهايت مي نشينم ، احساس خرسندي ، غرور و حماسه به من دست مي دهد و مي فهمم كه چرا وزش نسيم زمزمه اي دلپذير در ميان برگ ها و شاخسار درختان ايجاد مي كند و به چه سبب دريا و امواج آن با خروش خود آهنگ باشكوهي ساز مي كنند وقتي به چهرة مصمم و آرام و مطمئن تو نگاه ميكنم مي فهمم چگونه آسمان با آن بزرگي و عظمت نظاره گر و آرام ايستاده است و با غرش خود ، با باراني گلوله وار ناپاكي ها و ناخلفان را از زمين مي شويد وقتي به اسناد سجل و نسبت مي انديشم مي فهمم كه چگونه عسل زرين در جام زيباي گل جاي گرفته است و به چه سبب ميوه ها در دل خويش شهد فراوان اندوخته اند و وقتي به. . . نگاه مي كنم . . . باز به يكي از آيات الهي پي ميبرم .
من در او مبهوتم و وقتي ها را به دنبال هم مي چينم و در انديشه هاي او سير مي كنم و او مات و مبهوت مانده و انديشه ها و افكارش ، نمي دانم در كجا اوج گرفته اند ! نمي دانم !! اما نسيم خنك وقتي به صورت خيسش مي خورد ! او را به خود مي آورد، دوباره. . .! مثل اينكه تمام بدنش از درد تير ميكشد؛ فداي مرامت ، حتي نمي تواني بگويي كجايت درد مي كند بله در برابر اين دردها ، قرص هاي مسكن نيز بيخاصيت شده اند .
به ساعت نگاه مي كند. چشمانت ! نمي دانم ! آيا وقت اذان صبح را از او ميپرسند و يا دوباره بسوي نوار غزه رفته و يا در اردوگاهي سير مي زند .
عرق بر پيشانيش نشسته است و با آن قطرات دردكنار پنجره مي رود و باز نسيم ، ولي اين بار چشمان برادرم به ستاره ها خيره مي شود ، خوشحال ميشوم شايد ، سوار كهكشاني از خود بي خود شود و درد را كه درد برادرانش و ملتش و مظلومان است از ياد ببرد .
بله ، خوشحالي من درست بود ، او دردي را احساس نمي كند ، اما نه به خاطر نور كم ستاره ها كه در آسمان سوسو مي زنند بلكه بخاطر آن كهكشانهايي كه چراغ راه امت اند ، آن هم سنگرهايي كه وجودشان معناي تمام نورها و خوبي هاست .
نگاهش از ستاره ها به سوي گلهايي كه در پايين پنجره به نظاره او و دل به دل او سپرده اند مي غلتد ، خرمنهاي گل عاشقانه بر دامن دشت و چمن مي رقصند. . . گمان مي برم در اين كار حكمتي نهفته است. در اين هنگامه ، كه اهريمن تاريك مي خواهد طلاهاي نور ستاره را پشت پرده افق پنهان كند و آنها را در دل تاريك و مخوف خود غرق نمايد آنها يعني اين گل هاي زيبا كه شهد عسل را در خود پنهان داشته اند خود را با لباس هاي سرخ و سفيد به ميان غوغا مي اندازند ! و چطور بي صبرانه براي بالا رفتن به آسمان بي صبري مي كنند ! آيا ممكن است در آسمان كسي منتظر آنها باشد ؟! مي دانم برادرم نيز مي داند كه آنها بسوي ستارگان و كهكشانهاي امروز و گلهاي ديروز به پرواز در مي آيند و آن برادران ـ ستارگان را ملاقات مي كنند .
انگار امشب صبح نمي شود ، انگار در اين دنيا همه دست در دست درد دادهاند و يا دو خاطره آن وارثان حسين است كه به داد او مي رسد و درد را فراموس مي كند .
من نيز بيدارم ، بخاطر او ، پا به پايش تمام طول اتاق را راه مي روم ، يادم نيست ، فاصله در اتاق تا ايوان را چند بار پيموده است ؟! خيلي ! شماره نكرده ام ! اما يادم هست من نيز هر بار پا به پايش آمده ام تا شريك دردهايش باشم و شريك خاطراتش . فرياد مي زنم و با سرعت فريادم به او مي رسم به قدس مينگريم و با سرعت آن نور ديدگانم مي توانيم به قدس برسيم. . . … ( اگر حكم صادر شود )
من ايراني، من ايران در اينجا ترانههايي را مي سرايم و خواهم نوشت كه شامل من و تو باشد و شامل تمام ستارگان و گل ها ، شامل برادرانم وارثان حسين من و برادرانت اينجا آثاري را مينويسيم كه تو را همراهي كنند .
وقتي برادري تنها در ماشيني نشسته و بار سفر را بسته تا خود را به ستارگان برساند و اهريمن را در كام تاريكي افكند ، در آن تنهايي ترانه هايم به كنارش مي روند و با او همگام مي شوند و اوست كه به خواب هايش و ترانه هاي من لباس واقعيت مي بخشد و معني ميدهد و خواب هايش كهكشاني ميشود .
وقتي به چشم هاي برادرم مي نگرم درد را از چشم هايش مي خوانم ، تمام دردهايش را در وجودم به مهماني دعوت مي كنم . اصلاً تمام دردهايش را به جان مي خرم تا او آسوده باشد و. . . حالا من نيز با او بيدارم و بيدار مي مانم و درد مي كشم .
بله »نصرا…. . .« اين اسوه صبر ، سيد و رهبر عرب از معشوقش دور افتاده و از رفيقانش جدا شده تا حامل پيام باشد ، او هست و زنده است تا ملت عرب را زنده كند؛ او هست تا مناره اي براي فلسطين و انتفاضه باشد . او دنبال ارستو شدن نيست دنبال پرستو شدن است چون او وارث حسين است .
حقايق را بايد از او شنيد از او كه ديده است نه من نوعي كه شنيده است پس من با او و برادرش (چمران) زمزمه مي كنم:
پروردگارا ! آنچنان ما را از دنيا و مافيها بي نياز كن ، كه در قربانگاه عشق تو همچون ابراهيم ، مشتاقانه حاضر شويم ، تا اسماعيل وجود خود را در راه هدف مقدست قرباني كنيم .
والسلام ـ سلام بر نصرا… و برادرانش
تجليل از7شخصيت برجسته فرهنگ و ادب كشور در شيراز
رضا حسن زاده
اينكه روزنامه نگار باشي، يا خبرنگار ، يا حتي خواننده حرفه اي نشريات، نمي تواني از شنيدن و يا خواندن نام يحيي رحيمي بگذري و دلت براي خواندن مطلبي كه از اين استاد نام يا نشاني دارد، بال بال نزند.
روز خبرنگار و تجليل از اهل قلم و سنگ تمام گذاشتن مسئولان ديار رند شيرازي، هم براي من بهانه اي بود تا دنبال ردّ پا و اثري از استاد رحيمي بگردم. نه تنها براي خواندن كه براي تا جرعهي آخرسر كشيدن و باز تشنه كام ماندن.
نوشته هاي استاد براي من هميشه اين چنين بوده است. تحريك اشتياقم براي خواندن و در خاتمه ، تشنه تر شدن و مشتاق تر گشتن براي خواندني دوباره، چرا كه در آثار او ، نه موضوع بر سبك فائق مي آيد كه خسته ات نمايد و نه سبك بر موضوع چيره مي شود، كه تو خيال كني در دايرهاي بسته از كلمات شيك، اسير شده اي.
هر چند كه سالهاست از اين شهر و ديار كوچيده اما كلامش هنوز كه هنوز است عطر خاك باران خورده كوچه هاي محله امامزاده را دارد و نياز مشتاقانه كودكي كه با آرزوي هوا كردن يك بادبادك، پير شده است.
استاد رحيمي همين است. بي شيله پيله. وكوله باري از يادداشت هاي دوران جواني و شايد هم نوجواني هايش و با عشق به نوشتن و نوشتن و نوشتن، از كوچه هاي خاكي محله راه بركشيد و به دارالخلافه تهران رسيد. چه كسي گمان مي كرد كه روزي روزگاري نه دور و دراز كه همين نزديكي ها ،گزارش نويسي در روزنامه كيهان قد خواهد كشيد كه با محبت دستانش، بر زخم ها مرهم خواهد گذاشت و با نيشتر قلمش، به جنگ چركابه ها و عفونت ها خواهد رفت تا جائي كه سر از سلول هاي ساواك قبله عالمي در بياورد و ممنوع القلم گردد و . . . بگذريم.
در آن زمان وانفسا كه اگر مي خواستي در دام آلاف و الوف و آخور و پوزبند قبله عالمي گرفتار نشوي و خود را و قلمت را و شرافت مردمت را نفروشي، ناچار بايد به دنبال ايسم هايي مي گشتي و در زير علم حزب و گروه و دستهاي اين وري يا آن وري سينه مي دراندي.
رحيمي ماند، مبارزه كرد، نوشت، ممنوع القلم شد، فراري گرديد اما هرگز زير علم حزب و گروه و دسته اي به سينه نكوبيد و از ايسم هاي مختلف براي خود امامزادهاي دروغين نساخت.
او ماند ، نوشت ، نوشت و ماندگار شد تا امروز در ديار حافظ و سعدي به بهانه تجليل از روز خبرنگار نامش در كنار نام هايي چون عبدالعلي دستغيب( منتقد بزرگ ادبي) ، پرويز فقيري (نويسنده شهيرداستان هاي كوتاه ) واستاد صدرا ذوالرياستين(شاعر تواناي كشور) و . . . بنشيند و تجليل گردد.
و اما اينك . . . براستي چه مي توان كرد در مورد بزرگاني كه هر روز براي اعتلاي فرهنگ اين مرز و بوم براي آگاهي و بينش مي نويسند و در مقابل هجوم همه جانبه فرهنگ غربي با تمام امكانات الكترونيكي اش ، با قلم و دوات و انديشه خويش مي ايستد؟
چه مي توان كرد در مورد آنها كه جواني نكرده به پيري مي رسند تا خون جواني شان را در قلم خويش بريزند و با خونابه قلم آينده اي سبز را براي جوانان امروز و آينده رقم بزنند، چه مي توان كرد؟
باز شيرازيان عزيز، مسئولان بزرگوار خطه هميشه شيرخيز شيراز دمتان گرم! استاد ما و استادان ما را شما ميخوانيد و شما تكريم مي كنيد. اگر براي ما بود، شايد صد انگ هم به زور هزار من سريشم بر پيشاني شان چسبانده بوديم تا همه بدانند در حضور ما، ديگران جايي ندارند، حتي اگر بزرگواراني باشند كه همه آبرو و اعتبار اين سالهاي روزنامه نگاري ما هستند.
چندي پيش،كليد آپارتماني تقديم فرزند خاك پاكمان در ديار خواجه شيراز شد و همه به احترامش از جاي برخواستند و تشويقش نمودند.
به احترام بزرگ مرد فرهنگ و ادب شهرمان استاد يحيي رحيمي از جاي بر مي خيزم و روانه كوچه باغ هاي محله امام زاده مي شوم. تا شميم خاك باران خورده و قلم طنازش را دوباره استشمام نمايم.
به بهانه هفته تعاون...
امير تقي زاده ـ دانشجوي كارشناسي تعاون و رفاه اجتماعي دانشگاه تبريز

به بهانه سيصدمين شماره «اورين خوي»
رضا حسن زاده
"سيصدمين شماره هفته نامه اورين خوي پيش روي شماست.
اگر گريزي به پيشينيه مطبوعات در ايران داشته باشيم مي بينيم، »كاغذ اخبار«" نخستين روزنامه كشور با چاپ سنگي است كه در سال1837 ميلادي و مقارن با سلطنت محمدشاه، توسط ميرزا صالح شيرازي ـ ايراني از فرنگ برگشته ـ در تهران و در شمارگان محدود انتشار يافت.
14 سال بعد، اميركبير جريده "»وقايع اتفاقيه"« به عنوان دومين روزنامه فارسي زبان ايران را تأسيس كرد و انتشار آن مدتها بعد از قتل وي دوام يافت.
بعد از آن، تا آغاز سلطنت ناصرالدين شاه، روزنامه هاي ديگري همچون "»زاراريت باهرا"«، »تبريز«، »دولت عليه ايران«، »علميه«، »ملتي«، »دولتي«، »ايران« و »فارس« منتشر شدند اما وقتي ناصرالدين شاه بر اريكه سلطنت نشست و در سفري تاريخي به فرنگ رفت، هنگام بازگشت به فكر انتشار روزنامه اي به زبان فرانسه افتاد تا اخبار و عقايد دولتي را نزد خارجيان ببرد، از اين رو "»بارون لويي دور نورمان" « را از پاريس به تهران فرا خواند تا روزنامه اي به زبان فارسي و فرانسه منتشر كند.
نورمان،» "لاپاتري«" يا» "وطن«" را در5 فوريه1876 به چاپ رساند اما محتواي آن خاطر مبارك سلطان را خوش نيامد و دستور توقف انتشار "وطن" را صادر كرد و با اين دستور، "»وطن«" به عنوان اولين جريده كه در ايران توقيف شد، در تاريخ مطبوعات ثبت گرديد.
تاريخ انتشار اولين روزنامه در خوي هم به بيش از يكصد و بيست سال پيش بر مي گردد.
به عبارتي، از دوران مشروطيت تا قاجاريه روزنامه هاي »مكافات«(1327 قمري) به مديريت ميرزا آقاخان مرندي، »اصلاح« (1329 قمري) به مديريت علي حسين زادة خويي،» نجات« (1329 قمري)،»شفق«(1330 قمري)، »فرياد«(1330 قمري)،» نداي حق« (1333 قمري) به مديريت كاظم مرندي، »كارگر«(1338 قمري) به مديريت ميرمهدي ماكويي، »بريد شمال«(1340 قمري) به مديريت بابا معصوم زاده، »سرحد«(1343 قمري)، »مرزدار« به مديريت لطيف زاهدي در خوي منتشر مي شد.
اما امروز پس از گذشت بيش از يك قرن از انتشار اولين نشريه در خوي، هفته نامه »اورين« تنها نشريه دارالصفاي خوي مي باشد و اين نشان مي دهد كه مطبوعات در اين شهر عالم پرور با پيشينيه اي چند هزار ساله، رشدي منفي داشته و از جايگاه واقعي خود ـ چه از لحاظ محتوا و چه از نظر تعداد نشريات ـ دور شده است و اين امر، مسئوليت »"اورين" خوي « را سنگين تر مي كند.
هفته نامه اورين خوي در طول300 شماره ي خود تلاش نمود، تا به مثابه پلي قابل اعتماد و حصني استوار، مردم و مسئولان را همواره پويا و با نشاط نگهدارد و در پرتو اين ارزش مقدس، مشكلات و نارسائي هاي منطقه را در كنكاشي محققانه و از طريق روابط مطلوب، با مخاطبين خود جست و جو نموده و راهكارهاي مناسب را نيز ارائه نمايد.
بايد اذعان داشت، سر و پنجه نرم كردن با مشكلات فراوان مادي هم نتوانسته است نگاه مسئولانه تر به نيازها و مشكلات ضروري مردم و ترويج خدمت همگاني را در اين نشريه مانع شود.
با نگاهي گذرا به وضع فرهنگي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي جامعه ، به نظر مي رسد، هزينه هاي انتشار يك هفته نامه، براي توليد انديشه، منش و كنش، با رنگ و بوي فرهنگ نوين ايران اسلامي، بسيار اندك بوده و هزينه كرد آن ضرورتي اجتناب ناپذير است.
با همه اين اوصاف ، در طول300 شمارهي گذشته تلاش كرديم، با صبوري و آگاهي آفريني و فراهم نمودن زمينهي مبادلهي انديشهي مستقيم، آزاد و بي پيرايهي مسئولان و افكار عمومي، رفع نابهنجاري هاي اجتماع و فاصله گرفتن از دام هاي موقتي چون شخصيت زدگي، سياست زدگي، جريان زدگي، عوام زدگي، بحران زدگي و انواع آفت هاي ديگر، به توسعه وفاق ملي در حوزه انديشه و به چرخش درآوردن چرخه هاي مبارك توليد به عنوان شاخصه و نماگر حقيقي جاده توسعه و پيشرفت منطقه بينديشيم و با تكيه بر ستون اصلي "»امنيت" « ـ كه بر منطقه حاكم است ـ آرامش فكري، سلامت جسمي، امنيت رواني و تراز كردن مناسبات با تهران، مركز استان و شهرهاي همجوار، سهم مناسب و در خور مردم نجيب و فرهيخته شهرمان را طلب كنيم.
اكنون اورين خوي به عنوان بخش كوچكي از ركن چهارم دموكراسي، به تجلي دوران تازة "» مفاهمه«" در گستره عمومي مي انديشد و وحدت ملي و فرهنگ توسعه در جهت رشد و بالندگي منطقه را سرلوحه خود قرار داده است و از سطحي نگري و شعار پردازي و تكرار اخبار، دوري جسته و آشتي با افكار عمومي و مخاطب، تحقق و تقويت فرهنگ ديني و ملي از ويژگي هاي اين نشريه محلي مي باشد.
تولد "اورين خوي" به عنوان دومين هفته نامه شهرستان خوي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، مرهون "»محمود مهرعليزاده«" صاحب امتياز و مديرمسئول خود است، چه اگر همت عالي و كرامتهاي انساني او نبود، تلاش ها و كوشش هاي جمعي ما، به بار نمينشست، پس بجاست كه از ايشان سپاسگزاري كنيم.
همچنين از "»غلامرضا صنعتي«" كه با تهيه و تنظيم مطالب صفحه ورزشي ياريگر ما هستند، قدرداني مي كنيم.
در اين راه "»فريدون دهقاني«" در تنظيم صفحه فرهنگ و ادب، خانم "»مريم زينالي«" در تايپ مطالب و خانم "»حاجيه مقدم"« در صفحه آرائي نشريه ، تلاشي مضاعف داشته و دارند، از يكايك آنان سپاسگزاريم.
و از آقايان و خانم ها:
علي آقاسي ـ دكتر غلامحسين اكبرپور ـ مرحوم عبدالعلي آيرملو ـ غلامرضا انزاب خوئي ـ رضا بايرام زاده ـ علي بگلر ـ دكتر شهريار حسن زاده ـ حبيب حسن نژاد ـ الهه حميدي مقدم ـ رحيمه خادمي پور ـ امير دنبلي ـ عاشيق محمد حسين دهقان ـ عليرضا ذيحق ـ يحيي رحيمي ـ هوشنگ رحيمي ـ نرگس زينالي ـ رضا زارعان نژاد ـ داود زارعان نژاد ـ دكتر حميد سفيدگر شهانقي ـ چنگيز سربلند ـ محمد شاطرلو ـ بهرام صاحبدل ـ علي صدرائي خوئي ـ دكتر مجتبي صفرعليزاده ـ ولي طالبي ـ علي ظفرخواه ـ هاشم عابدي ـ حسين عباسدوست ـ عبداله عظيم آبادي ـ ليلا عيوضي ـ يوسف عزيزنژاد ـ سعيد فرجي ـ دكتر غلامحسين فندروسي ـ دكتر سعيد قره آغاجلو ـ گيو قهرمان زاده ـ اكرم قينرلو ـ شهلا قناعت دوست ـ حامد كاظم زاده خويي ـ جعفر كاظمي ـ خسرو كرمانشاهي ـ رقيه گلصنملو ـ شهريار گلواني ـ جليل لباسدوخت ـ اسماعيل لطفي ـ مير هادي مظلومي ـ اورين مقدم ـ دكتر محمدباقر محسني ـ نادره محمد حسين زاده ـ شهرام ميرزائي ـ سميه ميكائيلي ـ بهروز نصيري ـ علي نقي لو ـ صادق نقي لو ـ رحيم نيكبخت ميركوهي ـ سيد محمد حسن ناصحي ـ مليحه نصيري ـ غلامحسين ولائي ـ جبار هنرورـ پرويز يكاني زارع و . . . كه بيشترين همكاري را با اورين خوي داشتند، صميمانه تشكر مي كنيم و همچنان منتظر دريافت آثار قلمي آنها هستيم.
در پايان، خداي را شكر مي گوئيم كه هفته نامه اورين با انتشار سيصد شماره به جمع مشتاقان و جامعه مطبوعاتي كشور پيوسته است و با همه كمبودها و نقايصي كه دارد، سهمي هر چند كوچك، در توزيع آگاهي به جامعهي انديشمندمان دارد.
گپي با خوانندگان
رضا حسن زاده
سين اول سلام ؛ سلام به صبح و سپيده و سحر، سلام به پرواز و پر.
سين دوم سحر ؛ سحر كه مرغ مي خواند، سحر كه آوازش را سپيدارِ بيدار مي داند.
سين سوم، سادگي ؛ ساده باشيم مثل بنفشه كنار جوي با پاكي هم كاسه باشيم.
سين چهارم، سرود ؛ سرود شقايق و شعر و شور، سرود پرواز به دور.
سين پنجم، سپيد ؛ دستمان سپيد، قلبمان سپيد، مثل پرنده اي كه به آسمان پريد.
سين ششم، سفر ؛ سفر كنيم با سيمرغ و صبح و شكوفهي سيب، به سرزمين آب و نسترن و ني.
سين هفتم، دوباره سلام ؛ سلام به بهار و باران و شما ياران، سلامي به پاكي چشمه ساران. . .
تعطيلات نوروز چطور بود؟ خوش گذشت؟
سال86 چطور؟ برنامه ها خوب پيش رفت؟ براي مطبوعات خوي كه سال خوبي نبود! از يك طرف صاحب امتياز و مدير مسئول فقيد »هفته نامه خوي« در اثر سانحه تصادف جان به جان آفرين تسليم كرد و اولين هفته نامه ي بعد از انقلاب اسلامي استان آذربايجان غربي، پس از يازده سال انتشارـ به قول كرمانشاهي عزيز ـ يتيم شد. پس ازاين سانحه انتشار هفته نامه خوي چند شماره بيشتر دوام نياورد و ادامه فعاليت آن به معرفي و تائيد مدير مسئول جديد منوط شد و تا پايان سال86 هم از انتشار آن خبري نشد.
از طرف ديگر، ماهنامه »انديشه فرهنگي« به عنوان اولين ماهنامه فرهنگي آذربايجان غربي كه به دو زبان تركي و فارسي در خوي منتشر مي شود، در آخرين شماره هاي سال 86 خود دچار مشكل شد و شماره بهمن ماه آن از دكههاي مطبوعاتي جمع آوري گرديد و سردبير آن مجبور به استعفا شد و . . .
و نهايتاً اينكه، در آخرين روزهاي سال 86 خبرهاي ناخوشايندي مبني بر يك درخواست از اداره ارشاد خوي در خصوص نشريات اين شهر به گوش رسيد كه اهالي مطبوعات را بسيار نگران ساخت. اين درخواست (يادستور) چه عملي بشود و چه نشود ،صدور آن در تاريخ نشريات خوي ثبت گرديد.
از اينها كه بگذريم و گوشه چشمي به فعاليت هاي »هفته نامه اورين خوي« در سال گذشته بيندازيم ، حركتهاي خوب و به ياد ماندني را شاهد خواهيم بود.
انتشار ويژه نامه جشنواره شمس تبريزي با نام »شمسعارفان« كه با همكاري هفته نامه اورين خوي و سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري آذربايجان غربي تهيه و در محل مزار آن عارف نامي توزيع شد. اين ويژه نامه مورد استقبال شركت كنندگان در جشنواره قرار گرفت و با انتشار آن برگ زريني در تاريخ مقبره حضرت شمس تبريزي رقم خورد.
حركت دوم، انتشار دو شماره از ويژه نامه »ستارگاندارالصفاء« بود كه شماره اول آن به استاد يحيي رحيمي و شماره دوم آن به استاد محمد آقاسي متخلص به دانش خويي اختصاص يافت. انتشار اين ويژهنامه ها هم به مذاق اهالي فرهنگ و هنر دارالصفاي خوي خوش آمد و با الطاف خود، ما را مورد محبت قرار دادند.
در نظر داريم شماره سوم اين ويژه نامه را هم به »دكتر محمد امين رياحي« نويسنده فرهيخته و دانشمند تاريخ خوي اختصاص دهيم. از فرصت استفاده كرده و از همه شما عزيزان درخواست ميكنيم چنانچه در خصوص آن بزرگوار مقاله اي ،مطلبي ، خاطرهاي و يا عكسي داريد به دفتر نشريه ارسال نموده و در پربار شدن اين ويژه نامه ما را ياري فرمائيد.
حركت سوم انتشار شماره اول ويژه نامه چهار رنگ »سلام خوي« بود كه در اين ويژه نامه تلاش مي شود به يك موضوع خاص به صورت تخصصي پرداخت شود. شماره اول آن با همكاري نماينده مجتمع فني تهران در خوي ، بهIT و برگزاري كلاس هاي مختلف كامپيوتر و اينترنت و زبان و . . . در خوي پرداخت شد.
براي سال 87 هم كه از طرف مقام معظم رهبري سال »نوآوري و شكوفائي« نامگذاري شده است ، طرحهاي مختلفي را درنظر گرفته ايم كه به مرور شاهد اجراي آنها خواهيد بود.
كماكان انتظار داريم همانند شش سال گذشته با همكاري ها و راهنمائي هاي مشفقانه خود در اين مسير پر تلاطم با ما همگام باشيد ، باشد كه در آگاهي دادن به مردم و نهايتاً آباداني و توسعه شهرمان سهيم باشيم.
نو شدن طبيعت با نو شدن انسان پيوندي نزديك دارد. دگرگوني و تحول خلقت الهي با ارادة الهي محقق مي شود ولي نو شدن جان آدمي جز با ارادة انسانها و لطف خداوند ميسّر نيست. اگر به روزهاي خدا بنگريم، مي بينيم تفاوتي بين آنها از منظر الهي نيست ولي از منظر بندگان خدا، تفاوت آشكاري در ميان آنها مشاهده مي شود. نوروز به اعتبار اين نگاه، روز تازه اي است كه جان گرفتن مجدد طبيعت را نويد مي دهد و بر همين اساس، تغيير و تحول انسان را موجب مي شود. اميد اينكه سال نو و روز نو، واقعاً نو و تازه باشد و تحول و تازگي در جان تك تك انسانها بوجود آورد.
به هر حال سالي ديگر را پشت سر گذاشتيم. سالي ديگر با غمها و شادي ها براي ما و همه سپري شد و به سر آمد. اينكه ره توشة ما در اين سال چه بود و تا چه اندازه توانستيم متناسب با اهداف و آرمانهايمان قدم برداريم، بايد بدقت مورد بررسي قرار دهيم و با افزودن بر نكات قوت و كاستن از نكات ضعف، در سال جديد بهتر از سال گذشته حركت كنيم و زندگي پرباري داشته باشيم.
هفته نامة اورين خوي در راستاي رسالت مطبوعاتي خود كه همانا تنوير افكار عمومي و بالا بردن سطح معلومات و فرهنگ مردمان جامعه مي باشد تلاش وافري را به مانند سالهاي قبل انجام داد تا تحفه اي ناقابل را پيش روي همشهريان گرامي قرار دهد. حال تا چه اندازه موفق بوده، بايد قضاوت را بدست شما خوانندگان محترم سپرد، چون بهترين كساني كه مي توانند يك نشريه را مورد ارزيابي قرار دهند همان ياران هميشگي آن نشريه هستند و اورين نيز از اين قاعده مستثني نيست.
موردي كه در اين مقال بايد اشاره كنم اينست كه امسال برخلاف سالهاي قبل با مشكلات زيادي برايمان شروع شد و در طول سال اشكالات فني هم مزيد بر علت شدند كه همين باعث گرديد بسياري از اوقات نشريه بصورت نامنظم و با تأخير يكي دو روزه بدست خوانندگان عزيز برسد كه از اين بابت از همة دوستان پوزش مي طلبيم. اميد اينكه در سال جديد ايراداتمان به حداقل برسد و پربارتر از قبل در خدمت مردم خوب شهرمان باشيم اما نكتة ديگري كه ذكر آن خالي از لطف نيست، مشكلات مادي و اقتصادي نشريات محلي من جمله هفته نامة اورين است كه گاهاً عرصه را بر ما تنگ مي كند تا جايي كه بعضي اوقات حتي به ماندن يا نماندن فكر مي كنيم. ولي نكته مهم اينست كه با تمام توان ادامه خواهيم داد و ياران اورين را چشم براه نخواهيم گذاشت و مطمئناً با دعاي خير همشهريان با مشكلات مادي دست و پنجه نرم خواهيم كرد و اجازه نخواهيم داد اين معضل، مانعي جدّي بر سر راهمان باشد. با توجه به گراني كاغذ و امور چاپ بر آن شديم تا قيمت نشريه را از يكصد تومان به يكصد و پنجاه تومان افزايش دهيم، اميد اينكه دوستان بر ما خرده نگيرند و شرايط ما را درك كنند و دست ما را بگيرند تا بهتر و بيشتر از قبل در خدمتشان باشيم. گواه اين ادعا ويژه نامه هايي است كه هر از گاهي با وجود مشكلات مادي منتشر نموده ايم و با تمام توان سعي در معرفي پتانسيل هاي شهر و همچنين نخبگان گذشته و حال ديارمان داريم و تلاش مي كنيم تا جايي كه ممكن است مشكلات همشهريان را به گوش مسئولين برسانيم و در قبال آن گزارش و عملكرد مسئولان را به مردم منتقل كنيم، باشد كه مقبول افتد.
ضمن عرض تبريك بمناسبت فرا رسيدن سال نو، اميدواريم تمام همشهريان سالي خوب و متحول نسبت به قبل داشته باشند و با اين نگاه، دعاي تحويل سال را زمزمه مي كنيم: يا مقلّب القلوب والابصار * يا مدبّر الليل و النهار * يا محوّل الحول و الاحوال * حوّل حالنا الي احسن الحال.
مشكلات قطعگاز درخوي و برقراري مجدد آن
هفته گذشته، سرماي شديد، افت فشار گاز و قطع آن در برخي مناطق زندگي در شهرستان خوي و ديگر مناطق آذربايجان غربي را مختل كرد بطوريكه كليه ادارت و مراكز دولتي در روزهاي دوشنبه و سه شنبه و كليه مدارس و آموزشگاهها نيز از روز يكشنبه بر اساس تصميم ستاد حوادث غيرمترقبه استان و براي جلوگيري از قطعي گسترده گاز شهري تا پايان هفته تعطيل و روساي سازمان ها و مديران كل موظف به رعايت بخشنامه معاون اول رياست جمهوري شدند. اين در حالي بود كه براثر سرماي شديد و افزايش مصرف، گاز شهري برخي از مناطق خوي و چند شهر ديگر قطع و خانواده ها مجبور به استفاده از ساير وسايل گرمايشي شدند.
ستاد حوادث و سوانح غير مترقبه آذربايجان غربي در اطلاعيه اي اعلام كرد: در نقاطي كه شهروندان با قطعي گاز مواجه شده و تا كنون سوخت جايگزين دريافت ننموده اند مي توانند با در دست داشتن آخرين فيش پرداختي و با كارت اشتراك گاز به محل هاي توزيع فرآورده هاي نفتي مراجعه و مقدار 40 ليتر نفت سفيد يا 200 ليتر نفت گاز دريافت نمايند .
استاندار آذربايجان غربي نيز در جلسه اين ستاد از مديران ادارات و سازمان هاي دولتي استان خواست به منظور تامين گاز مصرفي مردم، سيستم گرمايشي خود را از گاز شهري به گازوييل تغيير دهند.
وي، همچنين از مسوولان نيروهاي نظامي و انتظامي استان خواست تمامي سيستم هاي حمل سوخت خود را جهت توزيع نفت سفيد در مناطقي كه گازشان قطع شده، در اختيار شركت فراورده هاي نفتي آذربايجان غربي قرار دهند.
در اين اثني، دبير ستاد حوادث غيرمترقبه شهرستان خوي در گفتگو با ايسنا، از قطع گاز 50 درصد از مناطق اين شهر خبر داد و گفت: در صورتي كه افت فشار گاز ادامه پيدا كند، گاز كليه مناطق اين شهرستان قطع مي شود.
ناصر سنايي ادامه داد: با هماهنگي هاي به عمل آمده خانوارهاي داراي اشتراك گاز مي توانند مقدار يكصد ليتر نفت سفيد دريافت كرده و سهميه خانوارهاي داراي شوفاژ گاز نيز به 200 ليتر ميرسد.
وي، همچنين اظهار كرد: با هماهنگي انجام شده نانوايان مي توانند در صورت قطعي گاز از نفت و گازوئيل استفاده كنند تا نان مصرفي مردم به موقع در دسترس شان قرار بگيرد.
دبير ستاد حوادث غيرمترقبه شهرستان خوي در خصوص وضعيت جاده ها نيز گفت: اكنون هيچ جاده اصلي مسدود نبوده و جاده هاي روستايي مسدود توسط ماموران اداره راه و ترابري بازگشايي شده است.
سنايي تصريح كرد: تاكنون در اين راستا هيچگونه تلفات جاني وجود نداشته است.
دبير ستاد حوادث غيرمترقبه شهرستان خوي با بيان اين كه ساعات شروع به كار ادارات 9 صبح تعيين شده است، گفت: در صورت ادامه چنين وضعيتي مدارس باز هم تعطيل مي شوند.
از طرف ديگر، از اواسط هفته گذشته، كاهش بي سابقه هوا حالت فوق العاده در خوي بوجود آورد و موجب بروز مشكلات بسياري براي زندگي مردم شد. ساكنين مناطقي كه گاز شهري آنها قطع شده بود ، با گالن هايي كه در دست داشتند به سمت نمايندگي هاي فروش نفت سفيد سرازير شدند و با تجمع در مقابل آنها در نوبت دريافت سوخت قرار گرفتند.
صف هاي طولاني در مقابل مراكز فروش نفت سفيد يادآور اوايل انقلاب و مشكل تهيه سوخت در زمان فوق بود.
نبود بخاري هاي نفتي در منازل شهروندان، مشكل ديگري بود كه برخي از مردم را به سمت بخاري فروشي ها روانه كرد و بازار فروش اين نوع بخاري پس از مدت ها، حسابي سكه شد.
گروهي از مردم خريد بخاري برقي را ترجيح دادند و جمعي ديگر حتي به فكر تهيه هيزم افتادند.
قطعي گاز، برخي از نانوايي ها را هم به تعطيلي كشاند و اين امر باعث گرديد نان هاي بسته اي بلافاصله در سطح شهر ناياب شود.
وضعيت اورژانسها و بيمارستان هاي خوي هم هيچ تعريفي نداشت. كمبود تخت بيمارستاني (اين معضل هميشگي و چندين سالهي خوي) بيماران را با مشكلات عديده اي مواجه ساخته بود، بطوري كه در اورژانس ها بيماران متعددي كه سرم در دست به صورت سرپايي در حال درمان بودند، ديده مي شد و در بيمارستان هم، همراه بيماران، شب را با پتوهاي شخصي در روي زمين صبح مي كردند.
تغيير دماي بي سابقه، در شرايطي اتفاق افتاد كه روزهاي پيش اين وضعيت بحراني هوا از طريق كارشناسان هواشناسي و مسئولين به اطلاع مردم و مسئولين رسيده بود. جداي از تدابير اورژانسي كه دولت و استانداران و فرمانداران براي كاهش آسيب هاي اين حالت فوق العاده به كار بستند، شرايط به صورت خوشبينانه در حداقل معمول خود قرار گرفت.
سايت خبري آينا نيوز در تحليلي نوشت: »اين درست كه مردم ما الگوي مصرف درستي براي بهره گيري صحيح از نعمات خدادادي همچون نفت و گاز و بنزين ندارند، اما براي مناطق دور افتاده شهر و بسياري از مردمي كه سال اول بهره مندي شان از گاز است چه پاسخي داريم؟
مردم با چه توجيهي سخت ترين روزهاي سال را كه شايد در طول 365 روز به اندازه انگشتان يك دست هم نباشد، تاوان سوء مصرف ديگر مشتركين را بدهند. جايگاه دولت بعنوان اولين و تنها تامين كننده حداقل هاي سهم مردم از منابع و ثروتهاي زيرزميني شان چيست؟ چرا با وجودي كه خود را دومين كشور داراي منابع گاز جهان مي دانيم، توجيهي براي افت فشار ناگزيرمان در سخت ترين روزهاي سال نداريم؟
اما روي سخن با سياست گزاراني است كه در پاسخ به حداقل هاي مطالبات مردمي كه شامل كمترين بهره شان از زندگي بخور و نمير است همچون مرغ و تخم مرغ و سوخت و نان و ميوه شب عيد هزار و يك توجيه را به هم مـيبافند و آخر سر مي روند سراغ اصلاح فرهنگ مصرف مردم!
وظيفه دولت و مسئولين تامين نيازهاي اساسي مردم است و نه چيز ديگر.
يلدا شبي بلند كه به ايزد مهر پيوند مي زند
ايرانيان قديم شادي و نشاط را از موهبتهاي خدايي و غم و اندوه و تيره دلي را از پديده هاي اهريمني ميپنداشتند. مراسم نوروز، جشن مهرگان، جشن سده، چهارشنبه سوري و شب يلدا و سنت هاي ديگر در واقع بيانگر اين حقيقت است كه ايرانيان پس از رهايي از بيدادگري و ستم به شكرانه بازيافتن آزادي، جشن برپا ميساختند و پيروزي نيكي بر بدي و روشنايي بر تاريكي و داد برستم راگرامي ميداشتند.
شب يلدا نيز يكي از اين موارد است. در دوران كهن، شب مظهر تاريكي و تباهي و وحشت بوده و اغلب سعي مي كردند كه شب هنگام با افروختن آتش و افزودن نور، خانه روشن باشد تا پليدي و تباهي در آن راه نيابد.
شب يلدا طولاني ترين شب ها است. يعني تسلط تاريكي بر زمين از تسلط نور خورشيد و روشنايي مي كاهد وچون فرداياينشبروشنايي بر ظلمت غالب و روز طولاني مي شود، ايرانيان تولد دوباره خورشيد را كه مظهر روشنايي است جشن مي گيرند.
در ايران كهن هر يك از سي روز ماه، نامي ويژه دارد، كه نام فرشتگان است. نام دوازده ماه سال نيز در ميان آنهاست. در هر ماه روزي را كه نام روز با نام ماه يكي باشد، جشن مي گرفتند . دي ماه، در ايران كهن، چهار جشن، وجود داشت. نخستين روز دي ماه و روزهاي هشتم، پانزدهم و بيست و سوم، سه روزي كه نام ماه و نام روز يكي بود. و در اين سي روز ماه، سه روز آن ?دي? نام دارد و هر سه روز را در گذشته جشن مي گرفتند.
امروز از اين چهار جشن تنها شب نخستين روز دي ماه، يا شب يلدا را جشن مي گيرند، يعني آخرين شب پاييز، نخستين شب زمستان، پايان قوس، آغاز جدي و درازترين شب سال. يلدا از نظر معني معادل با كلمه نوئل از ريشه ناتاليس رومي به معني تولد است ونوئل از ريشه يلدا است.
واژه يلدا سرياني و به معني ولادت است . ولادت خورشيد ( مهر و ميترا ) و روميان آن را ( ناتاليس انويكتوس ) يعني روز ( تولد مهر شكست ناپذير ) نامند .
اجداد ما اين شب را تا به صبح به جشن و پايكوبي به گرد آتش ، ميپرداختند، برخواني الوان، از ميوههايي چون هندوانه، خربزه، انار، سيب، خرمالو و به، مينشستند. اين ميوها هريك بار معنايي نمادين با خود دارد، هندوانه كه قاچهاي مدور ميخورد چون خورشيد، يادآور گرماي تابستان و فرونشاندن عطش است. انار صندوقچه دانههاي مرواريد ، سرخ كه خود نماد تناسل نسل و زايش است و شب چرههايي كه با شكستن آن شادي را با خود به همراه ميآورد و دمي همه را از حرف زدن باز ميدارد.
پايان فصل خزان و فرارسيدن سرما و دگرگوني رنگ زمين از زردي خزان به سفيدي عشق و محبت را ايرانيان از ديرباز در شبي بلند و مهربان گرامي ميدارند. جاي جاي ايران زمين به عنوان سرزميني كهن با كولهباري مملو از آيينهاي هزاران ساله، " يلدا " بلندترين شب سال را به گونهاي خاص و برگرفته از آيينها و سنتهاي بومي منطقه به صبح ميرسانند.
آيينهاي شب يلدا گرچه در گذر ايام دستخوش تغييراتي شده اما همچنان در سنتهاي مناطق مختلف كشور مورد توجه قرار دارد. هرچند كه زندگي ماشيني و گرفتاريهاي روزمره، موجب ايجاد فاصله ميان مردم ايران با سنتها و آيينهاي گذشته شده، اما هنوز هم جلوهها و نمادهاي از سنتهاي ويژهاي از ايران باستان در ايامي مانند شب يلدا و نوروز به چشم ميخورد.
نكته زيبا و به يادماندني بلندترين شبسال در اين است كه همه ايرانيان اعم از فارس، ترك، كرد، لر، بلوچ و عرب، شب يلدا را شب جشن، شادي، دور همنشيني ، مهرورزي، دوستي و صداقت ميدانند.
آنچه در اين ميان و برگزاري آيينهاي ويژه شب يلدا جالب است شباهتهاي جشن كريسمس به يلدا است، مورخان ميگويند اين جشن گرچه متعلق به مسيحيان است اما در اصل از ايران باستان و آيين"مهر"(ميترائيسم)گرفته شده و به همين دليل، با دي و شب يلداي ايراني همزادي و اشتراكات فراوان دارد. زمان "كريسمس اكنون نيز ميان شاخههاي مختلف مسيحيت اعم از ارتدوكس، كاتوليك و پروتستان ها، متفاوت است و هريك، مبنايي براي آن تعيين كردهاند گرچه همگي به سالروزتولد"مهر (ميترا)ـ خداي پاكيـ درايرانباستان نزديكند.
با يلدا واپسين ساعات خزان گذر ميكند و صداي پاي زمستان با سوزي سرد اما نوازشگر به گوش ميرسد. خيابانها شلوغ و پر رفت و آمد است انگار نفس گرم شب يلدا و دور هم نشستن، سوز سرما را از ياد بردهاست.
استان هاي آذربايجان شرقي و غربي به عنوان يكي از خطه هاي زرخيز ايران زمين براي زنده نگه داشتن اين شب به يادماندني براي خود آداب و رسوم ويژه اي دارند كه به پاره اي از آنان اشاره مي شود.
اكثر مردم آذربايجان در شب يلدا "چيلله قارپيزي" (هندوانه چله) مي خورند و معتقدند باخوردن هندوانه، لرز و سوز سرما به تنشان تاثير نداشته و اصلا سرماي زمستان را حس نمي كنند.
دربيشترشهرها و روستاهاي آذربايجان رسم بر اين است كه كساني كه نامزد هستند در دوران نامزدي در اين شب براي نامزدهاي خود " خوانچه " طبق مي فرستند و اقوام در هر چه بهتربودن اين خوانچه ها كمك مي كنند. محتويات خوانچه ها عبارتند از شيريني، پرتقال، سيب، انار، هندوانه، آيينه و پارچه كه با پولك و تور تزيين مي شود.
هنگام غروب ،زنان فاميل هدايايي به رسم ياري به منزل داماد آورده و به جشن و پايكوبي مي پردازند. سپس طبق هاي آماده را بر سر افرادي كه معين شده قرار داده و روانه خانه عروس مي كنند و مادر عروس پس از تحويل طبق ها، هداياي مانند پول، شيريني، جوراب و دستمال به آنها مي دهد. فرداي اين شب مادر دختر تمام طبق ها را در اتاق ميهمان چيده و از زنان فاميل براي صرف ميوه و شيريني دعوت مي كند.
همچنين علاوه بر فرستادن سهم چله براي نوعروس، در نخستين سال ازدواج زوج هاي تبريزي، پدر عروس قبل از غروب آفتاب سهم دختر و دامادش را كه شامل هندوانه، ميوه،آجيل،شيريني،يكقواره پيراهني باكفش و چادري روانه منزل آنها مي كند.
در آذربايجان سابقا كه ارتباطات به اين آساني نبود از اواخر تابستان مقدار زيادي هندوانه و خربزه در تور ميگذاشتند و آن را از سقف آشپرخانه آويزان مي كردند تادر هواي آزاد خراب نشود و يااينكه در كاه قرار مي دادند.
اغلب مردم در اين شب برنج، مرغ و آش شير پخته و بعداز شام نيز از تنقلات موجود در منزل شامل قاورقا (گندم برشته با شاهدانه)آجيل، لبو، هويچ، حلواي گردو انواع ميوه، خربزه، هندوانه و خشكبارهايي چون انگور، بادام و سنجد ميل مي كنند.
ريش سفيد خانواده در حالي كه با چاقو هندوانه را مي برد، مي گويد قادا بلاميزي بو گئجهكسدوخ(بلايايخودمان را امروز بريديم) در تبريز پوست هاي ميوه و اشغال ها را درآب روان ريخته و اين رفتار راخوب وخوش يمن ميدانند.
بعد از خوردن تنقلات و ميوه در سابق بزرگان خانواده به نقل حكايات و داستان هايي ازحماسههاي ملي اين سرزمين نظير، اصلي و كرم، باياتي خواندن وضرب المثل پرداخته و تا پاسي از شب به صحبت و گفت و گو مشغول مي شوند.
به بهانه نود و پنجمين سالگرد شهادتش
ستارخان؛ سردار ملي ايران
سعيد فرجي خويي

سخن از رادمردي است كه سرسلسله مجاهدين و قهرمان، قهرمانان ملي در تاريخ ايران زمين است. سخن از مردي كه زندگي اش سرشار از ايران دوستي، آزادگي، مردانگي، انسانيت و بلندانديشي مي باشد و نيز پايگاه گران بهايي است براي اثبات اصالت انقلاب مشروطيت ايران و بالاخص مشروطه آذربايجان.
و او كسي نيست جز ستارخان، سردار ملي كه در نود و پنج سالگي شهادت اش قلم فرسايي مي كنيم. ستارخان كه در زمان مشروطيت آوازه شهرتش به خارج از مرزها هم رسيد و مطبوعات خارجي هم به تمجيد و تعريف از وي پرداختند. همچنان كه نشريات روسيه او را »پوگاچف« آذربايجان، رهبر جنگ دهقاني قرن هجدم ميلادي روسيه، و نشريات اروپايي او را »گاريبالدي« ايران، وطن پرست معروف قرن نوزدهم ميلادي ايتاليا، ناميدند و نويسندگان و شعراي مطرح ايران از آن زمان تاكنون اشعار و تصنيف ها و كتاب ها براي وي نوشتند و رشادت هايش را ستودند.
ستارخان، سردار ملي، يكي از فرزندان بنام كشور ما، رادمردي است كه در سال هايي كه نواي نغمه آزادي به گوش ها مي رسيد، شخصي بود گمنام كه خواندن و نوشتن هم نمي دانست، اما عشق و ايمانش درباره ميهنش چون كوه استوار بود. در محله اميرخيز مي زيست و لوطي و جوانمرد آن محل بود.
سري نترس و قلبي پاك داشت. براي كمك به نيازمندان از پاي نمي نشست، زورگو و باجگير نبود، مي گفت: بايد به زيردستان و نيازمندان كمك كرد. قد و هيكلي بلند و رعنا داشت، پهلوان، ستبر بازو بود.
سيماي مردانه اش جذبه و كشش خاصي داشت، با سبيلي آويخته و چشمان پرنور بيننده را جادو مي كرد، چين و آژنگ چهره اش از گذشته هاي پرغوغايي سخن مي گفت. در سال1284 قمري به دنيا آمده بود. پدرش حاجي حسن، بزاز بيرون بربود. و چندگاه به تبريز مي رفت و پارچه به قره داغ مي برد تا در آن حوالي بفروشد.
زندگي اش مانند ساير كودكان قره داغي گذشته بود، ولي دشت هاي وسيع ارسباران و عظمت كوه هاي قره داغ وي را بلندانديشه و پولادين اراده بار آورده بودند.
تيراندازي و اسب سواري را نيك آموخت و در آن دو مهارتي بسيار يافت. هنوز جوان بود كه به تبريز كوچ كرد. مهارت وي در اسب سواري و تيراندازي اش به گوش مظفرالدين ميرزاي وليعهد رسيد تا كه او را به سمت تفنگچي براي دربار خود برگزيد ستار با وليعهد به شكار مي رفت و به خاطر زبردستي در نشانه گيري لقب »خان« گرفت و ستارخان ناميده شد.
بعد از گذشت مدت زماني و حوادث تلخ و شيرين در زندگي اش، نغمه آزادي مشروطيت در ايران بلند شد، محمدعلي ميرزاي وليعهد يك ستمگر به تمام معني و دشمن سرسخت مشروطه خواهان در تبريز، محل سكونت ستارخان بود، مردم آذربايجان براي جلوگيري از تهديدات و مخالفت هاي وي ناچار به تشكيل انجمن پرداختند بلكه بتوانند در مقابل مخالفت هاي وي با مشروطه ايستادگي نمايند. با تشكيل انجمن، مجاهدان دسته دسته، گروه گروه به عضويت آن در مي آيند و با تمرين تيراندازي و اسب سواري خود را براي مبارزه آماده مي ساختند. ستار جزو نخستين داوطلبان به صف مجاهدان پيوست. چون نيازي به تمرين تيراندازي و اسب سواري نداشت و در هر دو ماهر و زبده بود، معلم و مربي مجاهدان ديگر شد. بدين ترتيب از همان روزهاي نخست شهرت و معروضيت يافت.
چندي نگذشت كه مسأله به توپ بستن مجلس پيش آمد انجمن ايالتي به مبارزه با دولت برخاست، ستارخان نيز جزو اولين مجاهدان وارد پيكار شد و بيش از يك سال به عنوان رهبر فداكار مبارزه را با عزم و اراده خلل ناپذير ادامه داد و چنان شد كه مردم اكثر شهرهاي ديگر از جمله رشت و گيلان با تأسي به آنان عليه حكومت استبدادي محمدعلي شاهي، به مبارزه برآمدند.
بعد از مدتي، تهران براي از ميان برداشتن سران مجاهدان تبريز و مخصوصاً ستارخان به دست دولت مركزي مخبرالسلطنه هدايت را از پاريس براي حكومت آذربايجان آوردند.
او پس از رسيدن به تبريز ابتدا ستارخان و بعد باقرخان را به بهانه خواباندن شورش اردبيل از تبريز دور كرد و چون منظور وي عملي نشد به بهانه اين كه ايشان از وي اطاعت نمي كنند به دستور مركز بايد روانه تهران شوند و چون استقبال بي نظير مردم سر راه و اهالي تهران و قدرداني مجلس شوراي ملي با تقديم لوح هاي افتخار مقام و منزلت آنان را بيش از پيش بالا برد كه براي ناجوانمردان قابل تحمل نبود. لذا با پيش آوردن مسأله دردناك پارك اتابك آن دو را براي هميشه از گردونه زمانه خارج ساختند، اما روح شان تا ابد در دل ها زنده ماند.
از اين پس ستارخان به مدت سه سال ديگر در ميان غم و اندوه در تهران به سر برد تا در شامگاه روز سه شنبه25 آبان ماه1293 در سن48 سالگي در تهران درگذشت. روز بعد پيكرش با حضور هزاران نفر از طبقات مختلف تهران به سوي شاه عبدالعظيم روانه گرديد و در باغ طوطي آرام گرفت و خاطره اش در دل هاي مردم آذربايجان و مردم قهرمان پرور ايران زمين جاويدان ماند. و چه خوش شعرها گفتند مردم تهران هنگام ورود سرداران به تهران در جهت استقبال:
سردار ملي آيت يزدان خوش آمدي
مشروطه را پناه و نگهبان خوش آمدي
سالار هم چون ماه تو چون مهر انوري
اي آفتاب با مه تابان خوش آمدي
تبريز همچو بيشه و تو شير بيشه اي ستار
زان بيشه همچو ضيغم غضبان خوش آمدي
تو چون گلي و خطة تبريز گلستان
زان گلستان چون غنچة خندان خوش آمدي
مجلس بهشت است و تو خادم بهشت
رضوان صفت به روضة رضوان خوش آمدي
مشروطه اسم اعظم و مجلس نگين او
اي حافظ نگين سليمان خوش آمدي
نامهاي به آقاي يحيي رحيمي
حامد كاظم زادهخويي
با سلام، راستشو بخواهيد خيلي دلم مي خواست از نزديك ببينمتان و با شما هم صحبت شوم. يكبار در زمان دانشجويي نامه اي نوشتم و شما منّت گذارده و جوابي برايم فرستاديد و شرم از گرفتن وقت شريفتان، مانع از نوشتن حسب حالي ديگر شد. و حال پس از چند سال، براي اولين بار در دفتر هفته نامه اورين خوي توفيق زيارت تان نصيب مان شد و چه شور و شوقي!
همچنان كه از نوشتههايتان پيدا بود چهره تان نشان از تنهايي و غربت داشت و صحبت تان پرانرژي و تجربهاي گران از زندگي.
گله از مسئولين داشتيد و دردلي در حضور ملتمذان خوئي و اينكه خبرنگاري عشق است و ديوانگي و لاغير.
بهترين مونس تان را در خلوت، كتاب و نويسندگي خوانديد و اين كه تاريخ اين مملكت گنج است و خواندن و مطالعه آن بر ما واجب.
از دوران كودكي و نوجواني تان سخن گفتيد و اينكه در دوران دبيرستان، مجله فردوسي نشان روشنفكري بود و هزينه و پول توجيبي تان با نامه نگاري عاشقانه براي بچه ها و... در مي آورديد.
و شوخ طبعي تان در بيان داشتن سه ديپلم و تعريف خاطره و ماجرايي از كافه خران!!!
خاطرات روزنامه نگار شدنتان و ترجمه اولين گزارش تان از تركي به فارسي ونحوه آشنايي با قلم اندازان نام آشناي كشور. چه جالب بود و نكته دار!
از ستاد پشت جبهه و استفاده از تخصص تان و عدم رضايت از رشته تحصيلي و اعتراف به اينكه اگر ادبيات مي خوانديد وضع تان بهتر بود و اين تأمل برانگيز!
خاطره بازداشت مادرتان توسط ساواك و چهار بار ممنوع القلم شدن در كيهان قبل از انقلاب و جايزه گرفتن براي تمام گزارش هايتان و . . . همهي سرگذشت شما، نشان از تلاش و كوشش داشت.
بيان اينكه هنوز محصّليد و همه مطالب شما با امضاي خويي نشان از وطن پرستي و خاكي بودنتان است ولاغير.
واقعاً ما كجاي كاريم؟
براي من شما تاريخ زنده مطبوعات معاصر هستيد، باشد كه زماني اين تاريخ را ارج نهيم.
و خواسته عاجزانه كه تمام خاطرات و تجربيات مكتوب شود تا درسي براي ما جوانان گردد.
از عشق به همسرتان گفتيد و احساسي بودن نويسنده ها، شعرا و خبرنگاران كه با يك احوالپرسي خوشيم و با يك اخم ناراحت و دفاع تان از روزنامه نگاران شهرستاني. ولي حيف! كو آن خوشيهاي هميشگي و آن عشق دائمي.
توصيه هايتان را بر علم آموزي و پيشرفت، آويزه گوشم مي كنم و تلاشم را روزافزون، تا شايد در ديداري ديگرشرمنده حضور در امتحانتان نشوم!
برايتان آرزوي سلامتي و توفيقات روزافزون دارم و سايه تان بر سر روزنامه نگاران خويي مستدام باشد كه شاگردان شايستهاي برايتان باشيم.
تخريب »قانلي باغ« و اشتباهات جبران ناپذير
محمد شاه ويردي
چند سال پيش كه براي زيارت مرقد امام هشتم، به مشهد مقدس مشرف شده بودم، سري هم به توس زدم. آرامگاه دو شاعر نامدار خراساني ـ فردوسي و اخوان ثالث ـ در توس است. در توس با منظره اي مواجه شدم كه مرا حدوداً نيم قرن به عقب برد و باعث تأسف شديد گرديد.
شگفتا! چند ده متر از باروي قديم شهر كه از دست تطاول زمان جان به در برده با صلابت يادآور تاريخ كهن آن سرزمين پرچاذبه بود. شگفت آور اينكه براي حفظ اين چند ده متر ديوار، چقدر زحمت كشيده و هزينه صرف كرده اند؛ دست مسؤولان مريزاد. ديدن اين صحنه همان طور كه اشاره كردم افكار مرا به پنجاه سال پيش شهر خودمان سوق داد. در آن زمان قلعه ي معروف و ديدني خوي با ابهت و شكوه، خيابانها، كوچه ها و خانه هاي خوي را چه مهربانانه در آغوش كشيده بود و انگار با نجواي خود، مردم شهر را آرام مي كرد و مي گفت: با همه پيري همان طور كه ياغيان و بيگانگان را ساليان سال از شما بازداشته ام، باز هم در برابر دشمنانتان خواهم ايستاد. براي اطلاع نسل جوان بايد بگويم كه اين قلعه با تمام برجها و به جز دروازه پاي ورودي و ندرتاً در پاره اي از نقاط، سالم و استوار خودنمايي مي كرد. متأسفانه در حدود سال پاي36 ـ37 اين قلعه ي با عظمت و تاريخي به علت عدم اطلاع شهردار وقت از ارزش فرهنگي آن، با بولدوزر پاي شهرداري تخريب شد و با خاك آن خندق اطراف قلعه تسطيح گرديد. باور كنيد اگر آن قلعه را حفظ مي كرديم، اكنون شهر ما يكي از مراكز توريستي ايران شده بود.
بعد از انقلاب، شهر به صورت بي حساب رو به گسترش گذشت. زمين پاي مرغوب زراعتي و باغهاي مشهور به چنگ زمين خواران افتاد و تقطيع و تفكيك شد و به فروش رفت. در جنوب و جنوب شرقي شهر مسيل قديمي و كهنه اي بنام »آغا دره سي« با پوششي از انواع درختان همچون كمربندي سبز قسمتي از شهر را در برگرفته بود. شهردار وقت تصميم گرفت اين دره ي سرسبز را با نخاله هاي ساختماني و زباله، پر كند. در عرض چند سال تمام درختان آن قطع و دره با نخاله هاي ساختماني پر شد.
در حالي كه شهرداري مي توانست با كمترين هزينه آنجا را به پارك طبيعي، همچون پارك ساعي تهران، تبديل كند.
اما آخرين اشتباه ما! تخريب »قانلي باغ« است كه اتفاقاً همسايه ديوار به ديوار شهرداري مي باشد.
»قانلي باغ« يگانه باغ از سلسله باغ هاي تاريخي و زيباي خوي بود كه از دست زمين خواران اين تخريب گران بي رحم طبيعت ـ جان سالم بدر برده بود. عليرغم جراحت دردآور حاصل از خيابان كشي شهرداري، همچنان با غرور بلوط هاي تناورش، نفس عطرآگين به خانه هايي مي پراكند كه چند سال قبل به جاي آن خانه ها، باغ هاي معروف »اعتماد« و »امام« خودنمايي مي كردند. چرا ما اينقدر به گذشته خويش لاقيد هستيم و به آن اهميت نميدهيم؟ بر سر باغ معروف و تاريخي »داغ باغي« چه آورديم؟ آيا نسل جوان ما از سابقه اين باغهاي تاريخي اطلاعي دارند؟ بايد بگويم »داغ باغي« حداقل سيصد سال سابقه دارد. در اهميت و زيبايي آن كافي است كه اشاره كنم، در زمان جنگ هاي ايران و روسيه، وقتي فتحعلي شاه براي سركشي به قشون ايران به خوي مي آيد، حاكم شد غير از عمارت مجلّل »داغ باغي« محل مناسبي براي اقامت شاه سراغ ندارد! كساني كه به شيراز رفته اند مي دانند كه چندين باغ تاريخي شان را در وسط شهر نگاه داشته و چون مردمك چشم از آنها مراقبت مي كنند. و البته هزينه ي نگهداري شان را از وروديه تماشاچيان تأمين مي نمايند.
رمضان و آزمون بندگي
سعيد فرجي خويي
رمضان ماه مردم، ماه بيدار شدن و بيدار كردن ايشان، ماه برانگيختن آنهايي كه خاموش شده و نشسته اند، ماه نيرو دادن به فريادهايي كه در حال شكستن و فرو خوردن هستند.
رمضان است و روزه؛ روزه گرفتن يعني جهاد و پيكاري دروني به جهت آماده شدن براي پيكارها و جهادهاي سخت و دشوار بيروني كه رمضان كلاس آموختن است. كلاسي بزرگ در قلب پيكره اجتماع كه معلمان و پيشوايان آن همه ي انبياءالهي از آدم تا محمد(ص) و همه امامان از علي(ع) تا مهدي(عج) مي باشند.
رمضان ماه خداوند است و ماه بخشش گناهان؛ چون ماه آموزش است و آمادگي، ماه خودسازي و مهيا شدن كه عادات و دلبستگي ها، نيازها و وابستگي هاي آدمي، وي را در مصاف با پليدي ها و در ميدان و كارزار مبارزه با سيئات، ناتوان مي سازد پس بايد كوشيد تا از نيازها و هر آن چه دست و پاي آدمي را از رسيدن به خداوند كار كوتاه مي دارد، رهيد. از آن چه آدمي را به ماندن، سكون و ايستايي مي خواند، از خوردن، خوابيدن و از تن دادن و راضي شدن به همه ي پستي ها و رذالت هايي كه آدمي براي نان و نام و فرزند مرتكب مي شود كه اگر نام و نان ندارد با بندگي و تعظيم به غير پروردگار به ذلت به چنگ نياورد.
در رمضان آدمي بايد نيمه شب برخيزد وقتي دنيا تيره و تاريك است، وقتي همه در خوابند، برعكس هميشه، حالا نيمه شب بخورد. در اوج تاريكي و نيت كند يعني جهت خود را مشخص نمايد به خاطر چه هدفي و چه منظوري و سپس آماده نماز و پرستش معبود گردد. اذان گو بر بالاي مناره رود، شب و سكوت مرگبارش را بشكند و بر مرتفع ترين نقطه شهر يگانگي خدا، محكوميت خدايان بشر ساخت، آزادگي انسان و نابودي شيطان را بر همگان شهادت دهد.
رمضان سه آموزش بزرگ براي بندگان دارد:1ـ آموزش فكري بر مبناي خواندن قرآن2ـ آگاهي از مكتب، از قوانيني كه بنا نهاده شده است3ـ تكامل يافتن.
هدف بزرگتر رمضان تكامل يافتن آدمي است، همانگونه كه اسلام مي خواهد: انساني خداگونه با اخلاقي خدايي. رمضان چه پرشكوه است ماهي كه با خون سرخ علي(ع) و نزول قرآن براي نجات و رستگاري انسان عجين شده است.
ياد علي(ع) جزء دروس اصلي رمضان است. در سه شب و سه درسي كه در طول23 سال (طول مدت نزول قرآن به پيامبر)،25 سال (مدت انتظار براي خلافت علي(ع)) و5 سال (مدت خلافت علي(ع)) به انسان ميآموزد اينها همه در شب هاي قدر نهفته هستند كه بهترين شب هاي سال مي باشند.
روزه، حضور در مهماني خداوند
مليحه نصيري
رمضان، ماه بهار قرآن و فرازپويي روان آدمي، ماه بازگشت به معنويت گمشده در جنگل پرشرارت شهرها و فزوني ايمان و رويش راستي ها است. رمضان ماه عروج انسان به ملكوت بي پايان خداوندي است. ماه پرواز روح به »نيروانا«ي وارستگي، ماه آرامش درون و گسستن از هياهوي بي حاصل برون.
... روزه (صوم) يكي از فروع و واجبات عبادي اسلام است. اصل (صوم) در لغت به معني امساك و خودداري است و... كلمه »صوم«14 بار در قرآن آمده است.
رمضان نامي از نامهاي خداوند است و اما مصدر اين كلمه از »رَمَضَ« به معناي شدت گرما و تابش آفتاب بر شن است و انتخاب چنين واژه اي به راستي بر دقت نظر و لطافت خاصي دلالت دارد.
»تحمل« در كلمه و اين ماه مشترك است. گويي هر دو، آدميزاد را به تمنا وا مي دارند. تمنايي كه فقط در روح معنوي اين ماه معنا مي شود. ماه رمضان، تنها تحمل شدائد و عطش ناشي از آفتاب سوزان يا گرماي شديد نيست بلكه عطش ديگر حاصل از نفس سركش است كه پيوسته مي گدازد و سوزشي بس جبران ناپذير دارد.
رمضان المبارك نهمين ماه سال بر وفق تقويم هجري قمري و يگانه ماهي است كه نامش در قرآن (بقره/185)آمده است... ماه رمضان است كه قرآن در آن نازل شده است پس هر كس از شما كه در آغاز ماه حاضر بوده بر اوست كه روزه بگيرد.
در سورة قدر آيه 1 تصريح شده است: قرآن را در شب قدر نازل كرده ايم.
اين ماه از چند لحاظ اهميت دارد: ماهي است كه قرآن در آن نازل شده و ليله القدر كه شبي مهم و سرنوشت ساز و شب نزول رحمت و بركات الهي و تعيين سرنوشت ابدي انسانهاست. يكي از شب هاي فرد دهه آخر اين ماه است. از صدر اول اسلام و از عهد خود رسول ا...(ص) رسم بر آن بوده است كه شب هاي قدر را احيا بگيرند و تا سپيده دم به آداب مخصوص آن، به نماز و دعا و استغفار بپردازند. رمضان ماه روزه داري مسلمانان است و در سلوك روحي مسلمانان و تزكيه نفس و تقرب آنان به خداوند نقش اساسي دارد و نيز آن كه علي ابن ابيطالب در اين ماه به شهادت رسيد.
در اين ماه، دروازه هاي آسمان گشوده و درهاي لطف و رحمت الهي باز است و در مقابل، درهاي آتش بسته است. در اين ماه نجواي بندگان در درگاه الهي مورد عنايت قرار مي گيرد و دعاهايشان به اجابت مي رسد و اشك هاي چشمشان رحمت الهي را جذب مي كند.
در اين ماه شبي هست كه در آن شب فرشتگان از آسمان فرود مي آيند و تا سحرگاهان كه فجر طلوع مي كند، بر مردان و زنان روزه دار درود و سلام مي فرستند. آن شب همان شب قدري است كه در آن ولايت من تقدير شده است، شب با عظمتي كه عمل خير در آن برتر از اعمال خير هزار ماه به شمار مي رود و روزه گرفتن در روز آن از روزه هزار ماه برتر است.
در اين ماه هيچ روز و شبي نيست مگر اين كه هداياي پروردگار از آسمان بر اين امت باريدن مي گيرد و كساني كه موفق به دريافت اين هدايا مي شوند، در روز ملاقات با خداوند از امتياز ويژه اي برخوردار مي شوند و مورد تكريم الهي قرار مي گيرند و جايگاه زيبايي در بهشت به دست مي آورند.
روزهايش برترين روزها و شب هاي آن عالي ترين شبها و لحظه لحظه هايش زيباترين لحظات است. در اين ماه شياطين در حبس بوده و دست و پاهايشان زنجير شده است.
در اين ماه خداوند بر روزي ها و عمرها مي افزايد. مهمانان خانه خدا تعيين مي گردند، اهل ايمان طعم شيرين مغفرت الهي و خشنودي خداوند را مي چشند و از روح و ريحان و رضاي پروردگار بهره مند مي شوند.
هر روز ماه مبارك براي خود دعاي خاصي دارد و اين در بين تقاويم خورشيدي (ايراني ـ ميلادي ـ چيني و ...) و قمري (اسلامي ـ عبري و...) موضوعي ويژه است و تقريباً به مهمان گونه براي هر روز هم مي توان نوعي آداب موسيقيايي را مشاهده كرد كه البته به مهمترين مراسم اين ايام اشاره خواهيم داشت:
1ـ مراسم پيشواز و استقبال از ماه رمضان 2ـ مراسم موسيقيايي نيمه ماه رمضان 3ـ مراسم ضربت خوردن حضرت علي(ع) 4ـ آوازهاي شب قدر 5ـ مراسم 27 رمضان 6ـ روز پاياني ماه مبارك 7ـ عيد فطر و...
همچنين از ديدگاه متخصصان تغذيه، مهمترين فوايد روزه مبارك رمضان عبارتند از: 1ـ تقويت حواس بويژه چشايي به خاطر كاهش فعاليت مداوم 2ـ كاهش و از بين رفتن حساسيت ها 3ـ پاكسازي بدن از چربي هاي اضافه 4ـ ترميم سلول ها و جوان شدن آنها 5ـ استراحت دستگاه گوارش 6ـ احيا و ترميم بافتهاي آسيب ديده بدن و بهبود عملكرد دستگاههاي مختلف بدن 7ـ پاكسازي و طراوت پوست كه بخش مهمي از اين طراوت ناشي از آرامش روحي فرد روزه دار است 8ـ تعادل و كاهش وزن بدن 9ـ افزايش مقاومت بدن در مقابل بيماري ها به دليل تقويت سيستم ايمني بدن.
يكي از رسوم پسنديده در ماه مبارك رمضان آشتي و ايجاد الفت بين افرادي است كه به سببي از يكديگر كدورتي به دل دارند. اين رسم پسنديده قبل از ماه مبارك از واجبات است و عقيده دارند اگر كسي روزه بگيرد در حالي كه از بستگان خود كينه به دل داشته باشد. روزه اش مال شيطان است و قبول درگاه حق نيست اين رسم در همه شهرها و روستاها كم و بيش وجود دارد و تشريفات آن بسيار ساده است. اگر دو نفر از يكديگر ناراحتي داشته باشند. با خودشان بدون مقدمه دست در گردن هم مي اندازند و صورت يكديگر را مي بوسند يا يك ريش سفيد و بزرگتر پا درمياني مي كند و آنها را آشتي مي دهد. مردم معتقدند اگر بزرگتر گذشت كند و براي آشتي پيشقدم شود و به سوي كوچكتر رود ثواب زيادي دارد.
پس بياييد قدر اين ماه را بيشتر بدانيم و بيش از آنكه لحظه هاي ارزشمندش سپري شود از چشمه سار جوشان آن خود را سيراب كنيم.
رمضان، بهار قرآن و بهار دعا و مناجات به درگاه پروردگار بي نياز است. در هيچ ماهي به اندازه ماه مبارك رمضان دعا، مناجات، ذكر و نمازهاي مستحبي وارد نشده است. هر روز آن، دعايي خاص و هر شبش نماز و ذكري ويژه خود را دارد.
اما رمضان، بهار انتظار نيز هست؛ چرا كه در دعاها و مناجات هاي اين ماه به همان اندازه كه روح بندگي و تضرع به درگاه خداوند و طلب آموزش و رستگاري از او موج مي زند، روح انتظار و اميد فرا رسيدن دولت كريمه اهل بيت عليهم السلام نيز جاري است.
منابع:
به بهانه آغاز هفته دفاع مقدس
طلايهداران ملكوت اعلي
مجيد مرادلو

وصف عشق
شهادت نه مردن كه عزت ابديست، كه تمام معناي عشق تنها در حلول آن تجلي مي كند، چرا كه سرچشمه جوشان طلب در مسيل مهرورزي سيلان مي كند و بر دامان رودخانه عشق و عاشقي جاني مي گيرد و در اين طريقت، باريكه عشق آدمي با دوست، عاقبتش اتصال به اقيانوس بي منتهاي عشق دوست به آدميست، كه نهايتش فاني شدن آدميست در اقيانوس عشق دوست و اين همان تجلي معناي حقيقي شهادت است پس نه مائيم كه عاشق او ميشويم كه اوست عاشق ما كه پرتو عشقمان در برابر عشق حقيقي دوست چنان پرتو نور شمعي است در برابر پرتو آفتاب سرخ درخشان حقيقت پس بار الها ما را نيز در اقيانوس عشق خود غرق گردان هر چند درس غوص عشق را نيك نمي دانيم اما در مكتب عشق تو دست و پا زدني آموخته ايم پس ما را در اقيانوس عشق خويش فاني ساز و از وجود سرزمين وجودي ما در اين عالم ترابي به يادگار ماندن نامي كه بر پلاك ثبت شده بسنده كن.

خبر به حدي تكان دهنده بود كه كسي باورش نمي شد »قربانعلي رنجبر حقيقي« صاحب امتياز و مدير مسئول هفته نامه خوي كه دو دوره نمايندگي مردم خوي در شوراي اسلامي شهر را بر عهده داشت، به يكباره همهي فاميل ، دوست ، آشنا و. . . را در غم از دست دادنش به سوگ بنشاند.
چه كسي باور مي كرد »رنجبر« با آن همه شوخ طبعي و سرحالي و سر زندگي، نيمه شعبان سال 86 را نخواهد ديد!
اما انگار خودش خوب مي دانست و دم بر نمي آورد! چرا كه سال ها بود، در مقابل تمام انتقادهاي تندي كه بر عليه اش وجود داشت، مهر سكوت بر لب دوخته و صبر پيشه كرده بود و حتي بعضي وقتها اين انتقادها به توهين هم تبديل مي شد، با اين حال باز »رنجبر« بود و سكوت بود و سكوت. . . اما امسال او سكوتش را شكست و در ستون »شطحيّات« هفته نامه خوي، به همه نقدها پاسخ گفت و حتي چندين وبلاگ اينترنتي را هم راه اندازي كرد و همه را به بحث و مجادله فرا خواند و به تك تك سوالات پاسخ گفت تا مبادا بعد از رفتنش سوالي در مورد او بدون پاسخ باقي بماند.
امسال هفته نامه خوي يازدهمين سال انتشارش را پشت سر مي گذاشت و در طول اين يازده سال، زحمت توزيع و فروش نه تنها اين نشريه بلكه كل نشريات سراسري بر عهده مديران كيوسك هاي مطبوعاتي شهر بود. انگار »رنجبر« به خوبي مي دانست در كنار اهالي قلم و اصحاب مطبوعات شهر، روز هاي آخر زندگي اش را ميگذراند و چقدر ناراحت بود كه در جشن روز خبرنگار، از نمايندگان فروش نشريات خوي دعوت به عمل آمد اما هيچ تقديري از آنها صورت نگرفت! به ناچار خود آستين هايش را بالا زد و دعوت از نماينده مردم خوي در مجلس را بهانه كرد و همه اين عزيزان را به همراه اصحاب مطبوعات براي يك ضيافت شام در يكي از رستوران هاي شهر دعوت كرد . . .
چقدر خنده بود و شادي!
حتي در ستوني از هفته نامه خودمان نوشتيم: » اميدواريم اين نوع قدم هاي خير سال هاي آتي نيز برداشته شود.« از كجا مي دانستيم كه ديگر براي »رنجبر« سال آتي وجود ندارد . . .
جمعه هفته گذشته، جلسه شوراي اداري در دفتر امام جمعه شهر برگزار شد. خيلي كم اتفاق مي افتاد كه در اين نوع جلسات شركت كند اما اين هفته اصرار داشت براي آخرين بار هم كه شده در كنار مسئولان شهر بر سر سفره امام جمعه بنشيند و همه اين چندين سال در كنار اينها بودن را، يكبار ديگر مرور كند.
اواسط جلسه گفت: »كار واجبي دارم، مي روم نزديكي هاي در خروجي مي نشينم، هر وقت اشاره كردم به تلفن همراهم زنگ بزنيد تا تلفن را بهانه كنم بلكه به كارم برسم « چند دقيقه اي نگذشت كه با سر اشاره اي كرد و . . .
چگونه مي شد باور كرد كه ديگر هيچ وقت او اشارهاي نخواهد كرد . . .
پنج سال پيش، در اولين هفته اي كه انتشار اورين را در دست گرفتيم، با يك دسته گل وارد دفتر نشريه شد و نشست يكساعت تمام در مورد مشكلات انتشار نشريه و راه هاي غلبه بر آنها صحبت كرد و هر چه تجربه در آن6 سال انتشار هفتهنامه خوي اندوخته بود، بدون كوچكترين چشمداشتي در اختيارمان گذاشت.
»رنجبر« اميد همهي اصحاب مطبوعات شهر بود.
چه زود از دست رفت! . . .
ساعت 7صبح روز يكشنبه 4 شهريور86، به همراه يكي از دوستان و تنها پسر وي، براي يك كار اداري عازم اروميه شد. يكي از نزديكانش مي گفت اصلا دوست نداشت به اين سفر برود و هر وقت صحبت رفتن مي شد بهانه اي مي آورد و مي گفت بماند براي بعد . . . اما آن روز، بعدي وجود نداشت و هيچكدام شان نميدانستند اجل حدود ساعت يازده و نيم صبح در حوالي خان تختي سلماس منتظر بازگشت هر سه نفر آنها از اروميه بود. . .
از حدود ساعت 12 خبر كوتاه اما بسيار تكان دهنده اي در شهر پيچيد: » رنجبر حقيقي به همراه خانبابائي و پسر وي(توحيد) در اثر سانحه تصادف در حوالي سلماس جان باختند«.
اين خبر در عرض چند دقيقه با پيام هاي كوتاه تلفني( اس ام اس) در بين مردم منتشر شد و با اين پيام بلافاصله تلفنها به صدا در مي آمدند و صحت و سقم آن را دوباره ازطرف مقابل جويا ميشدند. آخر، باورشان نميشد، چگونه مي شود كه او . . .
اما خبر صحت داشت و يكشنبه شب، پيكر بي جان وي از بيمارستان سلماس تحويل گرفته شد و صبح روز دوشنبه . . . غلغله اي در مقابل دفتر هفته نامه خوي برپا شد . . .
هر لحظه بر تعداد جمعيت افزوده مـيشد. راهنمايي و رانندگي به ناچار خيابان مصلا را مسدود كرد. امام جمعه شهر هم به مسئولان و جمعيت حاضر پيوست. آمبولانس وارد فضاي باز اداره تربيت بدني شد. شيون مادر پير و گريه هاي زنان، همراه با »اي واي بابا«ي »حامد« و اشك هاي»وحيد«، فضا را پر كرده بود.خدا خدا مي كردم كاش »ميلاد « اينجا نباشد و اين صحنه ها را نبيند، آخر او سني نداشت، چگونه ميتوانست تحمل كند. . .
هجوم جمعيت فرصت بيرون آوردن تابوت را نداد. آمبولانس دوباره بيرون آمد. همانجا در خيابان مصلا مقابل دفتر هفته نامه خوي، نماز ميت به امامت امام جمعه شهر برپا شد و تشييع جنازهي با شكوهي تا امامزاده سيد بهلول برگزار گرديد.
. . . خدايا كشيدن تابوت پدر بر دوش و گذاشتن جسم بي جان او در گور چقدر سخت است. تحملش را نداشتم بيرون آمدم . . .
سفره »رنجبر« گسترده بود و خيلي ها از سفره او نان ميخوردند و شايد از اين جهت بود كه مادرش او را »يتيم لر باباسي« صدا ميكرد!
عصر همان روز، مجلس ترحيم در مسجد امام علي(ع) برگزار شد. بخشي از اين مسجد در حال تعمير بود طبقه فوقاني مسجد نيز جوابگوي مردم نبود. مجلس تذكر وي در روز سه شنبه در مسجد جامع شهر(سيدالشهداء) برپا گرديد.در اين مجلس از هر جناح و گروه سياسي شركت داشتند و معلوم بود كه مخالفانش هم از اين حادثه ناراحت بودند.
نكته قابل توجه اين بود كه، در خيلي از مجالس ترحيم و تذكر، مردم به خاطر وراث و فاميل و آشناهايشان در آن شركت مي كنند، اما در اين مجلس اكثر كساني كه وارد مسجد مي شدند فقط به خاطر خود »رنجبر« آمده بودند و از وراث و فاميل هاي وي كمتر كسي را مي شناختند!
مجلس روز هفتم وي هم، پنج شنبه در مسجد سيدالشهداء برگزار شد و . . .
بايد باور كنيم كه ديگر »قربانعلي رنجبر«ي در كار نيست و همهي گذشتهها خواب و رويايي بيش نبود!
روحش شاد!
انتشار هفته نامه خوي بايد ادامه يابد
با درگذشت »علي رنجبر حقيقي« صاحب امتياز و مدير مسئول هفته نامه خوي، انتشار اين نشريه قديمي استان آذربايجان غربي در هاله اي از ابهام فرو رفت.
البته، بر اساس ماده21 از فصل دوم آئين نامه اجرايي قانون مطبوعات1364 /(8 بهمن1365)/ و اصلاحيه مورخ 1366/6/29 اين ماده قانوني، تقريباً تحت شرايطي، مسير انتشار مجدد هفته نامه خوي هموار است و ميتوان از لغو امتياز آن جلوگيري كرد.
در اين ميان، مسئوليت »خسرو كرمانشاهي« به عنوان سردبيربا سابقه و مجرب اين نشريه، بيش از بقيه است.
اوست كه بايد آستين ها را بالا بزند و راه رنجبر و هفته نامه خوي را ادامه دهد.
اوست كه بايد راهي براي انتخاب صاحب امتياز و مدير مسئولي لايق براي هفته نامه خوي پيدا كند، تا 11 سال تلاش رنجبر از بين نرود.
اوست كه بايد براي پر بار شدن مطالب هفته نامه خوي بيش از گذشته تلاش نمايد تا جاي خالي رنجبر بيشتر احساس نشود.
اوست كه بايد تمام كساني را كه در اين 11سال براي هفته نامه خوي زحمت كشيده اند، دور و بر اين نشريه جمع كند و نگذارد، نبود رنجبر باعث متلاشي شدن آن جمع صميمي گردد.
اوست كه بايد تلاش كند دفتر مدير مسئول هفته نامه خوي به كتابخانه اي غني براي استفاده اهل علم و فرهنگ تبديل شود.
و اوست كه بايد . . .
در اين ميان، براي انتشار مجدد هفته نامه خوي، مسئولين علمي و فرهنگي شهر نقش به سزايي دارند. چرا كه اين هفته نامه نه به يك فرد خاص، بلكه به كل منطقه تعلق دارد و هرگز نبايد با فوت يك نفر، انتشار منظم آن كه از تاريخ 1376/2/31 شروع شده، به يكباره قطع شود. آن هم در موقعيت حساس كنوني كه راه توسعه خوي با ايجاد فرمانداري ويژه هموار شده است.
نبايد فراموش كنيم هفته نامه هاي محلي نقش مهمي در توسعه يك منطقه دارند و اين شهر، امروز بيش از گذشته به وجود چنين نشرياتي نياز دارد. امروز هر كس كاري از دستش بر مي آيد بايد پا پيش بگذارد تا تدبيري شايسته اتخاذ گردد. مطمئن باشيد آيندگان به داشتن چنين شخصيت هايي فخر خواهند كرد.
هفته نامه خوي ، به نوعي آيينه مشكلات مردم هم به شمار مي رود. اين مردم براي توسعه منطقه خود به چنين نشرياتي نياز دارند آنها هم بايد آستين ها بالا بزنند و به نوبه خود هر طور شده هفته نامه خوي را سر پا نگه دارند.
به عبارتي، همه بايد دست به دست هم دهيم تا اين نشريه مشكلات امروز خود را سپري كند و بار ديگر دوران شكوفايي خود را ادامه دهد.
هفته نامه خوي در طول اين 11 سال، چندين بار تنديس جشنواره مختلف كشوري را به دست آورده و همه اينها در سايه تلاش هاي بي وقفه كاركنان آن محقق شده است. امروز بايد به آن موفقيت ها احترام گذاشت و به همهي تجارب كسب شده ، دودستي چسبيد تا به راحتي از بين نروند.
دست اندركاران محترم هفته نامه خوي ، همين امروز يك يا علي ديگر بگوئيد، مطمئن باشيد هيچ وقت تنها نخواهيد ماند. چرا كه عمر روزهاي تلخ كوتاه است.
»علي رنجبرحقيقي« از زبانخودش
بر گرفته از مطلب »چهره به چهره با علي رنجبر حقيقي« منتشر شده در شماره 481 هفته نامه خوي
اينجانب در يك خانواده معمولي متولد شدم. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي خود را در مدرسه موثقي و سعدي طي كردم و مقطع دبيرستان را در مدرسه مطهري در رشته انساني به اتمام رساندم. در ايام دبيرستان، با اين كه در كنار تحصيل، كارگري نيز مي كردم ولي هيچوقت از تحصيل غافل نبودم و لذا هميشه جزو شاگردان ممتاز مدرسه محسوب مي شدم. در ايام انقلاب با اينكه نوجواني بيش نبودم، ولي تقريبا در اغلب تظاهراتها بر عليه رژيم حضور داشتم. با وجود اين كه بيشترين ايام تحصيل سوم و چهارم دبيرستان را در جبهه هاي شمالغرب كشور حضور داشتم، ولي با توجه به علاقه مضاعف به تحصيل، اين دوره ها را نيز با موفقيت گذراندم و موفق به اخذ ديپلم شدم.
فعاليت در بسيج و سپاه
فعاليت در بسيج و سپاه خوي را در سال 59با عنايت مرحوم مير جواد كبيري شروع كردم. هميشه گفتم كه ايشان از اسطوره هاي زندگي من هستند. فردي بود تيزهوش، متواضع، مخلص، متدين، مردم دار، با احساس، مهربان و با عطوفت.آن زمان گروهكهاي سياسي، بسيار فعال بودند و با شعارهاي بسيار جذاب خود، تاثيرات عميقي بر روي جوانان مي گذاشتند. ايده اصلي آنها براندازي و يا حداقل، حذف اسلاميت نظام بود. از جمله جريانات ديگري كه به موازات فعاليت گروهكهاي سياسي، بسيار خطرناك و حق به جانب، ظاهر مي شد جريان انجمن حجتيه بود كه به دليل برخورداري مناديان اين تفكر از شمايل مذهبي و به ظاهر انقلابي و نيز تسلط به آيات و روايات، در قالب حركتهاي امام زمان گرايي و مبارزه با بهائيت، افكار جوانان را به شدت مسموم مي كردند. البته ايده اصلي آنها جدايي دين از مقوله سياست بود تا به زعم آنها، دين از آلودگيهاي عالم سياست در امان باشد. البته حقير به همراه برخي از دوستان، همواره با طرفداران گروهكها و نيز طرفداران انجمني ها، به شدت مناظره و مجادله و درگيري داشتيم. بعدها به علت قبولي از تربيت معلم، درسال 61 به طور رسمي به استخدام درآمدم.
تحصيلات عاليه و مسووليتهاي اجرايي
فوق ديپلم را در رشته ديني و عربي، در مراكز تربيت معلم شهيد باهنر و شهيد مفتح تهران طي كردم. بعد از اخذ فوق ديپلم، به عنوان رئيس آموزش و پرورش شهرستان تكاب منصوب شدم، بعد از حدود نزديك به 3 سال به عنوان معاون پرورشي آموزش و پرورش شهرستان مهاباد انتصاب يافتم و حدود قريب به 6 سال در آنجا بودم . اين دو شهرستان در آن ايام، حالت فوق العاده و جنگي داشتند. در همان شهر، با رفت وآمد و تحمل سختي هاي فراوان، مدرك كارشناسي خود را دررشته الهيات و معارف اسلامي، از دانشگاه آزاد اسلامي خوي دريافت كردم. بعد از آن به عنوان معاون آموزشي و سپس معاون پرورشي آموزش و پرورش خوي منصوب شدم. در سال 75 مجوز انتشار هفته نامه خوي را اخذ كردم و اينك وارد يازدهمين سال انتشار آن مي شويم. در همان سالها باز هم با تحمل سختي هاي فراوان، با رفت و آمد به تهران، موفق به اخذ كارشناسي ارشد از دانشگاه آزاد اسلامي واحد مركزي تهران شدم. به لطف الهي با ثبت نام در مقطع دكترا حقوق، اميدوارم بتوانم اين مقطع نيز را با موفقيت به پايان برسانم.
فعاليتهاي قلمي
در كنار همه اين مشغله ها، حقير از سال 74 در روزنامه هاي كشوري از جمله »روزنامه كيهان«، سپس »مجله كيهان انديشه« و نيز »مجله معرفت«، مقالات تخصصي بسياري را در تبيين مباني اسلام در موضوعات مختلف و با روش هاي متنوع كلامي، عرفاني، فلفسي و علمي به چاپ رساندم كه اگر روزي توفيق جمع بندي آنها را داشته باشم حداقل قريب به جلد 10 كتاب مي شود. اينجانب معتقدم اگر اسلام و انقلاب آن گونه هست، عرضه شود، براي همه آحاد مردم بويژه براي روشنفكران و جوانان، مقبول مي افتد. . .
مروري بر حيات پربار
حضرت آيت الله مشكيني(قدس سره)

در نيمه رجب و سالروز رحلت زينب كبري(س) آيت الله علي اكبر فيض، مشهور به مشكيني ـ يار صديق امام خميني(ره) و از علماي برجسته و پيشرو سال هاي مبارزات انقلاب اسلامي ـ پس از 86 سال در بيمارستان بقيةالله تهران دار فاني را وداع گفت.
تولد و دوران كودكي
آيت الله علي اكبر فيض، معروف به مشكيني در سال 1300 هجري شمسي در روستايي از توابع بلوك مشكين و در ميان خانواده اي متدين و اهل علم، چشم به جهان گشود. پدرش از اهل علم بود و در كسوت روحانيت به تحصيل علم و رتق و فتق امور مردم ميپرداخت.
دوران تحصيل
آيت الله مشكيني هنگامي كه همراه با پدر در نجف اشرف مقيم بود، به مكتب خانه رفت و سپس همراه پدر به وطن بازگشت و مقداري از مقدمات علوم ديني را نزد او فرا گرفت. با رحلت پدر، و به سفارش او، براي تحصيل علوم ديني به شهرستان اردبيل سفر كرد و مقداري از صرف و نحو را در آنجا فرا گرفت. سپس در معيّت عالم بزرگواري كه از زخميان حادثه مسجد گوهرشاد مشهد در زمان رضاخان بود، به شهر قم آمد و در آن ديار عالم خيز به تحصيل علوم ديني پرداخت.
آيت الله مشكيني دروس دوره سطح را در قم به خوبي به پايان برد و در درس خارج فقه و اصول استادان مشهور دورة خود حاضر شد. او نزديك به هفت ماه نيز در نجف اشرف حضور داشت و در درسهاي خارج استادان آن ديار، بويژه امام خميني (ره) ، شركت مي نمود اما به دليل هواي گرم نجف و ضعف مزاجي مجبور به بازگشت به ايران شد.
فعاليت هاي علمي و فرهنگي
آيت الله مشكيني كتب دوره مقدمات و سطح را بارها تدريس كرده و سال ها به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال داشته است. همچنين درس تفسير او از دروس مشهور حوزه علميه قم بوده است. از فعــاليـت هاي مهـم وي در ايـن عــرصــه،
تأسيس مؤسسه الهادي است كه به چاپ كتب مفيد و اسلامي براي سطوح گوناگون جامعه مي پردازد و مردم را با حقايق و معارف اسلامي آشنا مي سازد. معظم له خود نيز كتاب هاي فراواني در زمينه هاي گوناگون علوم اسلامي تأليف و منتشر ساخته است.
برخي از آنها به شرح زير است:
1ـ اصطلاح الاصول 2ـ مصطلحات الفقه 3ـ الفقه الماثور (دوره فقه به طرزي نوين) 4ـ دروس في الاخلاق (يك دوره اخلاق عربي) 5ـ ازدواج در اسلام 6ـ المنافع العامه (شرح كتاب احيا الموات شرايع) 7ـ مفتاح الجنان (كتاب دعا تكميل مصباح المنير) 8ـ المواعظ العدديه 9ـ واجب و حرام احكام الزامي (دوره فقه) 10ـ قصار الجمل (احاديث كوتاه تحت عناوين لغوي دو جلد) 11ـ ترجمه قرآن كريم به زبان فارسي 12ـ الهدي الي موضوعات نهج البلاغه 13ـ المبسوط (تفسير سوره آل عمران) 14ـ واجبات و محرمات (استقصاء آنچه در شرع واجب و حرام اعتقادي و عملي است) 15ـ تفسير سوره (ص) 16ـ بحث تكامل از نظر قرآن 17ـ مسلكنا في العقائد و الاخلاق و العمل 18ـ زمين و آنچه در آن است 19ـ تقليد چيست؟ 20ـ رساله خمس 21ـ حاشيه توضيــحي بر كتـاب مضاربه، عروةالوثقي 22ـ نهج البلاغه موضوعي 23ـ تحريرالمواعظ 24ـ تحريرالمعالم 25ـ الرسائل الجديده و . . .
فعاليت هاي سياسي
آيت الله مشكيني از نخستين افرادي بود كه به نهضت امام خميني(ره) پيوست. او در جلسات مخفي مبارزان شركت مي كرد از اين رو حدود چهار ماه در تهران متواري شده بود و سپس ايران را به مقصد عراق ترك كرد. با بازگشت به قم در همان روز اول دستگير شد و ساواك از او خواسته بود تا 48 ساعت بعد از قم خارج شود. از اين رو به مشهد رفت و 15 ماه در آنجا مشغول تدريس شد و بار ديگر به حوزه علميه قم آمدو مبارزات را پي گرفت؛ اما پس از مدتي به همراه 27 نفر از استادان و فضلاي حوزه تبعيد شد. از اين رو به زادگاه خود رفت ولي پس از سه ماه ساواك او را دستگير و به ماهان كرمان و گلپايگان تبعيد كرد. او پس از دو سال نيز به كاشمر تبعيد شد. او در طول دوره تبعيد نيز دست از مبارزه برنمي داشت؛ اين گونه بود كه ساواك او را به مكان ديگري منتقل مي كرد.
او از اعضاي جامعه مدرسين حوزه علميه قم بود و زير بسياري از اعلاميه هاي آن را امضاء كرده است.
با پيروزي انقلاب اسلامي ايران، آيت الله مشكيني در مسئوليت هاي گوناگوني به ايفاي نقش پرداخت كه برخي از آنها به شرح زير است:
متن سخنراني امام جمعه خوي
به مناسبت سومين روز رحلت حضرت آيت الله العظمي فاضل لنكراني در مسجد سيد الشهداء خوي
ابعاد زندگي ايت ا
... فاضل لنكراني
ريشه خانواده
1
ـ پدر ايشان آيت اله فاضل لنكراني اهل لنكران آذربايجان بودند كه در انقلاب كمونيستها به ايران مهاجرت كردند. سه سال در اردبيل، مدتي در زنجان و چند سال در مشهد اقامت كردند. يك سال بعد از تأسيس حوزه علميه قم توسط آيت اله حائري در قم سكونت كردند، از شاگردان برجسته آيت اله حائري و آيت اله بروجردي بودند و از اساتيد بنام حوزه و از دوستان صميمي امام (ره) و از ملازمان آيت اله بروجردي به شمار مي رفتند. بعد از رحلت آيت اله بروجردي مدتي شهريه وي را پرداخت كردند به طوري كه بعد از رحلت امام (ره) مدتي شهريه او را آيت اله فاضل لنكراني پرداخت فرمود.بخشي از سخنراني شهيد دكتر مصطفي چمران به هنگام به خاكسپاري شادروان دكتر علي شريعتي ـ زينبيه، تيرماه يكهزارو سيصدو پنجاه و شش
مرثيه در سوگ دكتر شريعتي

اي علي، هميشه فكر ميكردم كه تو بر مرگ من مرثيه خواهي گفت، و چقدر متأثرم كه اكنون من بر تو مرثيه ميخوانم!
اي علي، من آمدهام كه بر حال زار خود گريه كنم؛ زيرا تو بزرگتر از آني كه به گريه و لابه ما احتياج داشته باشي!
اي علي، گفتي كه هركس گفتنيهايي دارد، و شخصيت هر انساني به اندازه ناگفتنيهاي اوست، و من اضافه ميكنم كه درجه دوستي و محبت من با انساني ديگر، به اندازه ناگفتنيهايي است كه ميتوانم با او درميان بگذارم؛ و از اين ناگفتنيها كه ميخواستم با تو بگويم، بينهايت داشتم!
اي علي، من دردمندم، دل شكستهام، زيركوهي عظيم از ظلم و ستم، كوفته و پژمرده شدهام. ديگر صبر و تحملم به پايان رسيده است. خواستم از فرصت محالي كه به دست آمده بود، استفاده كنم، و در كنار تو، در پرتو روح بلند تو كمي بياسايم، عقدههاي بازنشدني را باز كنم، ناگفتنيهاي فراواني را كه همچون دريا بر قلبم موج ميزند، با تو بگويم، عقل را به عاقلان واگذارم، رمام اختيار را به دست دل بسپارم، و آنچه بر قلب مجروح و شكستهام ميگذرد، بدون ترس و شرم بازگوكنم. ميخواستم كه بر بالهاي خيال تو بنشينم و تا وادي نيستي پيش برانم و از درد هستي بياسايم.
اي علي، تو را وقتي شناختم كه "كوير" تو را شكافتم و دراعماق قلبت و روحت شنا كردم و احساسات خفته و ناگفته خود را در آن يافتم. قبل از آن خود را تنها مي ديدم و حتي ازاحساسات و افكار خود خجل بودم و گاه گاهي از غير طبيعي بودن خود شرم مي كردم؛ اما هنگامي كه با تو آشنا شدم، در دوري دور از تنهايي به درآمدم و با تو همراز و همنشين شدم.
اي علي، تو مرا به خويشتن آشنا كردي. من از خود بيگانه بودم. همه ابعاد روحي و معنوي خود را نمي دانستم. تو دريچهاي به سوي من باز كردي و مرا به ديدار اين بوستان شورانگيز بردي و زشتي ها و زيباييهاي آن را به من نشان دادي.
اي علي، همراه تو به كوير مي روم؛ كوير تنهايي، زير آتش سوزان عشق، در طوفانهاي سهمگين تاريخ كه امواج ظلم وستم، در درياي بي انتهاي محروميت و شكنجه، بر پيكر كشتي شكسته حيات و وجود ما ميتازد.
اي علي، همراه تو به حج مي روم، در ميان شور و شوق، و در مقابل ابهت و جلال، محو مي شوم، اندامم مي لرزد و خدا را از دريچه چشم تو ميبينم و همراه روح بلند تو به پرواز در مي آيم و با خدا به درجه وحدت مي رسم.
اي علي، همراه تو به قلب تاريخ فرو مي روم، راه و رسم عشق بازي را مي آموزم و به علي بزرگ آنقدر عشق ميورزم كه از سر تا به پا ميسوزم.
اي علي، همراه تو به نخلستان هاي كنار فرات ميروم و علي دردمند را در دل شب مي يابم كه سر به چاه كرده، سينه پر دردش را خالي ميكند.
اي علي، همراه تو به ديدار "اتاق كوچك فاطمه" ميروم؛ اتاقي كه با همه كوچكي اش، از دنيا و همه تاريخ بزرگتر است؛ اتاقي كه يك در به مسجد نبي دارد، و پيغمبر بزرگ، آن را با نبوت خود مبارك كرده است؛ اتاق كوچكي كه علي و فاطمه و زينب و حسن و حسين را يك جا در خود جمع نموده است؛ اتاق كوچكي كه مظهر عشق و فداكاري و ايمان و استقامت و شهادت است.
راستي چقدر دل انگيز است آنجا كه فاطمه كوچك را نشان مي دهي كه صورت خاك آلود پدر بزرگوارش را با دست هاي بسيار كوچكش نوازش مي دهد، و زير بغل او را كه بي هوش برزمين افتاده است، مي گيرد و بلند مي كند!
اي علي، تو ابوذر غفاري را به من شناساندي، مبارزات بيامانش را عليه ظلم و ستم نشان دادي، شجاعت و صراحت و پاكي و ايمانش را نمودي و اين پيرمرد آهنين اراده را چه زيباتصويركردي، وقتي كه استخوان پاره اي را به دست گرفته، برفرق "كعب" ميكوبد و خون به راه مياندازد! من فريادضجه آساي ابوذر را از حلقوم تو ميشنوم و در برق چشمانت خشم او را مي بينم، و در سوز و گداز تو، بيابان سوزان ربذه را مي يابم كه ابوذر قهرمان بر شنهاي داغ افتاده، در تنهايي و فقرجان مي دهد.
هركجا كه دل دردمندم مي سوزد و تحملم به پايان ميرسد، تو را واسطه قرار ميدهم و از فراز تاريخ خود را به علي بزرگ متصل مي كنم و در غمهاي بي نهايت او محو مي شوم و همه دردها و غمهاي ناچيز خود را فراموش مي كنم. تو اي شمع زيباي من! چه خوب سوختي و چه زيبا نور تاباندي، و چه با شكوه، هستي خود را در قربانگاه عشق فداي حق كردي. اي علي، من زيركوهي از غم، كوبيه، و در دريايي از درد غرق شده بودم و تحملم به پايان رسيده بود، ولي تو غم و درد مرا با غم و درد "علي" بزرگ متصل كردي، و آن چنان كه به بي نهايت متصل شده باشم، آرامش يافتم. معمولاً دردها و غم هايي وجود دارد كه كشنده و نابودكننده است، روح را كثيف و چركين مي كند، قلب را به شدت مي فشرد، تنفس را برآدمي محال مي كند، دنيا را تيره و تار مي كند، شمع حيات را در وجود آدمي خاموش ميكند، روشنيها را به تاريكي، و زيباييها را به زشتي مبدل مي كند و من اين نوع درد و غم را "درد و غم كثيف" مينامم.
اي علي، تو سخنگوي دل من شدي، چيزهاي نهان و آشكاري كه بر دلم ميگذشت و خود خبر نداشتم، تو با مهارت و هنرمندي بيان كردي، چيزهايي راكه مي خواستم بگويم، ولي نمي توانستم، تو با صراحت گفتي، عقدههاي تاريك و پيچيده اي را كه در نهانخانه وجود، با اسرار ازلي و اهداف ابدي درآميخته و با عشق و پرستش عجين شده، و در زندان تنهايي اسير و گمنام مانده بود، تو با سرانگشت عشق و عرفان و هنر، همه گرههاي پيچيده اين عقدههاي وجود را گشودي، و روح مرا براي صعود به آسمانها سبكبال كردي و لذت عشق، فقر و تنهايي را به من چشاندي.
اي علي عزيز، من "علي" بزرگ را بيش از حد دوست مي داشتم و حتي اگر پرستش غير ذات خدا مجاز بود، او را مي پرستيدم، ولي اين دوستي گنگ و مبهم بود، از تار و پود وجودم سرچشمه مي گرفت و خود دليلش را نمي دانستم، ولي تو "علي" را به من شناساندي؛ نه فقط شمشير "ذوالفقارش" را، و علمش را و كلام آتشين اش را، بلكه عشق سوزانش و غم ها و دردهايش، و تنهايي و صبرش را.
من ديروز از برش شمشير "علي" لذت مي بردم و عظمت او را در قدرتش و كلامش ميدانستم، ولي امروز عظمت او را در عشق و ايمانش، در عرفانش ، در تنهايي اش، در كوههاي غمش، در درياهاي دردش مشاهده ميكنم. هنگامي كه دل دردمندش ميجوشد و مي خروشد و سر به چاه كرده ميگويد، من بيش از اندازه به او احساس نزديكي مي كنم. هر چه بيشتر به او تهمت مي زنند، و هر چه زيادتر سب "علي" مي كنند، و هر چه شديدتر شيعيانش را زجر و شكنجه مي دهند، عشق و احترام من به "علي" شديدتر و سوزان تر و عميق تر مي شود.
اي علي، به جسد بي جان تو مي نگرم كه هر جانداري زندهتر است يك دنيا غم، يك دنيا درد، يك كوير تنهايي، يك تاريخ ظلم و ستم، يك آسمان عشق، يك خورشيد نور و شور و هيجان، از ازليت تا به ابديت در اين جسد بي جان نهفته است. تو اي علي، حيات جاويد يافتهاي، و ما مردگان متحرك آمده ايم تا از فيض وجود تو، حيات يابيم.
قسم به غم، كه تا روزگاري كه درياي غم بر دلم موج ميزند، اي علي، تو در قلب من زنده و جاويدي.
قسم به عشق، كه تا وقتي كه قلب سوزانم مي جوشد و مي خروشد و مي سوزد، تو اي علي، در قلب من حيات داري، كه جاذبه آسماني عشق را در رگهاي وجودم به گردش درمي آوري، و حيات مرا از عشق و فداكاري سرشار ميكني.
سوگند به تنهايي، كه نتيجه عظمت و عشق و يكتايي است، و زاينده لطافت و اخلاص و عرفان است، كه تا وقتي كه خدا تنهاست، تو اي علي، در تنهايي ما وجود داري.
قسم به زيبايي، كه تا وقتي كه احساس و لطفي و استمدادي براي پرستش زيبايي ـ اين تجلي اعلاي خداـ وجود دارد، تو اي علي، در زيبايي ستارگان، و عظمت و لرزش برگها و تسبيح سنگريزهها و آيات اسرارآميز غروب و در شكوه و هيبت طلوع حضور داري.
قسم به ناله دردمندان و آه بينوايان و اشك يتيمان، كه تا استعمار و استبداد و استثمار وجود دارد، تو اي علي، در جوش و خروش زنجيريان و محرومان حيات داري.
قسم به عدل و عدالت، كه تا روزگاري كه ظلم و ستم بر دوش انسان ها سنگيني ميكند، تو در فرياد ستم ديدگان عليه ستمگران ميغري و ميخروشي. قسم به شهادت، كه تا وقتي كه فداييان از جان گذشته، حيات و هستي خود را در قربانگاه عشق فدا مي كنند، تو بر شهادت پاك آنها شاهدي و شهيدي!
فتح خرمشهر در عمليات بيت المقدس
مرتضي فرومندي

از بين رفتن ارزشها به چه قيمتي؟!
طولي نمي كشد كه بشر به انواع علوم و فناوري مطرح روز مجهز مي شود و به بزرگترين تكنولوژيهاي جهاني دست مي يابد، بخصوص زمانيكه همة عزم خود را جزم كرده و براي رسيدن به اهداف والايي چون صنعت برتر و دستيابي به منابع عظيم انرژي هسته اي از هيچ كوششي فروگذار نمي شود. اما بدست آوردن اين تكنولوژي ها به چه قيمتي؟
آنچه در اين ميان ناديده گرفته شده و ذهنها رفته رفته آن را به باد فراموشي مي سپارند، چيزي نيست كه بتوان با اينگونه نوآوريها، آن را دوباره سازي كرده و به جامعه بشري بازگرداند.
جامعة در حال رشدي كه هر لحظه شاهد انحطاط ارزشهاي والاي انساني و زوال اخلاقيات است و مسؤولين آنچنان سرگرم بازيهاي تازه به بازار آمده شده اند كه فراموش كرده اند، آنچه باعث دوام و ثبات جوامع مي شود، نه آن بازيهاي رايانه اي و ماشين آلات سنگين، بلكه چيزهاي غيرقابل رؤيت و باارزشي است كه بيشتر در طول تاريخ براي كسب آنها زحمات زيادي را متحمل شده است.
افسوس و هزاران افسوس آنقدر از سكوي رفيع مدالهاي جهاني به درون جامعه نگريسته ايم مدتهاست نه تنها هيچ مدالي در جبهة انسانيت و ارزشمندي كسب نكرده ايم بلكه امتيازات گذشته را نيز به تدريج از دست داده ايم.
مگر مي توان بدون توجه به ارزشهاي پاية يك جامعة اسلامي، به اتحاد ملي و انسجام اسلامي رسيد؟ يا مگر مي توان يكروزه به فكر ارتقاي امنيت ملي در جامعه افتاد و از پوشش يك ملت خرده گرفت، اما از درون اين پوشش ها و نقابهاي ظاهر غفلت نمود؟
هر اتحاد و انسجامي نيازمند اعتماد است و اعتماد، زائيده حفظ حرمتها و حقوق متقابل است.
همانگونه كه هر پزشكي براي نوشتن نسخة بيمارش، علاوه بر نشانه هاي ظاهري به مهمترين عامل بيماري كه همانا يك عامل دروني است توجه وافري نشان مي دهد، در جامعة بشري نيز قبل از پيچيده شدن هر نسخه اي، بايد عوامل دروني مسائل و چگونگي پيدايش علتها و معلولها شناخته شود و اين امر كاريست دشوار كه تدابير خاص خود را مي طلبد.
اگر امروز وضع ظاهري جامعه غيرقابل قبول شده، به خاطر آن است كه جامعه، دنباله رو عادات و اخلاقيات غيرقابل قبول و دور از منطقي شده است كه با هيچ مسلك و مذهب و مرامي همخواني ندارد.
آنچه انسان را از ساير مخلوقات خداوند متمايز مي سازد، جنبه هاي فطري و رواني اوست كه علاوه بر برتري دادن او نسبت به موجودات ديگر، او را موظف به حركت در يك مسير طولاني اما قانونمند و هدفدار مي سازد. بنابراين او ناچار است پيرو همان قوانين متمايز كنندة در تعامل با ساير موجودات همسان خود رفتاري قانونمند و فراخور نوع بشر داشته باشد.
در يك جامعة انساني براي حفظ بقا در وهلة اول بايد اجتماع و تعامل هاي اجتماعي را پذيرفت يعني تنها شرط لازم براي بودن در ميان جامعة انساني، آشنايي داشتن به حقوق خود و اطرافيان مي باشد كه البته اين خود زيرمجموعه هاي زيادي را شامل مي شود. اينكه با كمترين عقب نشيني در يك بحث دوستانه، در يك جلسه كاري، در يك مسير رانندگي و يا در هر موقعيت ديگري منافع فرد يا افرادي با خطر مواجه مي شوند، نبايد باعث شود كه اين منافع فردي جايگزين قوانين كلي و ارزشهاي اجتماعي شوند.
زورگويي، عدم انتقادپذيري، حرص و طمع، دروغ و ريا، منفعت طلبي، سودجويي و خودخواهي و بسياري خصايص نكوهيده ديگر كه جامعه را از هر اوجي به حضيض ترين نقطة ممكن مي كشاند و موجبات هرج و مرج و آشفتگي را فراهم ساخته و اعصاب جامعه را مختل مي كند به گونه اي كه افراد در مواجهه با چنين نابهنجاريهايي ساعتها از وقت كاري خود را تلف نموده و بقية اوقات روز را با اعصابي مختل و ذهني آشفته به كار مي پردازند.
نكتة مهم اين كه افراد قانونمند و حامي حقوق جمعي در جامعه با درگير شدن پياپي با چنين معضلاتي و گذشتن از حقوق مسلم خود، رفته رفته به اين نتيجه مي رسند كه قانونمندي و حفظ ارزشهاي اخلاقي، تنها موانعي هستند كه حركت سريع آنان در جامعه را كند نموده و حتي باعث طولاني شدن مسير پيشرفت مي شوند.
از سوي ديگر افراد سودجو و غيرقانونمندي كه از جامعه و افراد درون آن به عنوان ابزاري براي رسيدن به اهداف منفعت طلبانة خود بهره مي جويند، با هر بار تحقق يافتن اهدافشان پس از زير پا گذاردن حقوق جامعه به اين نتيجه مي رسند كه اينگونه يكه تازيها در مسير كار و زندگي و ناديده گرفتن ديگران، نه تنها نوعي شجاعت بلكه تنها راه سريعتر طي نمودن مسير و گذر از موانع است.
اگر بشر در طول دورة زندگي خود در هر اجتماع كوچك و بزرگي كه حضور مي يابد به قوانين آن آشنايي داشته و در ساية تعاليم دين، درسهايي از اخلاقيات و ارزشمنديها آموخته باشد و با فرهنگ غني قرآني و اسلامي تربيت يافته باشد مي تواند در سخت ترين شرايط، فعل و مسير صحيح را تشخيص دهد.
بنابراين مسئوولين امر فرهنگي ما قبل از هر اقدامي براي مقابله با هر نوع تهاجم فكري و فرهنگي و براي حفظ ارزشهاي اخلاقي و سوق دادن افراد به سمت رعايت حقوق اجتماعي بايد تا حد امكان سرمايه گذاريهاي كلاني صورت دهند همانگونه كه دشمنان براي از ميان برداشتن فرهنگ اصيل ايراني و اسلامي سالها وقت و هزينه صرف نموده و از هيچ كوششي دريغ نكردهاند.
رضا حسنزاده
Rhasanzadeh@gmail.com
سال86 سال تغيير وتحول درخوي
سال86 را بي شك بايد »سال تغيير و تحول« در خوي نام نهاد. چرا كه:
1ـ در اين سال، اكثريت اعضاي شوراي اسلامي شهر تغيير يافته وپنج عضو جديد به آن راه مي يابند.
2ـ قريب به يقين، شهردار جديد جايگزين »صالح جو« شهردار فعلي خواهد شد.
3ـ گفته مي شود، حكم جديد فرماندار شهرمان نيز صادر شده و به زودي به پستي جديد در تهران انتقال مي يابند. به عبارتي بايد منتظر فرماندار جديد هم باشيم.
4ـ اگر انتخابات مجلس هشتم به سال 87 موكول نشود ، در اواخر سال جاري انتخابات مجلس را هم خواهيم داشت كه چه بسا چهره هاي جديد براي اين انتخابات مطرح شوند.
5 ـ بايد منتظر تحقق وعده رئيس جمهور در خصوص ارتقاي خوي به بالاترين سطح باشيم. چون اگر وعده ي ايشان امسال تحقق نيابد، سال بعد مهلت چهار ساله رياست جمهوري به پايان مي رسد و امكان عملي شدن اين قول كمتر خواهد شد.
6ـ در سال 86 چندين پروژه عمراني در خوي به بهره برداري خواهند رسيد كه شايدترمينال مسافربري مهمترين آنها باشد.
7ـ آن طوري كه از قرائن و شواهد پيداست ، مشكل احداث دانشكده كشاورزي و به تبع آن ايجاد دانشگاه سراسري در خوي حل شده و در سال جاري شاهد تسريع در روند احداث آن خواهيم بود.
8ـ بزودي مطالعات احداث بيمارستان جديد 250 تختخوابي خوي به پايان رسيده و كلنگ احداث آن به حول و قوه الهي، به زمين زده مي شود.
9ـ برگزاري كنگرهي سراسري( شايد هم بين المللي) شمس تبريزي و مولانا ( مهرماه86) در خوي، بهترين فرصت براي شناساندن پتانسيل هاي شهر محسوب مي شود. به طوري كه اگر از ميزباني اين كنگره به نحو شايسته استفاده كنيم، همين كنگره مي تواند منشاء بسياري از پيشرفت هاي خوي باشد.
و . . .
اما بايد توجه داشت كه هر تحول و توسعه اي نيازمند »برنامهاي مدون بر اساس اسناد راهبردي« است تا كليه اقدامات بر اساس آن صورت گيرد. آيا واقعاً در شهر سه هزار سالهي خوي چنين برنامه اي جامع و تفصيلي( البته نه به صورت سراسري كه به صورت منطقه اي) تدوين شده است يا نه؟
از طرفي، وجود ستادي تحت عنوان »ستاد ساماندهي مشاركتهاي مردمي« در شهر ضروري به نظر ميرسد. اين ستاد ميتواند در راستاي سياست كاهش تصديگري دولت و به منظور سـاماندهي مسـائل مختلف خدمـاتي، رفـاهي، بهداشتي، عمراني، فرهنگي، اجتماعي، ورزشي با اعضاي متخصص ذيربط تشكيل يافته و تعامل شهروندان با دستگاههاي اجرايي را افزايش دهد.( بديهي است اعضاي اين ستاد نبايد فقط به خودي ها محدود شود) به طور مثال، اين ستاد مي تواندهر سال 10 مشكل و خواسته اساسي شهر را از ديدگاه مردم شناسايي كرده واجراي آنها را بر اساس اولويت به دستگاه هاي اجرايي ذيربط پيشنهاد دهد و يا مي تواند اجراي طرحهايي در زمينه اوقات فراغت و يا نظارت بر عملكرد مجموعه هاي خدمات رسان عمومي مانندتاكسيراني و . . . را بر عهده بگيرد.
همچنين تأسيس يك پژوهشكده و اتاق فكر متشكل از اساتيد و متخصصان ذيربط براي تسهيل در تصميم گيريهاي كلان شهري خصوصاً در شوراي سوم شهر، موضوع ديگري است كه بايد به جدّ روي آن كار كرد. چنين پژوهشكده و يا اتاق فكر مي تواند طرحها، لوايح و برنامههاي مثلاً شوراي شهر يا هر مجموعهي ديگر را قبل از تصويب، به صورت كارشناسي بررسي كرده و موجب تقويت دستگاه هاي تصميم گيرنده و افزايش نظارت عمومي به عملكرد آنها گردد.
در كنار اين موضوعات، بالا بردن سطح آگاهي و فرهنگ جامعه نبايد فراموش شود. قبل از هر تحولي ميبايست بستر سازي مناسب در بين مردم صورت گرفته و جامعه را براي هر تغييري آماده كرد. خصوصاً در اجراي طرحهاي زير ساختي و هزينه بر اين امر بيشتر ضرورت پيدا مي كند. اگر نيازهاي اساسي و زيرساختي شهر به صورت شفاف به مردم توجيه شود، قطعاً همكاري ها و پيگيري هاي مردم افزايش يافته و پيشبرد آنها سرعت مي گيرد.
به بهانه نامگذاري سال اتحاد ملي
تو را اي كهن مرز و بوم مي ستايم
سعيد فرجي خويي
ـ هنوز از پهندشت سرزمين چالدران قيحه ي دليرمردان »قيزلباش« كه با شمشيرهاي آخته به استقبال سرب داغ رفتند و براي جان باختن در راه ميهن سرسوزني ترديد به دل راه ندادند، درياي عقل را به تلاطمي توفاني وا مي دارد.
و از بلنداي كوههاي سوخته ي قره داغ بانگ رعدآساي عباس ميرزا كه مبارزان را به پايداري مي خواند و نعره هاي جوانمردان ارسباران و قفقاز كه بي محابا به اجنبي مي تازد، جانها را به لرزه در مي آورد.
ـ هنوزقلم ازنگارشذلتنام»گلستان«عرقشرم برپيشاني دارد.
و از شوكراني كه از جام »تركمن چاي« در كام ريخته شد، پاره هاي جگرش از هم گسيخته است.
ـ هنوز زخمه ي فرياد گيله مرد زخم خورده كه روي پل منجيل پيشاني برخاك وطن نهاد، رعشه بر اندام مرگ مي افكند.
ـ وهنوزفريادسينه سوزسردار جنگل در ميان كوههاي پوشيده از برف طالش پژواك مي يابد و زهره ي كوهستان را مي درد.
ـ هنوز غريور دلاوران تنگستان و خروش رئيس علي دلواري و خط غباري كه از سم ستورا نشان بر پهنه ي تفتيده ي جنوب ترسيم مي شود و خصم متجاوز را به زبوني و انفعال مي كشاند، ذهن ها را مي آشوبد.
ـ هنوزغرش عدالتخواهي شيرمرد آذربايجاني و تفنگچيانش از سنگفرش هاي مقابل مجلس شوراي ملي خون غيرت را به رگ هاي جبين هر ايراني مي دواند.
ـ هنوز از حنجره هاي شرقي ثقه الاسلام تبريزي و يارانش بر بالاي دار به سان سلف رستگارش ـ ميثم تمّار ـ زمزمه ي غربت هزار و چهارصد ساله ي شيعه و نداي مظلوميت هماره ايراني به گوش مي رسد.
ـ هنوز از پيكر غرقه به خون شيخ محمد خياباني آواي »قم فانذر« هر ايراني را به بيداري فرا مي خواند.
ـ هنوز دل دشمن از آن پيرمرد تكيده ي عصا به دست (مدرس) كه صحن مجلس را با صيحه ي آسماني خود به لرزه در مي آورد، در هراس است.
ـ هنوز صفير گلوله هاي توپ و خمپاره كه بي محابا از چهارسو و شش جهت مي بارند و هزار هزار كبوتر عاشق را سر بريده به وصال دوست مي رسانند، تو و فرياد آتشين پاسداري كه سنگيني شني تانك را روي پاهايش احساس مي كند، بي طاقتم مي سازد.
ـ هنوز پرند نيلگون خليج فارس خون مسافراني را كه لهيب آتش كينه شيطان به چهره اش پاشيده، پاك نكرده است.
ـ هنوز بانگ نوشانوش آناني را كه در قهقهه ي مستانه شان »عند ربهم يرزقون« گشتند، تا صبح قيامت مي توان شنيد.
ـ هنوز در هزار پرده ي ساز »عاشيق« تراوش رگه هاي سبز غيرت را به روشني مي توان ديد.
ـ هنوز سرحدات مملكتِ عشق به چابك سواران قشقايي و بختياري پشتگرم است.
ـ هنوز اثر تازيانه ي باد صد و بيست ساله ي محروميت از چهره ي باصلابت دلاور نيمروز زدوده نشده است.
و ساحل نشينان دريادلِ خليج فارس، بامدادان كه در تلاش معاش به دريا مي زنند، كوسه هاي پليدي را مي بينند كه علم يهود بني قريظه و خيبر را پس از قرن ها جنايت بر پيشاني خود زدوده اند و كوس وحشت مي نوازند.
و اما هنوز...
ـ هنوز برخي ها اصرار دارند كه جامعه ي ما را »جامعه ي چند فرهنگي« بنامند. آنها هميشه به فكر تقسيم جامعه ي ما هستند و اين تقسيم را از »فرهنگ« شروع كرده اند.
آنها فرهنگ را در زبان خلاصه كرده اند: زبان فارسي، زبان تركي، زبان عربي، زبان بلوچي، زبان كردي و...
»جامعه ي چند فرهنگي« در فرهنگ آنها به معناي »تجزيه ي فرهنگي« است . او نمي داند، اما اربابانش مي دانند كه تجزيه ي فرهنگي سرآغاز همه ي تجزيه هاي دوست داشتني است.
ـ هنوز آنها نمي دانند كه ما جامعه ي يك فرهنگي هستيم، خداي ما، پيغمبر ما، دين ما، عاشوراي ما، عبادات و آداب ما يكي است. كعبه و كربلاي ما يكي است.
ـ هنوز آنها نمي دانند كه فرهنگ اسلام كه كرد و ترك و فارس و عرب ندارد. ترك و كرد و فارس و بلوچ و عرب مسلمان قبله ي واحدي دارند.
و هنوز آنها در غفلتند...
تقديم به معلم باغبان آرزوهاي من
دكتر شهريار حسن زاده


نهم ارديبهشت ماه سال 86، اعضاي سومين شوراي شهر خوي فعاليت خود را آغاز خواهند كرد. در اين دوره پنج عضو جديد ابراهيم آهنگري، داريوش حسيني صدر، عزيز زينالي، محمد علي كريم نژاد و غلامحسين قره محمدلو در كنار دو عضو شوراي دوم يعني سيد فتاح كبيري و غلامعلي شريف به مدت 4 سال فعاليت خواهند كرد.
شوراي دوم شهر خوي اين روزها تلاش بي وقفه اي را براي انتشار عملكرد چهار ساله خود دركتابي بصورت چهار رنگ انجام مي دهد تا آن را قبل از پايان دوره، در اختيار مردم و مجموعه هاي مرتبط با شوراي شهر قرار دهد ومنطقي است كه تحليل عملكرد چهار ساله دومين شوراي اسلامي شهر خوي به بعد از انتشار اين كتاب موكول گردد.
دو سال اول فعاليت شوراي دوم شهر خوي در حالي سپري شد كه خبرنگاران درجلسات علني آن حضور نداشتند و حضورآنها به درخواست كتبي و صدور مجوز از طرف شورامنوطشده بود.اما فعاليت دو سالهي بعدي اين شورا باحضور خبرنگاران مطبوعات محلي و رسانه هاي خبري دنبال شد و شايد تنها شوراي شهري بود كه در صحن آن، جايگاه ويژه براي خبرنگاران در نظر گرفته شده بود وتمامي جلسات علني آن با حضور خبرنگاران برگزار مي شد.
در نيمه دوم فعاليت چهار ساله شوراي شهر، »برزگر« ساكت ترين و شايد هم غايب ترين عضو شورا بود. وي كه در اين نيمه صندلي رياست را به شريف واگذار كرده بود،كمتر به بحث هاي شورا وارد مي شد و تا زماني كه مورد سوال قرار نمي گرفت اعلام نظر نمي كرد.
برزگر با سابقهي دوبار شهردار شدن در شهر خوي يكي از كارشناس ترين و واردترين اعضا به امور شهرداري بود. اما به نظر مي رسد در دومين دورهي شورا آن طور كه بايد و شايد از نظرات كارشناسي و فني او استفاده نشد. در اوايل، وي در كنار قابچيلو مخالف برخي مصوباتي بود كه به تصويب چهار يا پنج عضو ديگر شورا مي رسيد و معتقد بود كه اين مصوبات با قوانين شهرسازي و يا طرح تفصيلي منافات دارند.
برزگر نهايتاً،اجراي پروژهاي در اردبيل را بر عهده گرفت و با اينكه هرچند ماه يكبار درجلسات شورا حضور مي يافت اما عملاً با بيتوته كردن در اردبيل بصورت غير رسمي از شوراي شهر خوي خداحافظي كرد و حتي در انتخابات سومين دوره شوراي شهر، ثبت نام هم نكرد!
»رنجبر حقيقي« دومين عضو شوراي دوم شهر خوي بود كه در آخرين رورهاي اولين دورهي اين شورا نيز به عنوان عضو علي البدل حضور داشت. با آنكه اولين روزهاي حضور وي، با مخالفت برخي اعضاي شورا آغاز شد اما به مرور به يك عضو تاثير گذار در مصوبات شورا تبديل شد.
رنجبر علاوه بر تيزهوشي روانشناسي خاصي نيز داشت به طوري كه اكثرطرح هاي خود را با بيان مناسب به تصويب مي رساند و قبل از شروع جلسات، نظراتش را با تك تك اعضاي موثر در راي گيري مطرح مي كرد.
وي به دليل آشنايي داشتن با قوانين شورا و شهرداري، يكي از اعضايي بود كه سعي ميكرد براي نظراتش مادهي قانوني بياورد.
»شريف« به عنوان سومين عضو شوراي دوم شهر خوي، رياست نيمه دوم اين شورا را بر عهده داشت.اعتراضات بلند وي زبانزد ديگر اعضا است (گاهي اعتراضات بلند وي در محوطه خارج از ساختمان شورا هم به گوش ميرسيد) اما درحقيقت بي غل و غش ترين عضو شورا است.
شريف در كنار»كبيري« بيشترين وقت خود را براي شورا گذاشت.
وي، وقتي با طرحي مخالف بود با صداي بلند و مقدمه چيني هاي فراوان سعي ميكرد مخالفت ديگر اعضا را جلب كند، اما وقتي موافق بود با نرم خويي و مهرباني و آرامش مطرح مي كرد تا ديگر اعضا نيز آن را تائيد كنند!
شريف با تمام خصوصياتش همواره مورد احترام و تائيد ديگر اعضا بود و بي دليل نبود كه هم به رياست شورا انتخاب شد و هم به شوراي سوم راه يافت.
»قابچيلو« چهارمين عضو شوراي دوم شهر خوي محسوب مي شود( البته باترتيب حروف الفبا). وي با سابقه چندين ساله در پست مسئول املاك شهرداري خوي يكي از كارشناس ترين اعضاي شورا به امور شهرداري بود.
وي يار ديرين برزگر به شمار مي رود و همواره از نظرات او حمايت مي كرد اما چه سود كه روي هم دو راي بيشتر نداشتند.
قابچيلو در شوراي دوم جنجالي ترين و معترض ترين عضو به شمار مي رود. چرا كه نزديك به يك سال در جلسات شورا به عنوان اعتراض،سكوت اختيار كرد و حتي مصوبات راهم امضا نكرد! چرا كه معتقد بود نظرات مخالفان بايد در صورتجلسات شورا درج شود اما ديگر اعضا به خاطر درج نظرات غير مرتبط در صورتجلسات ( به عنوان نظر مخالف) طي مصوبهاي از درج آن ممانعت كردند و اين امر اعتراض قابچيلو را در پي داشت.
قابچيلو درخواستش را مطابق قانون و عدم درج نظرات مخالف در صورتجلسات راغير منطبق با قانون مي دانست و حتي نظرات مراجع بالاتر را هم در اين خصوص طي درخواستي جويا شد اما فرمانداري به عنوان يكي از اين مراجع، هرگز به درخواست قابچيلو پاسخ نداد! نهايتاً وي رضايت داد به شرط درج نظرات مخالفان در مطبوعات محلي سكوتش را بشكند. در اواخر دوره نظرات كارشناسي وي در مصوبات شورا تاثير گذار بود.
»كبيري« پنجمين و فعال ترين عضو دومين شوراي اسلامي شهر خوي به شمار مي رود. وي بيشترين وقتش را در شورا گذراند و بيشترين پيگيري هاي مصوبات شورا را آن انجام داد و در اين راستا چندين نامهي سرگشاده به رئيس جمهور، استاندار و . . . منتشر ساخت.
وي همچنين به عنوان سخنگوي شورا ارتباطي صميمي با خبرنگاران به عنوان نماينده افكار عمومي بوجود آورده بود و به تمامي سوالات مرتبط با شورا با درايت، حوصله و بدون حاشيه پاسخ ميداد.
كبيري در كنار رنجبر و سه عضو ديگر شورا از حاميان سرسخت بلند مرتبه سازي در خوي بود و عليرغم مخالفتهاي مسكن و شهرسازي استان ، بر اجراي آن پافشاري مي كرد.
فعاليت ها و عملكردهاي تاثيرگذار وي باعث گرديد در انتخابات سومين دوره شوراها، در بين اعضاي شوراي دوم خوي بيشترين راي مرم را كسب كرده و به شوراي سوم نيز راه يابد.
»كريمي« ششمين عضو دومين شوراي شهر خوي محسوب ميشود. وي رياست اداره تعاون روستائي خوي را بر عهده دارد و به دليل اجراي قانوني كه بر اساس آن روساي ادارات در صورت حضور در شوراها مي بايست از سمت خود استعفابدهند،در انتخابات شوراي سوم ثبت نام نكرد.
شايد بتوان كريمي را به نوعي منطقي ترين عضو شوراي دوم معرفي كرد. وي بيشتر مواقع نقش ميانجي را در اختلافات پيش آمده بين اعضا، بر عهده مي گرفت و نظراتش مورد اخترام ديگر اعضا بود.
و نهايتاً دكتر»كيوان « هفتمين عضو شوراي دوم شهرخوي بود كه چهار سال تمام بر يكي از هفت صندلي شوراي شهر خوي تكيه زد.
كيوان خزانه داري شوراي شهر را بر عهده داشت و گاهي اوقات با يك زنگ تلفن همراهش، جلسات شورا را ترك ميكرد. خوش رفتاري و خندهرويياش باعث محبوبيت وي بود.
به هر حال، مهلت چهار سالهي فعاليت شوراي دوم شهر به پايان رسيد و آنچه ماند تلاش هايي بود كه براي آباداني خوي صورت گرفت.
قرار است همين روزها طي مراسمي، از عملكرد اين عزيزان به همراه شهردار خوي تجليل شود اما در اين ميان نبايد »وليزاده« مسئول دفتر شورا و »آقا نصراله« مسئول تداركات و خدمات شورابه فراموشي سپرده شوند.
بايدها و نبايدهاي شوراي شهر سوم و انتخاب شهردار
مسأله »مديريت شهري« با توجه به پيچيدگي و پررمز و راز بودن انسان و جوامع انساني و بدنبال آن جوامع شهري، نه تنها مهم و حائز اهميت بوده بلكه مشكل و پيچيده است.
مديريت شهر و شهردار بودن، يك پست افتخاري و سياسي نيست كه براي صاحب پست يعني »شهردار« خوشبختي، رفاه و آسايش به دنبال داشته باشد و پرنده خوشبختي را رها كنيم تا بر دوش »كسي« بنشيند و منصب شهرداري را بدست بگيرد.
امروزه شهرداري يكي از سازمان هاي پيچيده اي به شمار مي رود كه مديريت آن كاري كاملاً علمي و تخصصي مي باشد. نهاد شهرداري كه برابر قوانين موجود بيش از70 نوع وظيفه را دنبال مي كند با كليّت شهر و شهروندان سر و كار دارد و ديگر نمي توان با آزمايش و خطا آن را اداره كرد.
به عبارتي، شخص شهردار بايستي تخصص كافي در امر شهر و شهرسازي و مديريت شهري داشته باشد و شهر و خصوصيات اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي آن را بشناسد و از همه مهمتر، با درون سازمان شهرداري نيز آشنا باشد.
در طول سال هاي گذشته، هميشه اشخاصي به سمت شهردار خوي منصوب شده اند كه خارج از سازمان شهرداري بوده و كلاّ با شهر و شهرداري بيگانه بودند و چه بسا با ديدي كاملاً متفاوت وارد سيستم شهرداري شدهاند و تا دو سال با آزمايش خطا تجربه اي كسب كرده اند و اين تجربه نه تنها براي شهربلكه بعضي مواقع براي خود شهردار هم تلخ بوده است. براي نمونه، وضع نابسامان شهر در جنبه هاي مختلف اعم ازتوسعه بي رويه ، كمبود خدمات ، سيماي بد شهر و... نشان از تجربه تلخ براي شهر است.
بايد توجه داشت تكرار روند گذشته در انتصاب شهردار يعني تكرار تجربة تلخي هاي گذشته براي شهر خوي. واقعاً چه لزومي دارد يك شهر اين تجربه ها را باز هم در عرصه مديريت شهري داشته باشد؟ و اصلاً چه لزومي دارد شخص شهردار خارج از سازمان شهرداري باشد؟ و اگر خارج از سازمان شهرداري هم باشد بايستي علاوه بر دارا بودن تخصص كافي و لازم، تجربه شهرداري در شهرهاي ديگر و چه بسا بزرگتر از شهر خوي را داشته باشد تا بتواند مديريت شهري موفقي از خود نشان بدهد.
لزوم بيداري و وحدت در سال اتحاد ملي و انسجام اسلامي
سعيد فرجي خويي
اربعين، فلسفهي تكرار و فصل رويش
سعيد فرجيخويي
روز جمعه چهارم اسفند ماه، خبرهاي مختلفي از منطقه جهنم دره خوي به گوش مي رسيد و اطلاعيه روز شنبهي قرارگاه حمزه سيد الشهدا بر نگراني هاي مردم افزود. يعني واقعاً »حاج حنيف« شهيد شده است؟
خبرگزاري ها،متن اطلاعيه قرارگاه حمزه سيد الشهدا را چنين منتشر ساختند: »در ادامه پاكسازي مناطق مرزي شمالغرب از وجود اشرار ضد انقلاب ، پس از اطلاع از حضور اشرار در 17 كيلومتري نوار مرزي، واحدهاي عملياتي لشكر 2 نيروي زميني سپاه به سرعت در منطقه حضور يافته و با محاصره اشرار ضد انقلاب اقدام به انهدام عناصر گروه هاي متجاوز كردند كه در اين عمليات حداقل 17 نفر از عناصر مزدور ضد انقلاب به هلاكت رسيده و تعدادي زخمي شدند.
در ادامه اين اطلاعيه آمده است: سردار سعيد قهاري فرمانده لشكر 3 نيروي زميني به اتفاق 8 نفر از همراهان كه به وسيله يك فروند بالگرد 214 هوانيروز ارتش جمهوري اسلامي ايران جهت سركشي عازم منطقه بودند با توجه به شرايط بد آب و هوايي دچار سانحه شدند.
اين اطلاعيه مي افزايد: واحدهاي عملياتي نيروي زميني مستقر در منطقه پاكسازي كامل منطقه را از وجود اشرار ضد انقلاب ادامه مي دهند.اخبار تكميلي اين عمليات متعاقباً به اطلاع ملت غيور ايران اسلامي خواهد رسيد.«
اين اطلاعيه با جمله»دچار سانحه شدند« پايان يافته بود و اطلاعات زيادي از سرنوشت سرنشينان بالگرد 214 داده نشده بود.اما خبرگزاري بازتاب در خبر زيرصراحتاً به شهادت دو سردار سپاه اشاره كرد:
علت شهادت دو سردار و هفت نيروي سپاه
» خبرنگار "بازتاب" گزارش داد: در حادثه ظهر ديروز حدود هشت تن از نيروهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در منطقه خوي به شهادت رسيدند.
بنا بر اين گزارش، ظهر روز گذشته، زماني كه يك فروند بالگرد حامل هشت تن از نيروهاي سپاه پاسداران براي سركشي به منطقه خوي عزيمت كرده بود، بالگرد مذكور دچار مشكل شده و فرود اضطراري مي كند، و پس از دقايقي با منفجر شدن اين بالگرد، نيروهاي مذكور به شهادت مي رسند. . .
بر پايه اطلاعات رسيده، سردار سعيد قهاري فرمانده لشكر 3 ويژه شهدا و سردار حنيف درستي فرمانده يكي از تيپ هاي اين لشكر، در ميان سرنشينان اين بالگرد بوده اند. لازم به ذكر است، طي دو روز اخير درگيري هايي نيز بين نيروهاي نظامي ايران و تروريست ها در منطقه جهنم دره خوي رخ داده كه تلفات سنگيني از نيروهاي تجزيه طلب "پ.ك.ك" در بر داشته است. . . «
خبرگزاري ايسنا نيز به نقل ازفرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهدا، خبر شهادت سرنشينان بالگرد را تائيد كرد:
»بر اثر سقوط چرخبال در اين عمليات بر اثر سقوط چرخبال 214 ارتش جمهوري اسلامي ايران در مناطق مرزي خوي سردار قهاري سعيد فرمانده لشگر 3 نيروي مخصوص حمزه سيدالشهدا و سردار درستي فرمانده تيپ دوم لشگر 3 حمزه ي نيروي مخصوص سيدالشهدا تعدادي از رزمندگان ارتش و سپاه به شهادت رسيدند.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) فرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهدا با صدور اطلاعيه اي در اين باره آورده است: با دريافت خبر نفوذ تعدادي از عناصر ضد انقلاب به خاك جمهوري اسلامي ايران در مناطق مرزي شهرستان خوي رزمندگان هميشه پيروز قرارگاه حمزه سيدالشهدا در 4 اسفند ماه سال جاري موفق شدند در يك عمليات غافلگيرانه با پشتيباني هوانيروز و يگان هاي توپخانه ي سپاه به مواضع ضد انقلاب كه در دره هاي شهرستان خوي مخفي شده بودند، يورش برده و تعداد كثيري از ضد انقلاب را به هلاكت برسانند.
بر اساس اعلام سردار رستگارپناه در اين عمليات كه سردار سعيد قهاري فرمانده لشگر 3 نيروي مخصوص حمزه سيدالشهدا و سردار درستي فرمانده تيپ 2 لشگر 3 نيروي مخصوص حمزه به همراه 12 تن ديگر از رزمندگان ارتش و سپاه كه با يك چرخبال 214 ارتش جمهوري اسلامي در حال شناسايي مواضع ضد انقلاب و هدايت نيروهاي خودي بودند در اثر سانحه ي سقوط چرخبال به فيض شهادت نائل آمدند. . .«
بلافاصله با تائيد رسمي خبر شهادت اين دلاور مردان، از طرف استاندارآذربايجان غربي، در استان عزاي عمومي اعلام شد.
اعلام عزاي عمومي در آذربايجانغربي
» استاندار آذربايجان غربي با صدرو اطلاعيه اي در اين زمينه اعلام كرد: بار ديگر جمعي از يادگاران دوران 8 سال دفاع مقدس كه مظهر بصيرت، شجاعت، اخلاص، توكل بودند در حين انجام مأموريت به درجه رفيع شهادت نائل شدند. براستي دفتر پر رمز و راز حيات طيبه اين شهيدان عزيز و اسوه هاي بي بديل، گنجينه اي ناب تر از مرواريد است كه براي هميشه فراروي مشتاقان و تشنگان وادي عشق و حماسه گشوده شده است.
اينجانب ضمن اعلام يك روز عزاي عمومي در استان اين مصيبت بزرگ و شهادت اين عزيزان را به محضر مقدس حضرت بقيه ا... اعظم عج ا... تعالي فرجه الشريف، ولي امر مسلمين جهان، خانواده معظم شهدا و بازماندگان معزز اين عزيزان تسليت عرض كرده و علو درجات اخروي و رحمت واسعه خداوندي، براي شهيدان هميشه جاويد سپاه اسلام را از درگاه قدس ربوبي مسألت دارم.«
با اعلام عزاي عمومي، پرچم هاي عزا بالا رفتند و مغازه هاي شهر بسته شدند.
پيكرهاي مطهر 7 تن شهداي سانحه سقوط بالگرد ارتش، ابتدا در شهرستان اروميه تشييع شد و شهيدان سرهنگ خلبان كمال پرويني، سرهنگ سيدمصطفي نعمتي در گلزار شهداي باغ رضوان اروميه به خاك سپرده شدند و پيكرهاي مطهر شهيد سردار سعيد قهاري فرمانده لشگر 3 نيروي مخصوص حمزه سيدالشهداءـ شهيدسرهنگ حسين زمانلو و شهيد سردار محمد حنفيه درستي فرمانده تيپ 2 لشگر 3 نيروي مخصوص حمزه نيز به ترتيب پس از تشييع در اروميه براي خاكسپاري به شهرهاي همدان و خوي منتقل شدند. پيكرهاي پاك و مطهر شهيد سروان بهرام مهدوي و شهيد پژمان يزدانفر نيز جهت خاكسپاري بر دوش همرزمان و خانواده هاي خود از شهرستان اروميه به شهرهاي شاهين دژ ومهاباد انتقال يافت.
سردار حسن رستگار پناه، فرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهدا در مراسم تشييع پيكرهاي پاك اين شهدا كه در ميدان انقلاب اروميه برگزار شد، اظهار داشت: آذربايجان هميشه سرزمين شرف، ايثار، مجاهدت و پايمردي بوده و اين خطه دلاور پرور كشور همواره براي مقابله با دشمنان اسلام آماده بوده و هست.
وي افزود: امروز دشمنان اسلام با پشتيباني آمريكا و اسرائيل قصد تجاوز به ايران اسلامي را دارند و اين عزيزان نيز در جهت مبارزه با دشمنان به فيض شهادت نائل شدند.
سردار رستگار پناه در ادامه اظهار داشت: مجاهدان خستگي ناپذير با اعتقاد و ايمان خود توانستند تا امروز انقلاب را به بالندگي برسانند و ما نيز اين عهد را مي بنديم كه باقي مانده دشمنان را تا آن سوي مرز تعقيب و به زباله دان تاريخ بيندازيم. . .
پس از برگزاري مراسم تشييع در اروميه، پيكرهاي شهداي خوي به اين شهر انتقال يافت.
. . . و شهر در سكوتي غريب فرو رفت! چون قرار بود پيكرهاي »سردار حاج محمد حنيفه درستي و سرهنگ حسين زمانلو«از مقابل بيمارستان قمر بني هاشم خوي تشييع شود.يعني بايد باور كنيم كه »حاج حنيف« را از دست دادهايم؟!
روز دوشنبه فرا رسيد. ائمه جمعه و فرمانداران شهرهاي شمال استان ، فرماندهان نظامي و انتظامي استانهاي آذربايجان غربي ، شرقي و اردبيل ميهمان شهر بودند.
مردم فوج فوج به سمت ميدان بسيج سرازير مي شدند.
پيكرهاي پاك سردارسرتيپ محمد حنفيه درستي، فرمانده تيپ دو اباعبدالله لشكر3و سرهنگ پاسدار حسين زمانلو فرمانده مخابرات لشكر3 حمزه سيد الشهدا عصر روز دوشنبه بالاي دوش بيش از 50 هزار نفر از مردم خوي رفت. رفته رفته بر تعداد جمعيت نيز افزوده مي شد.
در تاريخ سه هزار ساله اين شهر سابقه نداشت چنين جمعيتي براي شركت در يك مراسم تشيع گرد هم آيند.
اين تعداد جمعيت در حالي در اين مراسم شركت كرده بودند كه هواي خوي بسيار سرد بود.
پيكرهاي شهدا در دوش مردم با فريادهاي الله اكبر و لا اله الا الله، از مقابل بيمارستان قمر بني هاشم، پس از عبور از خيابان هاي امام و طالقاني به ميدان وليعصر رسيد.
در اين لحظه فرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهدا پشت تريبون قرار گرفت و طي سخناني گفت: شهيد درستي در طول 27 سال كه در مناطق عملياتي حضور داشت، هرگز خسته نشد و هميشه قبل از همه براي از بين بردن فتنه ي اشرار داوطلب بود.
سردار حسن رستگار پناه تصريح نمود: با اينكه دشمنان از سانحه هوايي براي خود خوراك تبليغاتي درست مي كنند. ولي حضور پرشكوه مردم در تشييع پيكر پاك شهيدان نشان دهنده اين است كه اين ملت در سايه تبعيت از مقام عظماي ولايت هرگز سر خم نخواهد كرد و براي استقرار نظام ديني استوارترازهميشه برپاي خواهد ايستاد. .
پيكر شهدا بعد از اقامه نماز توسط امام جمعه خويي شهر سلماس درمزار شهداي خوي به خاك سپرده شدند.
مراسم شام غريبان و مجالس ترحيم اين دو شهيد بزرگوار و همرزمانشان نيز از شكوه و عظمتي خاص برخوردار بود و سيل جمعيت خوي و حومه دراين مجالس موج مي زد.
مردم خوي يك بار ديگر با خلق حماسه اي ديگر نشان دادند كه قدر فرزندان غيور و سلحشور خود را مي دانند و در ارج گذاشتن به خدمات آنها از هيچ چيز دريغ نمي نمايند.
پس از خاك سپاري اين عزيزان ، غيور مردان سپاه عيدي بزرگي به مردم آذربايجان دادند:
مسوول منطقه شمال غرب پژاك كشته شد
رزمندگان نيروي زميني سپاه در يك عمليات غافلگيرانه و با استفاده از اقدامات اطلاعاتي دقيق، يك تيم از عناصر پژاك كه قصد ناامن سازي و انجام عمليات خرابكارانه در منطقه را داشت به دام انداختند و به طور كامل منهدم كردند. فرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهداء با تشريح جزئيات اين عمليات گفت: در اين درگيري كه در ساعت 16/50 بعد از ظهر دوشنبه هفتم اسفندماه در منطقه عمومي "صوماي برادوست" به وقوع پيوست سه نفر از فرماندهان گروهك ضدانقلاب پژاك كه از سوي بيگانگان و دشمنان اسلام مأموريتهاي مختلفي در جهت برهم زدن امنيت شمال غرب كشور به عهده داشتند، كشته و جنازه شان به دست يگان هاي عملياتي خودي افتاد. وي افزود: به دنبال كشته شدن اين فرماندهان در اسناد كشف شده به جامانده از اشرار طرح هاي عملياتي آنها براي ايجاد ناامني در منطقه شمال غرب لو رفت.
سردار حسن رستگارپناه تصريح كرد: در جريان يورش رزمندگان نيروي زميني سپاه به اشرار تعداد زيادي از مزدوران پژاك نيز زخمي و در منطقه مخفي شده اند كه عمليات گسترده كاوش براي پيداكردن آنها و پاكسازي كامل منطقه از لوث وجود عناصر ضدانقلاب ادامه دارد. وي خاطرنشان كرد: رزمندگان اسلام در اين عمليات علاوه بر واردآوردن ضربات مهلك به نيروهاي گروهك پژاك، بخش عمدهاي از تجهيزات و امكانات اشرار را به غنيمت گرفتند.
فرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهداء اظهار داشت: در جريان عمليات رزمي چند روز گذشته در منطقه شمال غرب، افراد ضدانقلاب متحمل ضربات سهمگين و سنگيني شدند و سازماندهي اين گروهك به هم ريخت.
وي گفت: آوات كه در ميان مزدوران وابسته پژاك به دكتر آوات مشهور بود و جنازه اش همراه ساير معدومان در صحنه درگيري به جا مانده، مسوول منطقه شمال غرب و مسوول قبلي قرارگاه پژاك بود. وي مسووليت چند عمليات خرابكارانه در منطقه و ايجاد رعب و وحشت ميان مردم شهيدپرور را به عهده داشت.
فرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهداء افزود: آوات اين بار با هوشياري نيروهاي خودي در كمين رزمندگان پرتوان قرارگاه حمزه سيدالشهداء گرفتار شد و قبل از طراحي و انجام عمليات خرابكارانه و ايجاد ناامني در منطقه به هلاكت رسيد و بارديگر توطئه هاي دشمنان اسلام با رشادت رزمندگان اسلام خنثي شد.
وي در پايان يادآور شد: عمليات يگانهاي قرارگاه حمزه سيدالشهداء تا پاكسازي كامل منطقه از اشرار وابسته به استكبار جهاني و بيگانگان ادامه خواهد داشت.
گفتني است،آوات كه عملياتهاي نظامي تجزيه طلبان در شهرهاي اروميه، سلماس، خوي، ماكو و قتل ماموران ايراني و مردم بي گناه با فرماندهي و دستور وي انجام مي شد، يكي از سه مهره اصلي فرماندهي تروريست هاي پ.ك.ك در ايران به شمار مي رفت.
در دفاع از « نقد»
شهريار گلواني

چند هفته اخير، خوانندگان هفته نامه اورين خوي شاهد مناقشات و مباحثات قلمي در قالب مقالاتي بودند كه بتدريج با غلبة حاشيه بر متن، به ديالوگي دو سويه تبديل شده اند. در اين بين وظيفة همة ماست كه با دخالت و حضور فعال در متن مباحثات از رانده شدن گام به گام موضوع اصلي به پشت صحنه و ظهور سوژه هاي فرعي جلوگيري كنيم تا فضاي قلمي و مطبوعاتي شهرمان فضاي مناسب براي بروز و ظهور خلاقيت ها و تضارب آرا و نظرات در مسيرهاي پويا و سازنده باشد.
از آنجا كه شخصاً با همة عزيزاني كه به نوعي دخيل در مباحثات بودند، آشنايي دارم و در محضرشان تلمّذ نموده ام در صداقت و صد البته شهامت قلمي شان شكّي ندارم و مطمئنم همه نوشته ها و گفته هايشان به جهت روشنگري و ارتقاي سطح آگاهي عمومي بوده است از اين رو لازم است در محيطي آرام و بدور از تنش ها به بررسي و آسيب شناسي موضوع بپردازيم تا حتي الامكان در آينده از بروز چنين مواردي جلوگيري نمائيم:
اطمينان دارم همه ي ما سالي را كه در ماههاي پاياني آن بسر مي بريم با خواندن و يا شنيدن دعاي تحويل سال آغاز كرده ايم:
يا مقلب القلوب و الابصار
يا مدبر اليل و النهار
يا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الي احسن الحال
واقعاً اين » احسن الحالي« كه آرزويش را كرده ايم چيست؟ از چه رو همة ما پس از پشت سر گذاشتن بهبوده ها و بدبودهاي يك سال در آستانهي چرخشي نوين كه گامي فراتر در حلقهيِ سماعي تكامل است، دل را گهوارة قطرات تابناك شبنمي مي كنيم كه خود را از ناي و ساقة وجودمان به خش خشي ظريف بالا مي كشد و به »وند« و »ناوند« هايمان مي رساند تا جامع ترين و رندانه ترين آرزوهايمان را كه همانا »حول حالنا الي احسن الحال« است جامة عمل بپوشاند. راستي را اگر ما از »وضع« و »قرارِ« موجودمان راضي و خوشنود بوديم نيازي داشتيم تا آن حالِ احسنِ دشوار را به آرزويي صادقانه طلب كنيم؟ و اگر در پي »شدن« نبوديم آيا ايستاده بر لبة تاريكي و چشم درانده به سوي افلاك تمناي دل را به طلبِ »احسن الحال« به زبان ميآورديم؟ چيست آنكه چشمان و دلهايِ ما را دگرگون مي كند؟ چيست آنكه ما را از وضع فعلي مان مي رهاند؟ از بركة »بودن« ما را به رودِ جاري »شدن« فرا مي خواند تا دست افشان و پاي كوبان بسويِ علوّ و تعالي پرّان شويم؟ مگر زندگي صحنة زيباي هنرمندي ما نيست؟ مگر هنرمند هدفي والاتر از تأليف قلوب دارد؟ اگر قرار است صحنة زندگي محل مناقشات و منازعات و دشمني ها باشد اين هنرمندي به چه دردي مي خورد؟ مگر همة ما قبل از اينكه قلم را بدست بگيريم خود را متعهد به رعايت اصول انساني و اخلاقي نكرده ايم؟ واقعاً »احسن الحال« ما در نويسندگي چيست؟ اي بسا كه باآرزوهايمان بلاي كوچكي را دور مي كنيم و بلاي بزرگتري را بيدار! اي بسا كه شاديهاي حقيرمان سد راه شادي هاي بيكرانِ مان مي شوند! اي بسا كه اندوه كوچك مان را تاب نمي آوريم و پناه مي بريم به دامان اندوه گران از سر ناداني! پس همان بهتر كه توكّل كنيم و خود را بسپاريم به »حول حالنا الي احسن الحال« كه احسن حالِ براي ما كه در نهاد و ضمير هر كدامِ مان اژدهايي از سر رخوت فرو خفته است پرهيز از برافروختن آتشِ خود محوري هاست كه گرمايِ سوزانش اژدهايِ خفته درونمان را بيدار خواهد كرد و قبل از همه خودِ ما را به كام خواهد كشيد.
انسانهاي ضعيف بيش از همه به خود صدمه مي زنند و از آنجا كه مسئوليت نويسندگي بار گراني است كه شانه هاي توانمند مي خواهد بايد هر كس به اندازه توان خود اقدام به برداشتن بار كند كه در غير اينصورت موجبات شرمندگي خود را فراهم خواهد آورد و قبل از همه خود قرباني صدمات آن خواهد بود. با اين تفاصيل لازم است نكاتي را چه در باب نويسندگي و چه در باب نقد آثار ديگران در نظر داشته باشيم:
نخست اينكه هر كسي حق اظهار نظر دارد اين اصل بديهي و ابتدايي اين حق را به هر كسي كه فكر مي كند حرفي براي گفتن دارد، اعطا مي كند. در عين حال بطور طبيعي ديگراني كه فكر مي كنند حرف ديگري براي گفتن دارند نيز از اين حق برخوردارند پس آنكه مي نويسد لاجرم و بطور طبيعي بايد انتظار »نقد« شدن را هم داشته باشد.
ديگر اينكه ريشة مباحثات جاري در اين است كه طرفين بحث در دو دنياي متفاوت به لحاظ تاريخي قلم مي زنند. مي دانيم كه بنياد جهان مدرن بر انتقاد و روشنگري است.
اين دو اصل را بسياري از نويسندگان هم در حرف و هم در عمل پذيرفته اند زيرا اعتقاد همچون جريان گرمي است كه يخ هاي انجماد فكري و ذهني را آب مي كند و در عين حال پويايي و تحرك مي بخشد، دريچه هاي نويني را مي گشايد و ضعف و كاستي ها را آشكار مي سازد تا گام هاي بعدي استوارتر برداشته شوند. اما آنانكه در دنياي »نصيحت« كه محصول عصر همزيستي ارگانيك مبتني بر روابط اجتماعي مستقيم است قلم ميزنند منتقد را در قالب »ناصح« ميخواهند كه نصايح خود را حضوراً و با رعايت سلسله مراتب مريدي و مرادي به سمع و نظر برساند غافل از اينكه ناقد هيچگاه حتي اگر خود بخواهد نمي تواند در جايگاه ناصح كه »عقل كلّ« است قرار بگيرد. ناقد با نقد خود در پي اين نيست كه مقام علمي و فرهنگي خود را بالاتر از نويسندة موضوع مورد نقد قرار دهد يا نويسنده را از جايگاه خود به زير بكشد بلكه نقد يك متدولوژي علمي است. اسباب و لوازم خود را دارد. فارغ از عقده گشايي، غرض ورزي، بده بستان و نان قرض دادن هاست. مريد و مرادبازي را بر نمي تابد و خرقه بخشي ها تأثيري در او ندارد چون اينهمه محصول دنياي سپري شدة فوق الذكر است كه در آن هنوز »مؤلف« نمرده بود.
اينجاست كه معني »حول حالنا الي احسن الحال« هر چه بيشتر آشكار مي شود. اينجاست كه نويسنده و ناقد دو بال يك پرواز مشترك مي شوند و بسوي حالي احسن بال مي گشايند.
افزون بر اينها لازم است نكته اي را متذكر شوم: همه معترفيم كه امكان اينكه كسي بتواند همطراز بسياري از بزرگان عالم انديشه و ادب بنويسد و بسرايد و اثري خلق كند بسيار كم است. مثلاً كسي بيايد و داستاني چون بوف كور بنويسد يا شعري همطراز شعر فضولي و نباتي و... بسرايد. اما آيا اين دليل ميشود كه من نوعي نتوانم به نقد اين آثار بپردازم؟ كدام ناقدي در جهان مدعي توانايي نوشتن آثاري همسنگ آثار شكسپير است؟ اما آيا آثار شكسپير نقد نمي شوند؟ من با اطمينان كامل ميگويم تا فضايِ انحصاري مرادان و اتوريته هايي كه معيار راهبردي شان بر ارتقا متابعت از سبك و سياق بنا شده درهم نشكند و نقد خلاّق و راهبردي بر فضاي فرهنگي مان حاكم نشود، اقيانوس بندانگشتي دانش مان هيچگاه به چاهِ عميقِ متصل به چشمه جوشان و زاينده، بدل نخواهد شد. همة كوشش ما بايد رسيدن به جوشش باشد. جوشش استعدادها و خلاّقيت ها و آفرينندگي ها. به راستي تا كي مي خواهيم مصرف كنندة آثار ديگران باشيم؟ پاي در جايِ پايِ ديگران بگذاريم. مثل تركي ما كه مي گويد »ايزينن گئده نين ايزي قالماز« ناظر بر همين امر است.
بايد باور كرد كه»حول حالنا الي احسن الحال« آبش باري كاري سالوسانه كه اسمش را ادب مي گذارند به يك جو نمي رود. اگر چيزي را قبول نداريم، اگر فكر مي كنيم يك جاي كار لنگ است بايد به صراحت بگوييم و اين موجزترين معني نقد است. شكّي نيست در مواردي در راهي كه مي رويم دچار اشتباه خواهيم شد. كيست كه مبرّا از اشتباه باشد اما بايد راهها كوبيده شود تا هموار گردد. در اين كوبش و هموارسازي تلفاتي هم خواهيم داد. گاه به بيراهه خواهيم رفت و حتي گاه مجبور خواهيم شد راه رفته را بازگرديم اما مطمئناً نسل بعد ما را به انگشت اتهام نشان نخواهد داد و نخواهد گفت: پدر ما در برادر شما متهميد! چون آنگاه خواهيم گفت: ما آنچه در توان مان بود گفتيم و نوشتيم ديگراني هم بودند كه ما را در حدّ و توانِ شان نقد كردند. حال اگر شما بهتر مي توانيد بفرماييد بزنيد كه دوران دوران شماست!
دوست آن باشد كه عيبهاي مرا
همچو آيينه روبرو گويد
نه كه چون شانه با هزار زبان
پشت سر رفته موبه مو گويد
زيارت دوست يا خانه دوست!...

الهي، خانه كجا و صاحبخانه كجا؟
طائفِ آن كجا و عارفِ اين كجا؟
آن سفر جسماني است و اين روحاني؛
آن براي دولتمند است و اين براي درويش؛
آن اهل و عيال را وداع كند و اين ماسوا را؛
آن ترك مال كند و اين ترك جان؛
سفر آن در ماهِ مخصوص است و اين را همة ماه،
و آن را يك بار است و اين را همة عمر؛
آن سفر آفاق كند و اين سير انفس؛
راه آن را پايان است و اين را نهايت نبود؛
آن ميرود كه برگردد و اين ميرود كه از او نام و نشاني نباشد؛
آن فرش پيمايد و اين عرش؛
آن مُحْرِم ميشود و اين مَحْرَم؛
آن لباس احرام ميپوشد و اين از خود عاري ميشود؛
آن لبيّك ميگويد و اين لبيّك ميشنود؛
آن تا به مسجدالحرام رسد و اين از مسجد اقصي بگذرد؛
آن استلام حجر كند و اين انشقاق قمر؛
آن را كوه صفاست و اين را روح صفا؛
سعي آن چند مرّه بين صفا و مروه است و سعي اين يك مرّه در كشور هستي؛
آن هروله ميكند و اين پرواز؛
آن مقام ابراهيم طلب كند و اين مُقام ابراهيم؛
آن آب زمزم نوشد و اين آب حيات؛
آن عَرَفات بيند و اين عَرَصات؛
آن را يك روز وقوف است و اين را همه روز؛
آن از عرفات به مشعر كوچ كند و اين از دنيا به محشر؛
آن درك منا آرزو كند و اين ترك تمنّا را؛
آن بهيمه قرباني كند و اين خويشتن را؛
آن رمي جَمَرات كند و اين رجم هَمَزات؛
آن حلق رأس كند و اين ترك سر؛
آن را »لافُسوقَ و لاجِدالَ فِي الحَجّ« است و اين را »في العمر«؛
آن بهشت طلبد و اين بهشت آفرين؛
لاجرم آن حاجي شود و اين ناجي؛
خنك آن حاجي كه ناجي است!
الهي؛ عمري آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم.
ما را چه شده است؟!
عبداله عظيم آبادي
اين نوشتار اشاره به نوشته هايي است كه با انواع شيوه ها و برخورد هاي ناصواب و تخريبي موجباتي را براي ديگران فراهم مي آورند و از فضاي موجود استفاده اي غيرمنصفانه مي كنند. اما مطمئن باشند كه دعاي خيري همراه آنان نخواهد بود چرا كه از قديم و نديم گفته اند ملاك فضيلت انسان، بزرگي سن و ثروت او نيست بلكه در فضيلت و كمال معنوي اوست.
ترقي پذيري در فطرت انسان نهفته است و هر وقت انسان درجه انسانيت خود را به درجات بالاتر ترقي بدهد آن وقت خود را به نام متفكر اجتماعي و اصلاحگر جامعه به حساب خواهد آورد وگرنه بدون رسيدن به اين مرحله، با هيجان هاي منفي و تند و به اين و آن تاختن و خود را يك پله از ديگران بالاتر ديدن كار منطقي به نظر نمي آيد.
بقولي حقيقت را مي توان خم كرد ولي نمي توان شكست. چرا بجاي داشتن هواي همديگر دست به نابودي هم مي زنيم؟! اي كاش بين يكديگر پل مي ساختيم نه ديوار! چقدر تلخ است اين تجربه اي كه همچنان تكرار مي شود. امام علي(ع) فرموده است: نالايق كسي است كه نتواند دوست پيدا كند و نالايق تر از او كسي است كه دوست دانشمند خود را از دست بدهد.
در تاريخ ثبت است تيمورلنگ: حافظ را به حضور پذيرفته بود ولي به علت شاعر بودن سرش را نبريد تا با آن مناره درست كند پس نتيجه مي گيريم كه آنچه ساخته شده است نبايد ويران كرد.
معلوم نيست ما را چه شده است؟! چرا افراد دلسوزي را كه يك عمر زندگي خود را وقف اين مرز و بوم كرده اند و بدون چشمداشت و صرفاً به دليل عشق و علاقه خواستار خدمت به مردم هستند در لابلاي چرخ دنده هاي روابط ناسالم خود نابود مي كنيم. در قديم نويسندگان رابطه هاي دوستانه اي با يكديگرداشتند و اگر انتقادي از هم قلمي مي كردند با لحن صميمانه و در نهايت كوشش مي شد كه از او نامي برده نشود. بايد يكسري از پارامترها را در نويسندگي ملاحظه بكنيم تا در گردنه هاي پرپيچ و خم آن خود را گم نكنيم. به ويژه كسانيكه مثل راقم برف پيري بر سر زلفش نشسته و سنگيني بيش از نيم قرن عمر با تجربه گرانبهايي را به دوش مي كشند.
بهتر نيست شخصيت هنرمنداني را كه حقيقتاً شايسته بدگويي نيستند با غرض شخصي بدگويي نكنيم و يا كسي كه سزاوار تعريف و توصيف نيست ايشان را آنچنان تعريف كرده باشيم كه لايق آن نيست؟
آنهايي كه جوياي نام هستند به صورت يك موج مي آيند و مي روند و در نتيجه اندوه و تنهايي را تا آخر عمر بدوش خواهند كشيد. واقعيت امر اين است كه عده اي نه از خود شناخت كافي دارند و نه از ديگراني كه عمري را به اين مملكت خدمت كردند اين ناسپاسي ها باعث مي شود توسعه فرهنگي هيچگاه براي ما موضوعيّت نداشته باشد. همه مي دانيم كه روزنه ديد بعضي ها خيلي تنگ و باريك است و زاويه ديد آنان همين طور.
چرا در بعضي از نوشته ها سوار بر چهار چرخ خودنمايي روح ديگران را مي خراشيم و متلاشي مي كنيم غافل از اينكه آنچه تعيين كننده است توانايي ها و قابليت هاي فرد مي باشد. دانش اندوزي بايد در تمامي موارد پلي باشد براي رسيدن به آنچه كه اميد به آن داريم نه آنكه خود را در يك مخمصه زماني قرار دهيم و بي گمان بروز هرگونه رفتار نسنجيده و نامناسب مي تواند آثار تخريبي فراواني بر روحية نويسندگان بر جاي گذارد.
خداوند قلم را از خون شهيد بالاتردانسته و بر آن قسم ياد كرده است. البته قلمي كه در دست اهل باشد. از بزرگان ادب نقل است، كسانيكه تهي مغزند اهل منفي بافي هستند و عليه ديگران داد و فرياد به راه مي اندازند كه شايد خود را پله اي بالاتر از آنان تصور كنند. زهي خيال باطل!
روان شناسان اعتقاد دارند كه انسان بد وجود ندارد ولي انسان هايي مريض به ندرت پيدا مي شوند كه فقط عيب هاي جزيي را دو چندان مي بينند! و از گفتن محاسن ديگران خودداري مي كنند! حديثي از پيامبر اكرم(ص) به ياد دارم، وقتي در انجمني كه تو هستي درباره فردي بد مي گويند ، آن گروه را از بدگويي بازدار و در غير اينصورت از آنجا برخيز و برو.
با زبان قلم دفاع از حقوق مشروع مردم مايه افتخار است و نويسنده هرگز از كرده هاي خود پشيمان نخواهد شد. مي گويند اولين شرط ادب اين است كه شخصيت كسي را نبايد با گفتار و نوشتار خود زير سؤال برد و ناپخته عمل كرد و بهانه به دست سودجويان داد. البته نقد منصفانه هرگز به معناي دشمني نيست بلكه از روي دلسوزي، محاسن و معايب چيزي را با سعه صدر بيان كردن است. ولي نوشته هاي غرض آلود و تخريبي نه تنها براي ملت عزيز فردايي بهتر را رقم نخواهد زد بلكه آن را به سوي آينده اي تيره و مبهم رهنمون خواهد كرد.
حرف آخر اينكه توهين به هنرمندان توهين به همه است. به قول زنده ياد سهراب سپهري، چشم ها را بايد شست و جور ديگري ديد. با بيتي از شعر حافظ مقاله ام را به آخر مي رسانم.
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فكر معقول بفرما گل بي خار كجاست
انتخاب شوراها براي مديريت سليقه اي يا مديريت علمي و برنامه ريزي شده
حيدر موسي پور
برابر قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران همه شهروندان با رعايت شرايط تعيين شده در قانون مجازند هم انتخاب شوند و هم انتخاب كنند. از بين شهروندان افراد و اشخاص هستند كه به دلايل گوناگون تمايل به انتخاب شدن براي شوراي اسلامي شهر را دارند و به اصطلاح كانديد مي شوند تا انتخاب شوند و بقيه شهروندان هم آنان را بررسي نموده و به كانديداي موردنظر خود رأي مي دهند.
اما روال اينجاست كه آيا كانديداها بايستي داراي چه شرايطي باشند تا بتوانند در شوراي اسلامي شهر و مديريت شهري موثر واقع شوند؟
آيا آدم خوب بودن و دلسوز بودن به تنهايي مي تواند عامل موفقيت فرد در مديريت شهري باشد؟
آيا كانديداها شرايط لازم براي مديريت شهري را مي شناسند؟ كانديداهاي محترم در خود چه توانايي هايي ديده اند كه مي خواهند در مديريت شهري دخالت داشته باشند؟ و سؤالات متعهدي كه مي تواند در ذهن هر شخصي خطور كند.
همه ما مي دانيم كه شهر يك سيستم بسيار پيچيده است كه عوامل و شرايط متعدد و متنابهي در بقاء، رشد و توسعه و مديريت آن متأثرند. از كوچكترين عوامل زيست محيطي گرفته تا بزرگترين مسائل سياسي، اجتماعي و اقتصادي در شهر دخالت دارند. در پيچيدگي روابط شهري همين بس كه دانشمندان شهري تعريفي جامع و كامل از شهر نتوانسته اند ارائه بدهند و به تعاريف قراردادي روي آورده اند.
حال با اين پيچيدگي (شناخت شهر بحث جداگانه ايي است كه مي توان به آن بطور جداگانه پرداخته شود) آيا مي توان همين طوري با نشست هاي غيركارشناسي آن را اداره كرد؟
مفهوم برنامه ريزي يك مفهوم فراگير ميباشد كه براي تمامي اركان زندگي لازم و ضروري است. شما مي توانيد وجود و عدم وجود برنامه ريزي را در خانوادة خود و يا خانوادة بستگان نزديك خودتان بيفتيد و آن دو را به راحتي باهم مقايسه كنيد و ببينيد خانواده هاي با برنامه چطور هستند و آنهايي كه بي برنامگي در زندگيشان حاكم است چگونه اند.
اگر بخواهيم برنامه ريزي را تعريف كنيم ميبايستي نگوييم »برنامه ريزي عبارت از كوشش در جهت انتخاب بهترين روش در جهت رسيدن به هدفهاي مشخص است«. و يا »كوششهاي انديشمندانه آدمي براي يافتن راههايي كه به اتخاذ بهترين تصميمات براي تأمين رفاه و ايجاد ترقي او منجر مي شود«. و نتيجتاً برنامه ريزي داراي3 جزء اصلي است:1ـ بررسي برآورد و تخمين نيازها2ـ بررسي برآورد و تخمين امكانات3ـ بررسي و برآورد بهترين راه استفاده از امكانات براي برآوردن نيازها.
با اين تعريف روشن، آشكار و ساده بحث و صحبت در رابطه با ضرورت برنامه ريزي و بخصوص برنامه ريزي شهري بي مورد به نظر ميرسد و همه شهروندان به اين موضوع صحّه مي گذارند كه مي بايستي تمامي امورات شهري و توسعه شهري و توسعه شهري حتماً با برنامه ريزي علمي و كامل و جامع انجام گيرد.
با نگاهي به گذشته مديريت شهري سؤالات متعددي به ذهن هر شهروند بخصوص متخصصين امر خطور مي كند:
1ـ آيا تمام امورات فني و خدمات شهري و شهرسازي براساس برنامه ريزي انجام گرفته است؟
2ـ آيا افراد و اشخاص در مديريت شهري گذشته پيدا مي شود كه به برنامه ريزي، قوانين شهرسازي اعتقادي نداشته باشند؟
3ـ آيا اعمال قانون و برنامه ريزي همچنان با ورود منافع باندي و گروهي در تصميم گيرها، انجام شده است؟
4ـ آيا وجود بافت هاي فرسوده و اسكان هاي غيررسمي در شهر خوي ناشي از عدم اعتقاد به برنامه ريزي و شهرسازي نيست؟
5ـ آيا با وجود برنامه ريزي، احداث عناصر اصلي شهر (مانند ترمينال) تبديل به سريال دنباله دار مي شد؟
6ـ آيا با وجود محدوديت شديد در تأمين منابع مالي شهرداري، برنامه ريزي دقيق و علمي و منطقي كارساز نيست؟
اين سؤالات و سؤالات متعدد ديگر بيانگر يك موضوع اساسي است و آن عبرت از گذشته جهت انجام اقدامات براي حال و آينده است كانديداهاي محترم و عزيز اين موضوع را به ياد داشته باشند كه حتماً بايستي توان علمي، اعتقادي (اعتقاد به برنامه ريزي) و فكري تخصصي لازم را در خود ديده باشند تا قدم به صحنه انتخاب شدن بگذارند. ديگر نمي توان با آزمايش و خطا و به مرور زمان اطلاعات صوري از مسائل فني شهر و شهرسازي بدست آورد و آنرا در مديريت شهري پيش رو بكار بست. تحولات و تغييرات اجتماعي و اقتصادي و كالبدي شهر چنان شتابان متأثر از تصميات مديريت شهري است كه ديگر نمي توان عمل انجام شدة نادرست را جبران كرد و پرواضح است كه تمامي اثرات سوء مديريت بر رفاه و آسايش و امنيت شهروندان تأثيرگذار بوده و براساس اعتقادات ديني ما اگر هم در اين دنيا به حساب آنان رسيدگي نشود (سياست وقت اعتراض گذشته است!) در روز قيامت رسيدگي خواهد شد و خداي نكرده اين دنيا را به آن دنيا نفروشيم.
پس كانديداهاي محترم در نظر داشته باشند كه مديريت علمي و با برنامه ريزي چاره ساز مسائل مشكلات عديدة شهر ما چون مسكن، تأمين خدمات اوليه براي شهروندان، تخريب زمين هاي كشاورزي، ساخت و سازهاي غيرمجاز، ترافيك، آلودگي هاي صوتي و... و تأمين منابع درآمدي براي شهرداري، رشد و توسعه موزون شهر، بافت هاي فرسوده، استحكام بناها در مقابل زلزله، تأمين فضاهاي عمومي و سبز در شهر و حمل و نقل عمومي و... مي باشد.
از طرف ديگر شهروندان عزيز نيز با ديدي باز و روشن و با شناختي كامل از از خصوصيات رفتاري، علمي و فني و سوابق تحصيلي كانديداهاي محترم در انتخاب كردن شركت نمايند. اشخاصي را انتخاب كنند كه منافع عموم را به منافع گروه ها و باندي و شخصي ترجيح بدهند. اشخاصي را انتخاب كنند تا توان علمي و فني لازم براي مديريت شهري را داشته باشند. دلسوز بودن به تنهايي نمي تواند مشخصة اصلي يك كانديدا شوراي شهر باشد. اگر كانديدا به مسائل فني و شهرسازي و مسائل مختلف شهر آشنا نباشد چه بسا دلسوزي وي به ضرر شهر تمام بشود چنانكه ما به وضوح اين امر را در سطح شهر مشاهده مي كنيم. باشد كه با انتخاب شايسته گامي در بهبود امورات شهر خودمان برداشته باشيم.
در حاشيه مراسم ديدار جمعي از مهمانان تهراني از مزار و منار شمس تبريزي
اين رسم مهمان نوازي نبود!!
اورين مقدم

زنگ تلفن به صدا در مي آيد. عزيز گرامي مدير اجرايي هفته نامه اورين جناب حسن زاده است. لطف كرده، اطلاع مي دهد كه گويا قرار است دراويشي از تهران براي زيارت مزار شمس به خوي بيايند و در آنجا مراسمي داشته باشند. از من هم دعوت مي كند كه با ايشان در اين مراسم همراه باشم. هرچند كه بر اساس تجربه، زياد در اينگونه مراسمات شركت نميكنم، ولي خوب موضوع شمس كمي فرق دارد. فرا رسيدن 800 ـ مين سالگرد تولد مولانا كمترين توفيري كه براي ما خويي ها داشته است اينكه فعاليتها را براي احياي مزار اين عارف برجسته بسيار بيشتر از قبل كرده است. لذا فرصت مناسبي بود تا با تعدادي از علاقمندان تهران نشين مولانا ديداري داشته باشم و حرفهاي آنها را نيز درباره شمس و مولانا از نزديك بشنوم. حتما مي دانيد كه تا چند سال پيش خيلي ها زير بار اين مساله كه مزار و مدفن شمس تبريزي در خوي قرار دارد نمي رفتند. ولي خوب با مسايلي كه در سطح بين المللي به وجود آمد و كشورهاي تركيه، افغانستان و مصر متولي برگزاري مراسمات 800 ـ مين سالگرد تولد مولانا شدند، تازه بعضي ها يادشان افتاد كه بايد كارهايي كرد و لااقل به داد مزار مهجور شمس در خوي رسيد.
خلاصه قبل از آنكه مهمانان برسند در كنار برج شمس حاضر بوديم. از دفتر تلويزيون استاني و نيز چند خبرنگار از نشريات و خبرگزاري هاي شهر نيز آمده بودند. تنها چيزي كه آنجا جلب توجه مي كرد كارگراني بودند كه در سرماي زمستان مشغول كندن و برداشتن ديوار بيروني محوطه مزار بودند كه گويا قرار است دري و دروازه اي براي محوطه گذاشته شود. نه پارچه خوش آمدي، نه تداركي و نه چيزي. دست خالي رفته بوديم و البته به عبارت درست تر آمده بودند براي پذيرايي از مهمانان. بعد از لحظاتي كم كم سر و كله مهمانان هم پيدا شد. با اتوبوس آمده بودند و آنگونه كه بعداً معلوم شد درويش نبودند بلكه اعضاي بنياد مولانا (گروه موج سبز) بودند كه عازم شركت در مراسم سالانه قونيه در كشور تركيه بودند و تصميم گرفته بودند مثل سال گذشته در سر راه از مزار مراد مولانا نيز ديداري داشته باشند. فرقش با سال قبل اين بود كه سال پيش بي سر و صدا آمده بودند ولي امسال با اطلاع قبلي.
آمدند دوربين هاي فيلم برداريشان را كاشتند، دوربينهاي عكاسيشان را آماده كردند، پارچه نوشته (بنر) معرفي شان را نيز در دست گرفتند و چند تايشان در مورد مولانا سخنان كوتاهي گفتند و يكي شان نيز شعري از سروده هايش درباره مولانا را قرائت كرد و ديگري با صدايي خوش اشعاري از مولانا را با آواز خواند و عكسي دسته جمعي و تمام.
اما موضوعي كه باعث شد من اين نوشته را بنويسم، بيان اين وقايع نبود، چرا كه بنده گزارشگر و خبرنگار نيستم. بلكه آن موضوع، سردرگمي و بي برنامگي مسئوليني بود كه مثلا ميزبان اين مهمانان بودند. نه يكي رفت خوشامدي به مهمانان بگويد و بگويد كه به شهر دارالصفا و شهر شمس خوش آمده ايد و نه يكي پيدا شد كه حتي جمله اي درباره سرگذشت اين منار و سير تاريخي آن و دو منار ويران شدة ديگر و كارهايي كه براي احياي مزار شمس شده است و يا قرار است بشود بر زبان آورد. حالا اينها همه به كنار، كمترين و كوچكترين شرط مهمانپذيري را نيز به جاي نياوردند. اينقدر كه مي گوييم و مي گويند در فرهنگ ما مهمان عزيز است و "قوناقلي ائو بركتلي اولار" نمودش را بر سر مزار شمس به وضوح ديديم. دريغ از يك ليوان چايي ناقابل كه مي توانست در سرماي زمستان براي تازه از راه رسيده ها بسيار دلچسب باشد، و يا شيريني كه مهمانان كامشان را با آن شيرين كنند يا حتي شاخه گلي و پارچه نوشته اي دال بر خوشامدگويي خويي ها به مهماناني كه ميتوانستند سفير و پيام رسان صفا و مهرباني و مهمان نوازي خويي ها باشند. دريغ و افسوس و هزاران افسوس! تنها هديه(!!) خبرنگاران و در اصل خويي ها براي اين مهمانان كه از سر و وضع و گفتارشان معلوم بود كم كسي نيستند و براي خودشان دكتري، استاد دانشگاهي و فرهيخته اي هستند، اين بود كه خواننده اي درجه چندم برايشان آواز بخواند!
واقعيت اين است كه اصلا نمي توانم وقايع امروز را براي خود هضم كنم. آيا در اين شهر به اين بزرگي كه وقتي پاي حرف و لاف و ادعا پيش مي آيد آنرا به عرش اعلا مي بريم و با بهشت عدن مقايسه اش مي كنيم، يكي پيدا نمي شد كه او را به قول ما تركها "قاباغا چيخاردايديز؟" مي دانيد بيشتر از همه، چه چيزي بر من گران آمد؟ وقتي آن خانم تهراني رفت و از نانوايي بغل مزار ده ـ بيست تا نان خريد و آن را به حاضران تعارف كرد از شرمندگي آرزو مي كردم كاش اينجا نيامده بودم. آن خانم محترم بسيار محترمانه و با زبان بي زبان حرفهاي زيادي براي ما زد. العالم يكفي بالاشارت. يعني اينكه اي خويي هاي مهمان نواز اگر شما درك نداريد كه از مهمانانتان پذيرايي كنيد ما كه داريم!
حرف آن پيرمرد نيز يادم نمي رود كه موقع رفتن كه شد با خود مي گفت لااقل يكي در مورد اين منار و تاريخچه اش برايمان حرفي مي زد يا لااقل تابلويي براي معرفي آن در محوطه نصب مي كردند.
فرصت نشد و راستش را بخواهيد رويم نشد به آن دكتر كهنسال بگويم كه شهرداري ما وضع مالي اش آنقدر خراب است كه بضاعت آن را ندارد كه تابلويي براي معرفي در اينجا نصب كند و يا بروشوري براي بهتر شناساندن اين مكان چاپ و در اختيار بازديد كنندگان قرار دهد. (البته ناگفته پيداست كه شهرداري ما براي اينگونه كارها بودجه ندارد، چرا كه براي درخت نوراني وسط ميادين و تابلوهاي الكي و به دردنخور تا بخواهيد بودجه در اختيارش هست!)
و سخن آخر اينكه اگر قرار است مزار شمس در شهر ما باشد، اگر قرار است ساليانه هزاران توريست براي ديدار اين مكان به اينجا بيايند (البته در صورت عدم خلف وعده ها و احياي مزار)، ما بايد اصول مهمانداري و مهمان پذيري را ياد بگيريم. با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمي شود. اينكه ما هيچ كاري نكنيم و انتظار داشته باشيم ساليانه بر تعداد بازديد كنندگان مزار افزوده شود خيال خامي بيش نيست. اگر فردي يك بار به اين مكان بيايد و با چنين استقبال پر شوري! مواجه شود، مطمئن باشيد صد سال آزگار هم اين طرفها پيدايش نمي شود. پس به خود آييم و طرحي نو دراندازيم.
به مناسبت20 آذر ماه، روز جهاني كودك و تلويزيون
كودك و تلويزيون
د. عباس زاده
در عصر ارتباطات ديوار خانه ها فرو ريخته اند. ديگر خانواده آن محل امن و خارج از دسترس جامعه و ابرقدرتها نيست امواج تلويزيوني راديويي ... بدان سخت رسوخ نموده اند وسايل ارتباط جمعي مخصوصا تلويزيون كه برخي آنرا ابرقدرت سوم ناميده اند بُعد ديگر و تازه اي خانواده بخشيده اند. ديگر خانواده نه تنها محلي است براي استراحت صرف غذا و ... بلكه سازماني است كه در آن ميتوان بوسيله وسائل ارتباط جمعي و من جمله تلويزيون آموزش ديد جهان را تماشا كرد و خواست هاي فرهنگي خود را ارضا نمود و در نهايت امر خويشتن را انسان تماگر بوجود آورد. نگاهي به برخي از آمار و ارقامي كه در مورد تلويزيون از جانب روان شناسان و متخصصان علوم اجتماعي ارائه شده مي تواند اهميت آن را نشان دهد 78 درصد خانوارهاي شهري جهان داراي تلويزيون هستند. 9 درصد كودكان شهري كه در سندبستاني هستند شبانه روز حدود 4 ساعت به تلويزيون نگاه مي كنند كه از مجموع ساعاتي كه به مدرسه مي روند بيشتر است. رقم بينندگان تلويزيون با استفاده از وسائل ماهواره اي 2/5 ميليارد نفر مي باشد يعني نصف جمعيت جهان مي باشند. در هر دقيقه پخش برنامه هاي تلويزيوني يك مورد اعمال خشونت آميز و ضد اخلاقي مي باشد. بنابراين ضرورت دارد كه ابعاد و جنبه هاي مثبت و منفي اين ابزار ارتباطي را كه از زمان تولدش تا كنون بر تمامي رفقايش چون كتاب، مجله، راديو پيشي گرفته است، شناخت و با نعمتي بيشتر و با برنامه ريزي بهتر از تلويزيون مي توان بهره جست تا اينكهها يك انسان تماشاگر محض بوده و به طور تفاقي و بي برنامه خود و خانواده و فرزندان را بدست تلويزيون سپرد.
اثرات مثبت تماشاي تلويزيون در كودكان
1ـ تلويزيون مي تواند به تبادل اطلاعات كمك نمايد و به عنوان وسيله كمك آموزشي بكار ميرود و دربارة جهاني كه در آن زندگي مي كنند مطالب فراواني با آنان بيآموزد.
2ـ تلويزيون مي تواند وسيله ايي سرگرم كننده بوده و گزارشهاي ورزشي فيلمهاي سينمايي و برنامه هاي جالب و سرگرم كنندة آن اوقات فراغت كودكان و نوجوانان را پر كرده و زيرنظر مستقيم والدين از اوقات خود لذت ببرند و از عواقب دوري از والدين را براي تفريح و سرگرمي درخارج از منزل كه اغلب منجر به ناهنجاريهاي اخلاقي و تربيتي مي شود نداشته باشد.
3ـ تلويزيون مي تواند موقعيت هاي احساسي را به نمايش گذاشته و به تشريح ارزشهاي ديني و اجتماعي مثبت مانند عبارتهاي جمعي، غمخواري، دلسوزي، خيرخواهي، ايثار و وطن دوستي پرداخته و به رشد موازين كودك كمك نم4ـ تلويزيون مي تواند راههاي مقابله با حوادث و خطرات را به آنها بياموزد.
5ـ تلويزيون مي تواند با نمايش زندگي و شخصيت افراد الگويي در جامعه مانند علماي ديني، دانشمندان مخترعان و قهرمانان ملي آنها را در مسير اهداف متعالي ديني، علمي، ميهني سوق داده و الهام بخش كودكان در انتخاب شغل و موقعيت اجتماعي آينده آنان باشد.
اثرات زيانبار تلويزيون در كودكان
الف) آثار سوء جسماني
1ـ اختلال در زمان و مدت خواب كودكان كه مي تواند با بر هم زدن نظم طبيعي خواب آنها را در كلاس درس خواب آلوده و بي حوصله به درس نموده و موجبات افت درسي را فراهم سازد.
2ـ يكجانشيني و در حال خيرگي به صفحه تلويزيون و خوردن غذا و تنقلات بويژه مواد قندي مي تواند در كودكان چاقي زيانباري را ايجاد نمايد كه در سنين ميانسالي آنها عوارض ناگوار قلبي و عروقي را در برخواهد داشت.
3ـ با رعايت نكردن فاصله صحيح كودك از تلويزيون چشم هاي كودكان مبتلا به خستگي چشمي شده كه عوارض ناشي از آن مي تواند خارش مداوم، قرمزي چشم، سردردهاي شديد باشد.
4ـ كودكان در حين تماشاي فيلمهاي هيجاني بوسيلة احساس خويشتن به جاي قهرمان فيلم، ناخودآگاه به جويدن ناخن و موي سر و... مبتلا شده كه عوارض بيماري زاي آنها در دستگاه گوارش گاهي جبران ناپذير است.
5ـ تشديد بيماريهائي مانند ميگرن، صرع، تيك هاي رواني در گوشه چشم و لب كودكان.
6ـ فراموش كردن دردهاي جسمي در حين تماشاي تلويزيون كه تشخيص وجود بيماري را در كودك به تأخير انداخته و موجب شدت يافتن بيماري مي شود.
7ـ تغيير شكل طبيعي فك پايين و درازتر از حد معمول شدن گردن در كودكان كه روي زمين دراز كشيده و دستها را زير چانه گذاشته اند و به تلويزيون نگاه مي كنند.
ب) آثار سوء رواني، اجتماعي
1ـ عصبانيت، هيجان و احساس گيجي كه در اثر مشاهدة فيلم هاي دلهره آور و هيجان انگيز در كودك بوجود مي آيد و وي را در اجتماع عنصري نامطلوب مينمايد.
2ـ بروز رفتارهاي خشونت آميز و نابهنجار بويژه نزد جوانان كه در اثر مشاهدة صحنه هاي خشونت آميز در تلويزيون بوده و عوامل ديگري نيز ايجاد خشونت در كودكان را شدت مي بخشد.
3ـ كاهش ارتباط بين افراد خانواده به مدت طولاني كه صرف تماشاي تلويزيون مي نمايند و اين امر در كودكان آنها را از برخورداري محبت مادر و احساس زير چتر حمايت گرانه پدر بودن باز مي دارد كه يكي از عوامل مهم شكستهاي اجتماعي اينگونه كودكان در سنين بالاتر مي باشد.
4ـ بازداشتن كودك از مطالعه در اثر تماشاي افراطي تلويزيون كه موجب عدم توانايي را در ابراز مهارتهاي گفتاري و عقلاني آنها مي شود.
5ـ از بين رفتن ميزان بردباري و حوصله در ايجاد مشكلات درسي و اجتماعي كه در نتيجة ارائه راه حلهاي فوري براي مسائل در تلويزيون مي باشد كه نتيجة مستقيم آن اختلال در تمركز حواس و نيز عدم ديد منطقي و افسردگي مي باشد.
6ـ ابزار مهمي براس تسهيل تهاجم فرهنگ غربي مي تواند باشد كه در برخي موارد تنها وسيله كارساز در اين تهاجم است.
7ـ محدود كردن قوة تخيل و سازنده و آفرينندگي كودك و در برخي موارد موجب كناره گيري كودك از زندگي واقعي و پناه بردن به دنياي تخيلي ناهنجار.
با توجه به موارد زير بكار بستن آنها ميتوان تلويزيون را به ابزاري سازنده و مثبت تبديل نمود.
الف) براي جلوگيري از بروز اثرات منفي جسماني تلويزيون در كودكان بايد نكات زير مراعات شود:
1ـ با تعيين وقت مناسب جهت تماشاي تلويزيون از ايجاد بي نظمي در خواب كودكان جلوگيري شود.
2ـ تفكيك زمان صرف غذا و تنقلات در زمان تماشاي تلويزيون.
3ـ رعايت فاصلة مناسب. فاصله كودك از تلويزيون كه در مورد هر تلويزيون حداقل اين فاصله پنج برابر پهناي صفحة تلويزيون مي باشد بطور مثال3 متر براي تلويزيون24 اينچ.
4ـ نور اتاقي كه كودك در آنجا به تماشاي تلويزيون مي پردازد نبايد كمتر از نور صفحه تلويزيون باشد و بايد بطور ملايم و متجانس با نور تلويزيون باشد.
5ـ ايجاد فاصلة بين تماشاي دو برنامة تلويزيوني استراحت. بطوريكه اندام هاي كودك به تحرك واداشته شده و از خستگي مستمر اعضاي بدن جلوگيري شود.
6ـ محل نشستن براي تماشاي تلويزيون بايستي طوري ترتيب داده شود كه از ايجاد ناهنجاري در ارگانيسم بدن منجمله مهره هاي گردن و ستون فقرات جلوگيري شود.
ب) جهت كاستن اثرات منفي رواني ـ اجتماعي
تلويزيون در كودكان بايد به نكات زير توجه نمود:
1ـ بايد قبلاً از برنامه هاي مناسب كودك خود و زمان پخش آن آگاه بوده تنها اجازة تماشاي آن برنامه به كودك داده شود.
2ـ مدت زمان تماشاي تلويزيون را با وضعيت جسمي ـ رواني ـ سني كودكان سنجيد و بطور متعادل اجازة تماشا به آنها داده شود.
3ـ همراهي با كودكان در تماشاي برنامههاي تلويزيوني و مشاهدة واكنشهاي آنها در برابر تلويزيون و توضيح موارد مبهم و يا اغراق آميز و يا مفيد برنامه ها به كودكان.
4ـ خود را سهيم كردن در علايق و استعدادهاي كودك تا از دنيا جستن به تخيلات ارائه شده از تلويزيون جلوگيري گردد.
5ـ دادن مسئوليتهاي متناسب با سن كودك در خانه تا با واقعيت هاي زندگي بتدريج آشنا شده و راه حل هاي ارائه شده از تلويزيون وي را فريب ندهد.
شركت در انتخابات شوراي شهر به عنوان يك تكليف يا براي رفع تكليف
حيدر موسي پور ـ كارشناس ارشد رشته شهر سازي
آنچه كه در مورد شهر و شهرداري در بدو بحث مي توان گفت اين است كه ساكنان يك شهر، داراي نيازهاي مشترك فراواني هستند كه خود به تنهايي قادر به برآورده ساختن آنها نمي باشند. بنابراين با مشاركت يكديگر و يا انتخاب فرد يا ا فرادي كه مسئوليت برآورده ساختن اين نيازها را به او مي دهند و به تأسيس شهرداري اقدام مي كنند. شهرداري نيز در مقابل خدماتي كه انجام مي دهد از هر يك از استفاده كنندگان اين خدمات هزينه دريافت مي دارد. پيچيدگي روابط اجتماعي، تنوع مشاغل و صدها مسأله اي كه در شهر وجود دارد، اين واقعيت را منعكس مي كند كه بايستي به صورت سازمان يافته و منظم به ادارة امور شهر پرداخته شود.
براي اينكه مديريت شهري به درستي انجام گيرد، به وجود سيستم مديريت شهري نياز است. سيستم مديريت شهري عبارت است از: يك سازمان گسترده متشكل از عناصر و اجزاي رسمي و غيررسمي مؤثر و ذيربط در ابعاد مختلف اجتماعي، اقتصادي و كالبدي حيات شهري با هدف اداره، هدايت و كنترل توسعه همه جانبه و پايدار شهر مربوطه. در سطح جهان سه نظام كلي شهرداري شناخته شده است:
الف) سيستم »شوراي شهر ـ شهردار« : اين سيستم در اوائل قرن بيستم ابداع گرديد. در اين سيستم مردم شهر عده اي را به نمايندگي شوراي شهر انتخاب مي كنند و سپس شوراي شهر، شخص واجد شرايط و متخصص را به عنوان شهردار استخدام و منصوب نموده و اداره امور شهر را به عهدة او واگذار مي نمايند و برنامه فعاليت ها و عمليات شهرداري و منابع درآمد و طرز به مصرف رسانيدن آنرا تصويب نموده در پيشرفت كارهاي شهرداري نظارت به عمل مي آورند.
ب) سيستم »شهردار ـ شوراي شهر« : در اين روش مردم شهر، شهردار و شوراي شهر را جداگانه انتخاب مي نمايند. در ضمن شهردار رياست شوراي شهر را هم دارا مي باشد و لزوماً داراي تخصص در زمينه مديريت شهري نيست.
ج) »سيستم شورايي مطلق«: در اين سيستم هر يك از اعضاي شورا (توسط شهروندان انتخاب مي شود) مسئول قسمتي از كارها شهرداري بوده، ضمناً با يكديگر جلسه هاي مشورتي دارند و درباره كليه امور، تصميم جمعي كه به اكثريت آراي اعضا اعتبار مي يابد اتخاذ مي نمايند. در اين سيستم معمولاً يكي از اعضاي شورا به عنوان عضو ارشد، براي اداره كردن جلسه هاي شورا انتخاب مي شود و در بعضي از موارد در نقش شهردار و رئيس انجمن شهر انجام وظيفه مي نمايد. (رجب صلاحي1381)
در كشور ما سيستم »شوراي شهر ـ شهردار« براي ادارة سيستم شهرداري بكار رفه است. انتخاب شوراهاي شهر توسط ساكنين همان شهر نوعي مشاركت محسوب شده كه شهروندان در مديريت شهري دخالت دارند. در متون مربوط به توسعه سياسي مشاركت به دو نوع تقسيم شده است؛ مشاركت نمادينه شده و مشاركت توده اي. مشاركت نهادينه شده فرايندي است كه طي آن شهروندان از مجراهايي چون نمادها، سازمان ها و تشكل ها به نقش آفريني و اداره امور خود مي پردازند. در مشاركت توده اي يا منفعلانه، توده هاي بي حس به شكل احساسي و عاطفي ـ در سطح راي دادن ـ به فعاليت سياسي ميپردازند.
توسعه سياسي با مشاركت نمادينه شده رابطه تنگاتنگ دارد و مشاركت توده اي به هيچ عنوان نمي تواند توسعه سياسي را متبلور سازد.
در انتخابات شوراي شهر (در ايران) مشاركت شهروندان به صورت مشاركت توده ايي و هر چهار سال يك بار مي باشد. در اينگونه مشاركت شهروندان تنها در مقطع كوتاهي از طريق تبليغات و سخنراني هاي نامزدها با كانديداهاي شوراي شهر آشنا شده و چه بسا به صورت اضافي يا عاطفي اقدام به رأي دادن مي كنند. و در بيشتر مواقع هم اين رأي دادن ها جهت رفع تكليف بوده و انتخاب اين يا آن نامزد براي حال وي تأثيري ندارد. در اين ميان اغلب نامزدها هم با تمسك به انواع شيوه هاي تبليغاتي و وعده و وعيدهاي متعدد و دسيسه هاي گوناگون، شهروندان عادي و عامي را تحت تأثير قرار داده و به اصطلاح در انتخابات پيروز مي شوند. و بدون هيچگونه نظارت مستمر و مدون و قانوني اقدام به تصميم گيريهايي مي كنند كه تأثيرهاي مستقيم و غيرمستقيمي بر شهر دارد.
در اين ميان بيشتر افراد نخبه و تحصيل كرده خودشان را از صحنه انتخابات كنار مي كشند (چه براي انتخاب شدن و چه براي انتخاب كردن) و احتمال روي كار آمدن افرادي كه از روش هاي مذكور به خوبي بهره مي جويند بيشتر مي شود. آناني كه بدون اطلاع از وظايف قانوني شهرداري، بودجه نويسي شهرداري و منابع درآمدي شهرداري صحبت از زيرگذرها و روگذرها و بلوارهاي عريض ورودي شهر و استان شدن شهر خوي و ... مي كنند در صحنه انتخابات نمود پيدا مي كنند و شايد پيروز انتخابات شوند. و اين يكي از مشخصه هاي انتخابات است كه براي خدمت به مردم و قبول مسئوليت اين همه پول خرج كرده و فعال مي شوند!
لذا با عنايت به موارد مذكور لازم و ضروري است كه همه آحاد مردم بخصوص نخبگان، تحصيل كرده ها و دانشجويان بطور فعال در شناسايي و انتخاب افراد شايسته با تخصص مربوط به شهر و شهرسازي شركت نمايند تا ضمن جلوگيري از اشتباهات گذشته، روند مديريت و توسعه شهر خوي تسهيل شود. از آنجائيكه مشاركت شهروندان در مديريت شهري براساس قانون موجود هر چهار سال يكبار مي باشد، بر حساس بودن قضيه افزوده و اهميت شركت آگاهانه در انتخابات را بيشتر روشن مي كند. از لحاظ قانوني پس از انتخاب اعضاي شوراي شهر، شهروندان نمي توانند در نحوه مديريت آنان دخالتي داشته باشند چرا كه در قانون چنين امري پيش بيني نشده است. نظارت بر كار شوراها برابر قوانين مربوطه برعهدة وزارت كشور ـ فرمانداريها مي باشد كه آنها هم با لحاظ بعضي از مسائل سياسي روزمره و يا... اقدام بهينه اي در كنترل و نظارت شورا ندارند. مسائل شهر و شهرداري با وجود جنبه هاي مختلف فني، اجتماعي، اقتصادي، حقوقي و قضايي آنقدر پيچيده است كه خارج از توان يك شخص است كه كليه مصوبات شوراي شهر را با قوانيني مربوطه و وظايف آنها منطبق نموده و اقدام شايسته معمول دارد.
وانگهي در توضيح سيستم »شوراي شهر ـ شهردار« آمده است كه شوراي شهر بايستي يك فرد شايسته و متخصص را به عنوان شهردار منصوب نمايد با انتخاب اعضاي شوراي شهر متعهد و متخصص در انتخاب شهردار متخصص هم، شهروندان سهيم شده و اين عمل شورا را كه مهمترين اهرم قدرت شورا محسوب مي شود مي توانند كنترل و بهينه نمايند.
به بهانه آغاز ششمين سرشمارينفوس و مسكن
سنگ نوشته ها و آثار مورّخان شرق شناس، مو‡يد اين حقيقت است كه در زمان داريوش كبير به منظور جمع آوري آمار، تشكيلات منظمي وجود داشته است. اين تشكيلات با استفاده از اطلاعات جمع آوري شده، دفاتر مالياتي و نظامي را تدوين كرده و بودجه مملكتي را براساس آن تنظيم مي نمودند.
ساسانيان نيز توجه ويژه اي به آمار داشتند؛ به طوري كه آنها امور مالي، كشاورزي، صنعتي و بازرگاني خود را براساس آمارها و اطلاعاتي كه مأموران سرشماري جمع آوري مي كردند، انجام مي دادند. جالب آنكه در زمان خسرو انوشيروان، براي اخذ ماليات سرانه ضمن انجام سرشماري نفوس، سن افراد و ميزان ثروت آنها نيز تعيين مي شد.
در شهريور 1295 هجري شمسي، در كابينه وثوق الدوله تصويب نامه اي مشتمل بر 41 ماده براي ثبت احوال، از تصويب هيأت وزيران وقت گذشت كه براساس آن ثبت احوال تهران در آذر ماه 1297 در وزارت داخله كشور تأسيس گرديد. اين مصوبه كه در آن، آيين نامه و وظايف اداره آمار و مسؤول آن مشخص شده بود، از اول فروردين ماه 1304 به مرحله اجرا گذاشته شد.
وضعيت آمار و آمارگيري در كشور در سال هاي بعد نيز دچار تغييرات و دگرگوني هاي زيادي شد. در تيرماه 1334 اداره آمار و سرشماري از اداره كل آمار و ثبت احوال منتزع و عنوان آن به اداره كل آمار عمومي تغيير يافت.
اين اداره از سال 1335 مبادرت به انجام اولين سرشماري عمومي نفوس كشور كرد. تأسيس مركز آمار ايران در پي ريزي طرح هاي گوناگون اقتصادي، اجتماعي و عمراني دهه هاي چهل و پنجاه، لايحه تأسيس مركز آمار ايران به وسيله دولت تهيه و در تير ماه 1344 به تصويب مجلس رسيد. به موجب اين قانون، در شهريور 1344 اداره كل آمار عمومي از وزارت كشور منتزع و رسماً به نام "مركز آمار ايران" شناخته شد. اين مركز كه وابسته به سازمان برنامه و بودجه بود، مسؤول انجام سرشماري هاي عمومي و آمارگيري هاي نمونه اي در زمينه هاي اجتماعي و اقتصادي گرديد.
دومين سرشماري عمومي نفوس كه نسبت به سرشماري سال 1335 اطلاعات مربوط به مسكن خانوار به صورت گسترده تري در آن ملحوظ شده بود، طي 20 روز در 27 آبان 1345 به انجام رسيد.
بعد از آن هر 10 سال يكبار، سرشماري عمومي نفوس و مسكن در كشور صورت گرفت. بدين ترتيب، سومين سرشماري عمومي نفوس و مسكن از هشتم تا 28 آبان ماه 1355 در 16 هزار حوزه محل سكونت خانوارهاي ساكن در نقاط شهري و روستايي و 600 حوزه ويژه خانوارهاي غيرساكن (جمعيت هاي متحرك و ايلات و عشاير غيرساكن) با مشاركت بيش از 30 هزار نفر از مسؤولان و مأموران سرشماري در سراسر كشور اجرا گرديد.
حتي عمليات اجرايي چهارمين سرشماري عليرغم جنگ تحميلي عراق عليه ايران و محاصره اقتصادي و مشكلات ناشي از آنها به طور همزمان در تمام نقاط كشور و مشابه سرشماري هاي گذشته به روش دژور(DEJUREDEJURE) از تاريخ 16 تا 30 مهر ماه 1365 با همكاري و مشاركت سازمان برنامه و بودجه، مراكز تربيت معلم كشور و ساير سازمان ها و مو‡سسات دولتي و نهادهاي انقلاب به انجام رسيد.
با توجه به افزايش غيرقابل انتظار جمعيت كشور بين سال هاي 1355 تا 1365 كه لزوم آگاهي از روند تغييرات جمعيت كشور را ضرورت مي بخشيد و همچنين با توجه به وجود جابه جايي هاي عمده جمعيتي ناشي از جنگ تحميلي، كه چارچوب هاي آماري حاصل از سرشماري عمومي نفوس و مسكن سال 1365 را دست خوش دگرگوني هاي بزرگ و غيرقابل اغماض كرده بود، نظام برنامه ريزي و مركز آمار ايران را بر آن داشت تا در زماني كوتاه تر از فواصل قانوني 10 ساله براي انجام سرشماري هاي نفوس و مسكن، به انجام يك برنامه سرشماري ويژه از جمعيت كشور تحت عنوان "طرح آمارگيري جاري جمعيت" در سال 1370 اقدام كند.
نتايج اين سرشماري حاكي از تغييرات گوناگون در ساختار جمعيتي شهري و روستايي كشور بوده است.
اما از سال 1373 و براي انجام سرشماري نفوس و مسكن سال 1375، مركز آمار مبادرت به تهيه برنامه زمان بندي فعاليت هاي مختلف سرشماري نمود و از تاريخ 1373/8/1 با تشكيل ستاد سرشماري نفوس و مسكن كشور و ايجاد گروه هاي تخصصي و فني همراه با كميته هاي كاري مختلف، مقدمات اجرايي كار را فراهم نمود.
طرح سرشماري عمومي نفوس و مسكن 75 به فرمان رييس جمهوري از اول آبان 1375 به مدت 25 روز در سراسر كشور انجام شد و سرشماري عمومي نفوس و مسكن 85 نيز طبق برنامه ريزي هاي صورت گرفته، قرار است از6 لغايت 26 آبان ماه 1385 به مدت 21 روز در سراسر كشور انجام گيرد.
منبع: ماهنامه اقتصاد ايران

اميرالمؤمنين، حضرت على (عليه السلام) در يكى از اعياد فطر خطبه اى خوانده اند و در آن مؤمنان را بشارت و مبطلان را بيم داده اند كه:
اى مردم! اين روز شما روزى است كه نيكوكاران در آن پاداش مي گيرند و زيانكاران و تبهكاران در آن مأيوس و نااميد مي گردند و اين شباهتى زياد به روز قيامتتان دارد، پس با خارج شدن از منازل و رهسپار جايگاه نماز عيد شدن، به ياد آوريد خروجتان از قبرها و رفتنتان را به سوى پروردگار، و با ايستادن در جايگاه نماز به ياد آوريد ايستادن در برابر پروردگارتان را و با بازگشت به سوى منازل خود، متذكر شويد بازگشتتان را به سوى منازلتان در بهشت برين، اى بندگان خدا، كمترين چيزى كه به زنان و مردان روزه دار داده ميشود اين است كه فرشته اى در آخرين روز ماه رمضان به آنان ندا ميدهند و ميگويند:
«هان! بشارتتان باد، اى بندگان خدا كه گناهان گذشته تان آمرزيده شد، پس به فكر آينده خويش باشيد كه چگونه بقيه ايام را بگذرانيد.»
به قلم : مدير مسئول
بيست و ششم مهر تا دوم آبانماه هفته تربيت بدني و ورزش نامگذاري شده است. اين هفته به منظور آشنايي جامعه، اهميت و اثرات كاربرد ورزش در زندگي فردي و اجتماعي، اشاعه و توسعه و ترويج ورزش در خانه و خانواده و همچنين هدايت و ارشاد جامعه به ورزش هاي همگاني برگزار مي شود.
ورزش و فعاليت فيزيكي علاوه بر پرورش جسم، در سلامت روان نيز موثر است. مطالعات علمي نشان مي دهد كه موارد افسردگي، اضطراب و... در اثر فعاليت فيزيكي بهبود يافته و ورزش بعنوان يك عامل كمكي در درمان بيماريهاي رواني پذيرفته شده است.
ورزش و فعاليت جسماني به همراه رژيم غذايي مناسب، عدم استعمال مشروبات الكلي و دخانيات و انجام مراقبت ها در پيشگيري از بيماري ها، نقش مهمي در بازدهي اقتصادي و اجتماعي دارند. ورزشهاي سبك مانند پياده روي، باعث مصرف انرژي شده و سهم مهمي در كنترل وزن و كاهش چربي بدن دارند همچنين فعاليت هاي فيزيكي منظم باعث افزايش سيستم ايمني بدن گرديده و در پيشگيري از سرطان مؤثر هستند.
با توجه به اين تحقيقات كه همگي به اثبات رسيده اند مي توان به اهميت ويژه ورزش در سالم سازي جامعه پي برد و اين امر توجه خاص مسئولين را مي طلبد كه با ايجاد امكان ورزش براي آحاد جامعه، در جلوگيري از معضلات و مشكلات اجتماعي گامهاي مثبت بردارند.
يكي از مواردي كه توجه به آن ضروري بنظر مي رسد لزوم حمايت از ورزش آموزشگاههاست.
با توجه به اينكه شالوده و بنيان هر جامعه اي در مدارس آن شكل مي گيرد، مسلماً توجه و بها دادن به ورزش مدارس مي تواند بسياري از انحرافات و كجروي هاي جواني را مانع شود.
در شهرستان خوي نيز از ديرباز ورزش آموزشگاهها اهميت ويژه اي داشته و بخصوص در دهه شصت هجري شمسي بسياري از ورزشها، از بازيكنان خوب مدارس تغذيه مي كردند من جمله فوتبال، كشتي، واليبال، هندبال و... اما چند سالي است بنا به دلايل مختلف اين سهم كمرنگ شده و ديگر آن حضور قدرتمند را در تيمهاي آموزشگاهي شاهد نيستيم. يكي از عوامل پسرفت ورزش در آموزشگاهها عدم توجه لازم به دبيران تربيت بدني است كه اين عزيزان بخاطر اين بي توجهي ها ديگر دل و دماغ تشكيل تيمهاي آموزشگاهي در رشته هاي مختلف و انجام تمرينات و مسابقات در ساعات غيردرسي را ندارند. البته در سال1380 معاونت تربيت بدني وزارت آموزش و پرورش تشكيل گرديد و اين امر مي توانست كمك بسيار خوبي در احياء ورزش مدارس باشد ولي چندي است اين معاونت حذف شده و بالطبع اثرات مثبت آن نيز از بين رفته است.
بحث ديگري كه در اين مقوله مي توان مطرح كرد بررسي مشكلات ورزش شهرستان خوي مي باشد و يكي از اين مشكلات عدم نظارت كافي بر باشگاههاي ورزشي (بدنسازي، بيليارد، شطرنج و...) است كه باعث گرديده مكانهاي اين باشگاهها به محل هاي غيرورزشي تبديل شده و حتي گاهاً شرط بندي هايي نيز در آنها انجام شود كه باعث دلزدگي و دوري جوانان و نوجوانان از ورزش در چنين اماكني مي گردد. اميدواريم ادارة تربيت بدني شهرستان خوي بيش از پيش بر كار باشگاهها نظارت داشته باشد و موارد ضد ورزش را از آنها دور سازد.
از ديگر مشكلات ورزش شهرستان خوي بالا بودن نرخ اجارة سالنهاي ورزشي است كه امكان حضور مستمر را از جوانان و نوجوانان در چنين محيط هايي سلب مي كند. بطور مثال به ازاء يك ساعت و تيم ورزش هر گروه از جوانان ورزشكار، بايد مبلغي در حدود ده هزار تومان بپردازند كه براي بسياري از جوانان شهرمان پرداخت آن در هر وعده حضور مشكل مي باشد. با توجه به اينكه بيشتر سالنهاي ورزشي شهر به بخش حصوصي واگذار شده انتظار مي رود اداره تربيت بدني خوي با اعمال نظارت بر كار اين سالنها موجبات حضور جوانان و نوجوانان را با تخفيف ويژه در ازاء ارائه كارت بيمه ورزشي يا كارت تحصيلي و يا كارت دانشجوئي فراهم نمايد تا امكان حضور خيل كثيري از آنان وجود داشته باشد.
از ديگر معضلات ورزش شهرستان خوي عدم همكاري مناسب سازمانها، نهادها و بخش خصوصي در تحت پوشش قرار دادن تيمهاي ورزشي و حمايت از آنان در اعزام به مسابقات برون شهري است كه موجب گرديده اكثر تيمهاي ورزشي خوي با امكانات مالي اندك و حتي در بعضي مواقع با پول توجيبي بازيكنان به مسابقات اعزام شود كه مطمئناً نتيجه خوبي در بر نخواهد داشت.
يكي ديگر از مواردي كه در ورزش شهرستان خوي نمود بيشتري دارد عدم برگزاري كلاسهاي مربيگري و داوري در رشته هاي مختلف است كه اين مورد باعث مي گردد مربيان و داوران شهرمان در مقايسه با شهرهاي بزرگتر از كسب مدارج بالاتر محروم بمانند.
بيائيد خودمان از رئيس جمهور پيگيري كنيم
بدنبال سفر رياست محترم جمهوري اسلامي ايران و هيئت محترم دولت به استان آذربايجان غربي ، استانداري آذربايجان غربي، شصت و يكمين شماره ماهنامه داخلي »پيام دولت« خود را با نام »سفر عشق« به بركات اين سفرخاطره انگيز اختصاص داده است.
در اين ويژه نامهي ماندگار ، مايه اصلي سخنان رئيس جمهور در تمام شهرهاي استان و قول و قرارهاي ايشان به مردم منطقه (بصورت مصور)درج گرديده كه متاسفانه در بخش مربوط به شهرستان خوي، به همه مسائل پرداخت شده است الّا به درخواست اصلي مردم يعني استان شدن خوي و پاسخ مثبت رئيس جمهور به اين درخواست!
از طرفي، جناب آقاي محمدزاده معاون محترم سياسي استاندار، در حاشيه مراسم معارفه معاون سياسي فرماندار خوي كه روز پنج شنبه گذشته صورت گرفت، در يك مصاحبه كوتاه به اين سوال خبرنگار هفته نامه خوي كه »استانداري در خصوص پيگيري قول رئيس جمهور به مردم خوي در مورد ارتقاي سطح شهرستان خوي به استانداري، چه اقداماتي انجام داده است« پاسخ داده اند فقط مصوبات و دستورات كتبي پيگيري مي شوند و ارتقاي سطح شهرستان خوي كار كارشناسي دقيق و اصولي مي خواهد كه فعلاً انجام نگرفته است.
از طرف ديگر برخي از فعالان شهرستان خوي چندي پيش درمحل شوراي اسلامي شهر خوي گرد هم آمده و ستادي تحت عنوان»ستاد پيگيري استان شدن خوي« تشكيل دادند كه البته اولين جلسه آن هم بدون هرگونه نتيجه گيري عملي برگزار گرديد و با اين كندي كه در خصوص تشكيل جلسات بعدي اين ستاد مشاهده ميشود، به نظر مي رسد اين ستاد نيز به نوعي پس از تشكيل دو جلسه، به فراموشي سپرده خواهد شد.
با اين اوصاف، چاره اي نمي ماند جز اينكه خودمان آستين ها را بالا بزنيم و با يك »ياعلي« بصورت همه جانبه همانطور كه از رئيس جمهور استان شدن خوي را درخواست كرديم همانطور هم قول رئيس جمهور عزيز را مستقيماً از خود ايشان پيگيري كنيم.
پس بيائيد همه با هم، متني را مانند متن زير آماده كرده و به پست الكترونيكي رئيس جمهور عزيز به آدرس:
Http://www.president.ir/farsi/email/
ارسال كنيم.مطمئن باشيد اگر رياست جمهوري با خيل عظيم پيگيري كنندگان اين موضوع مواجه شود چاره اي نخواهد داشت جز اينكه عملي شدن آن را هر چه سريعتردر دستور كار هيات دولت قرار دهد.
متن پيشنهادي:
جناب آقاي دكتر احمدي نژاد رياست محترم جمهوري اسلامي ايران
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات
احتراماً با عنايت به فرمايشات حضرت عالي درميان مردم خداجو و شهيد پرور شهرستان خوي در نوزدهمين سفر استاني هيات محترم دولت كه در قبال درخواست همه جانبه مردم مبني براستان شدن خوي فرموديد: علاقه من به خوي آنقدر زياد است كه مي خواهم بالاترين سطح ممكن را به خوي بدهيم.
و فرموديد: ما در دولت با نظر كاملاً مثبت مطرح مي كنيم وكار را بر پايه قانون جلو مي بريم. شما هم دعا كنيد خدا راه را باز كند، فرصت ها را ايجاد بكند و انشاءا... زمينه براي ترقي و پيشرفتِ بيش از پيش خوي آماده بشود.
و همچنين فرموديد: ما در سفرهاي استاني در جلسه دولت بحث تقسيمات كشوري را به هيچ وجه مطرح نمي كنيم اما من در اولين جلسه دولت مطرح خواهم كرد و به وزارت كشور تأكيد خواهم كرد كه كار مطالعات را آغاز بكند. و . . .
با اين سخنان اميد بخش جنابعالي،ما شهروندان شهرستان خوي همچنان چشم اميد به دستورات حضرتعالي دوخته ايم و لحظه شماري مي كنيم تا اعلام بفرمائيد در اين راستا چه دستوراتي صادر فرموده ايد و در وزارت كشور چه اقداماتي صورت گرفته است.
در پايان خداوند منّان را شاكريم كه در سايه دولت عدالت محور جمهوري اسلامي، اين فرصت ايجاد شده است تا تك تك شهروندان بتوانند مشكلات و درخواستهاي خودشان را بصورت مستقيم با رئيس جمهور منتخبشان در ميان بگذارند.
خسته نباشيد و اجرتان با خدا
توجه: اين متن را كپي كرده و به رئيس جمهور عزيز و مردمي خودتان ايميل بزنيد و در اين طومار الكترونيكي شركت كنيد. ( لطفا در صورت امكان اين پست را در سايت و يا وبلاگ خود قرار دهيد و در بخش نظرات اين وبلاگ هم به آن اشاره كنيد تا همه شهروندان در اين طومار الكترنيكي شركت كنند)
انتخابات خبرگان كليد خورد
كار انتخابات چهارمين دوره مجلس خبرگان رهبري هفته گذشته آغاز شد و فرمانداري ها اسامي اعضاي ستاد اجرايي را به ستاد هاي نظارت ارائه دادند.
بنا به اعلام فرمانداري خوي، در مورخه11/7/85 جلسه انتخابات معتمدين هيات اجرائي شهرستان خوي در سالن اجتماعات فرمانداري تشكيل گرديد و پس از حصول اكثريت قانوني (حداقل20 نفر)، 8 نفر معتمدين اصلي و5 نفر معتمدين علي البدل عضو هيات اجرائي با راي مخفي به اسامي ذيل انتخاب شدند:
1ـ آقاي محمدرضا حاج ابراهيمي 2ـ آقاي سعيد پاشاپور 3ـ آقاي ولي نوروزي 4ـ حجت الاسلام والمسلمين اقاي محمدباقر آقازاده 5ـ آقاي غلامحسين اكبرپور 6ـ آقاي حسين علي عليائي 7ـ آقاي اصغر ملكي 8ـ حجت الاسلام والمسلمين اقاي غلامرضا ميرزائي
معتمدين علي البدل: 1ـ آقاي خسرو شمس نيا 2ـ آقاي يداله حاتمي 3ـ حجت الاسلام والمسلمين آقاي غلامرضا معصومي نيا 4ـ آقاي جواد گلشني 5ـ آقاي يعقوب نمازي
ثبت نام از داوطلبان انتخابات خبرگان رهبري هم از تاريخ 13/7/85 آغاز و تا تاريخ 19/7/85 جمعاً به مدت 7 روز ادامه خواهد داشت.
طبق اعلام ستاد انتخابات وزارت كشور، انتخاب شوندگان بايد داراي شرايط زير باشند:
الف: اشتهار به ديانت و وثوق و شايستگي اخلاق.
ب: اجتهاد در حدي كه قدرت استنباط بعض مسائل فقهي را داشته باشد و بتواند ولي فقيه واجد شرايط رهبري را تشخيص دهد.
ج: بينش سياسي، اجتماعي و آشنايي با مسائل روز.
د: معتقد بودن به نظام جمهوري اسلامي ايران.
هـ : نداشتن سوابق سوء سياسي و اجتماعي.
(مرجع تشخيص دارا بودن شرايط فوق، فقهاي شوراي نگهبان قانون اساسي مي باشند)
اخذرأي انتخابات چهارمين دوره مجلس خبرگان رهبري و همزمان با آن انتخابات شوراهاي اسلامي كشور و مياندوره اي مجلس شوراي اسلامي نيز در روز جمعه 85/9/24 به عمل خواهد آمد .
در خصوص انتخابات چهارمين دوره مجلس خبرگان رهبري گفتني است :
1ـ دوره مجلس خبرگان رهبري 8 سال است و استثناً براي آنكه انتخابات دوره پنجم آن همزمان با انتخابات دهمين دوره مجلس شوراي اسلامي باشد ، طول دوره آينده يعني دوره چهارم بيش از 8 سال خواهد شد .
2ـ تعداد نمايندگان دوره چهارم مجلس خبرگان رهبري 86 نفر است كه از 30 استان كه هر كدام يك حوزه انتخابيه مي باشند ، انتخاب خواهند شد .
3ـ در انتخابات خبرگان رهبري استان هاي : ايلام ، بوشهر ، چهارمحال و بختياري ، خراسان جنوبي ، خراسان شمالي ، زنجان ، سمنان ، قم ، كهگيلويه و بويراحمد ، هرمزگان و يزد هر كدام داراي يك نماينده ـ استان هاي : اردبيل ، سيستان و بلوچستان ، قزوين ، كردستان ، كرمانشاه ، گلستان ، لرستان ، مركزي و همدان هر كدام داراي 2 نماينده ـ استان هاي : آذربايجان غربي و كرمان هر كدام داراي 3 نماينده ـ استان هاي : گيلان و مازندران هر كدام داراي 4 نماينده ـ استان هاي آذربايجان شرقي ، اصفهان و فارس هر كدام داراي 5 نماينده ـ استان هاي خراسان رضوي و خوزستان هر كدام داراي 6 نماينده و استان تهران داراي 16 نماينده مي باشد .
اين روزها در استان آذربايجان غربي با سفرهايي كه صورت گرفته، اميدواري براي اتحاد اصولگرايان به منظورحضور فعال در انتخابات خبرگان و شوراهاي اسلامي بالا گرفته است.آنچنان كه به گوش مي رسد پس از سفر هاي باهنر و عسگراولادي به استان، اصولگرايان به راه هاي قابل قبولي براي اتحاد در انتخابات شوراهاي اسلامي و خبرگان رسيده اند.
به نظر مي رسد تاثير مثبت همزماني شوراها و خبرگان رهبري، اتحاد و شايد هم ائتلاف ديگر احزاب فعال استان را به دنبال داشته باشد.
معمولاً در آستانه انتخابات، با پا در مياني بزرگان گروههاي مختلف، اختلافات جزئي بين اعضا به فراموشي سپرده مي شود و اتحاد و وفاق ميان آنان حاكم مي شود.
در شهرستان خوي هنوز تب و تاب خاصي در خصوص انتخابات خبرگان رهبري مشاهده نمي شود كه شايد مهمترين دليل آن داوطلب نشدن يكي از شخصيت هاي خوي براي ثبت نام در اين انتخابات باشد. اما براي شركت در انتخابات شوراهاي اسلامي كه ثبت نام آن از تاريخ 85/7/24 الي 85/7/30 صورت خواهد گرفت، گاه گداري جلسات محفلي و غير رسمي تشكيل مي شود.
رمضان ـ از مصدر "رمض" به معناى شدت گرما و تابش آفتاب بر رمل ـ نهمين ماه از ماه هاي قمري و بهترين ماه سال است.
تلاوت قرآن از بهترين اعمال در شب ها و روزهاى ماه مبارك رمضان است. اگر چه تلاوت قرآن در تمام اوقات ثواب دارد، ولى چون قرآن در ماه رمضان بر پيامبر(ص) نازل شده است، از اجر و ثواب ويژهاى برخوردار است. چنانچه در حديثي از مي خوانيم: براى هر چيزى بهارى است و بهر قرآن رمضان است.
از وظايف روزه داران دراين ماه مبارك، دعا و درخواست حوايج از درگاه حضرت حق است چرا كه بنده احساس نياز به پيشگاه بى نياز كرده و دست هاى احتياج خود را به درگاه او دراز مىكند.در ماه مبارك رمضان حوادث و رويدادهاي مهمي روي داده كه مي توان به برخي از آنها مانند، وفات حضرت خديجه در دهم رمضان سال دهم بعثت، ولادت امام حسن مجتبي عليه السلام نيمه رمضان سال دوم هجرت، جنگ بدر در سال دوم هجرت، فتح مكه در سال هشتم هجرت، مراسم عقد اخوت و پيمان برادري ميان مسلمانان و ايجاد اخوت اسلامي بين پيامبر و حضرت علي عليه السلام و بيعت مردم به ولايت عهدي امام رضا عليه السلام در سال 201 قمري اشاره كرد.
در توصيف ماه رمضان همين بس كه شبهاي با عظمت قدر در آن واقع شده است و قلم توان توصيف در اين باره را نداشته و حق مطلب را ادا نمي كند به هر حال برنده و سودمند كسي است كه نهايت استفاده از فيوضات و بركات اين ماه مبارك را برده و با طيب خاطر و دلي سرشار از رحمت و لطف الهي از اين ماه خارج شده و در اول شوال ـ عيد سعيد فطرـ با خوشحالي سرشار از محبت الهي موفقيت در روزه داري را جشن بگيرد.
از جمله نكات مهم در ماه مبارك رمضان، دستور تهيه غذا هاي معمول در اين ماه است. در آشپزي ماه رمضان سنت بر اين است كه روزه داران هر شام بر سر سفره افطار گرد هم آيند و پس از طلب قبولي روزه دعا كنند و آن دعا اين است: بسم الله ؛ اللهم لك صمنا و علي رزقك افطرنا فتقبله منا انك انت السميع العليم. و سپس روزه خود را با روزي حلال و پاكيزه باز مي كنند و پسنديده است افطار با خرما يا آب گرم (يا چاي شيرين) يا رطب يا حلوا يا نبات و لبن باز شود.
در ماه مبارك رمضان ، رژيم غذايي ما نبايد به نسبت قبل خيلي تغيير كند و در صورت امكان بايد ساده باشد . رژيم غذايي همچنين بايد طوري تنظيم شود كه بر روي وزن تأثير زيادي نداشته باشد . البته اگر فرد دچار اضافه وزن است ، ماه رمضان فرصت مناسبي براي بازگشت به وزن و حالت طبيعي است .
با توجه به ساعات طولاني ناشتا بودن ، بايد غذاهايي را مصرف كنيم كه به كندي هضم مي شوند مثل غذاهاي حاوي فيبر زياد . غذاهاي ديرهضم معمولاً 8 ساعت در دستگاه گوارش مي مانند در حاليكه غذاهاي سريع الهضم فقط 3 تا 4 ساعت در معده باقي مي مانند . غذاهاي دير هضم عبارتند از : حبوبات و غلات مثل جو ، گندم ، جو دوسر ، لوبيا ، عدس ، آرد، غلات، برنج با پوست و غيره - كه كربوهيدراتها ناميده مي شوند - غذاهاي سريع الهضم عبارتند از : غذاهايي كه حاوي قند ، آرد سفيد و غيره هستند - به اين گروه كربو هيدراتهاي تصفيه شده گفته مي شود - غذاهاي حاوي فيبر عبارتند از : غذاهاي حاوي سبوس ، گندم سبوس دار ، غلات و حبوبات ، سبزيها مانند لوبياي سبز ، نخود ،ذرت ، اسفناج ، برگ چغندر ، ميوه هاي با پوست ، ميوه خشك شده مثل برگه زردآلو ، انجير ، آلو خشك ، بادام و غيره .
غذاهاي مصرفي بايد در حالت تعادل با يكديگر باشند و از همه گروههاي غذايي مثل ميوه، سبزيجات ،گوشت ، مرغ ، ماهي ، نان ، حبوبات و محصولات لبني در رژيم غذايي بايد وجود داشته باشد . غذاهاي سرخ شده بايد محدود شوند زيرا باعث عدم هضم ، سوزش سردل و اختلال در وزن مي شوند .
در ناكامي فوتبال خوي چه كساني مقصرند؟
مسابقات فوتبال ليگ دسته اول استان آذربايجان غربي هفتة گذشته با شناخت تيمهاي صعود كننده به ليگ برتر استان پايان يافت و در نهايت نمايندگان شوط و پيرانشهر گام به رقابتهاي ليگ برتر استان گذاشتند.
در اين دوره از مسابقات تيم هيئت فوتبال خوي به همراه تيم سهند، به نمايندگي از شهرستان خوي حضور داشتند كه پس از طي مرحلة مقدماتي تيم هيئت فوتبال خوي و همراه تيم شوط به مرحلة نيمه نهايي راه يافت كه مي بايست با تيمهاي پيرانشهر و محمديار به عنوان برگزيدگان جنوب استان براي شناخت دو تيم صعود كننده به ليگ برتر استان، مسابقات خود را برگزار مي كردند.
در اين مرحله مسئولين هيئت فوتبال خوي تلاش وافري براي جذب ميزباني مرحلة نهايي مسابقات داشتند اما در ميان تعجب همگان، بخش شوط بعنوان ميزبان بازيها تعيين شد. لازم به ذكر است چند روز قبل ميان مربي تيم شوط و تعدادي از تماشاگران خويي درگيري پيش آمده بود و اين موضوع باعث شد تا بازيكنان تيم هيئت فوتبال خوي به سبب نبود امنيت جاني از حضور در بخش شوط سرباز زنند كه با وساطت رئيس تربيت بدني و رئيس هيئت فوتبال خوي و تضمين امنيت جاني بازيكنان، بالاخره اين تيم عازم شوط شد.
جالب اينكه تيم محمديار در اعتراض به ميزباني شوط از اين مرحله كنار كشيد و مسابقات با حضور سه تيم خوي، شوط و پيرانشهر برگزار شد كه دو تيم برتر به ليگ برتر صعود كردند. در روز اول تيم هيئت فوتبال خوي با نتيجه3 ـ1 به تيم شوط باخت. اما قبل از شروع بازي دوم مقابل پيرانشهر بخاطر جوسازي يكي از مسئولين برگزاري مسابقه با تهديد مربي تيم هيئت فوتبال خوي، اين تيم حاضر به بازي نبود كه با وساطت مسئولين برگزاري به بازي برگشت. در اين بازي تيم هيئت فوتبال خوي در مقابل پيرانشهر قرباني شد و در حالي كه يك بازيكن حريف بعلت حركت ناجوانمردانه از بازي اخراج شده بود، يكي از بازيكنان تيم هيئت فوتبال خوي كه در اين ماجرا مصدوم شده بود مغرضانه توسط كمك داور بازي، و بوسيلة كارت قرمز داور از بازي اخراج شد. با اين حال اين تيم تا دقيقه86 با نتيجه يك بر صفر از حريف خود پيش افتاد اما در دقايق86 و90 دو گل از تيم پيرانشهر دريافت كرده و در نتيجه بازي را با حساب دو بر يك واگذار كرد. اما چند لحظه پس از سوت پايان بازي بازيكنان دو تيم بشدت با يكديگر درگير شدند و در اين كتك كاري تعدادي از بازيكنان هر دو تيم مصدوم شدند. بالاخره پس از كش و قوس فراوان اين تيم با چند ساعت تاخير به خوي برگشت.
حال چند سؤال مطرح است. اولاً هيئت فوتبال استان آذربايجان غربي به چه علت ميزباني را به تيمي داد كه با ديگر تيم حاضر در اين مسابقات مشكل داشت و چند روز قبل درگيري بين آنان بوجود آمده بود؟ مسئولين تربيت بدني و هيئت فوتبال خوي چگونه توانستند به وعدة خود مبني بر تضمين امنيت جاني بازيكنان عمل كنند؟ ( كه عمل نكردند). چرا طي چند سال اخير حتي يكبار شهرستان خوي ميزبان مرحلة نهايي ليگ دسته اول استان نبوده است؟ مسئولين برگزاري مسابقات در شوط، چرا مانع خروج تيم خوي از زمين مسابقه گرديدند كه اين عمل به درگيري فيزيكي بازيكنان در خاتمه بازي منجر شد؟ چه كسي جوابگوي علت ناكامي تيم خوي در اين مسابقات براي چندين سال متوالي مي باشد؟
براستي مقصر كيست؟ هيئت فوتبال استان؟ تربيت بدني خوي؟ هيئت فوتبال خوي؟ مربي و بازيكنان تيم؟ يا شوراي شهر خوي كه عليرغم وعده حمايت مالي از اين تيم هنوز هيچ كمكي به آن ننموده است.
به عقيدة ما همة اين عوامل دست در دست هم ناكامي نمايندة فوتبال خوي را رقم زدند. ولي بايد به اين باور رسيد كه عدم حضور چندين سالة خوي در ليگ برتر استان نمي تواند كارنامة خوبي براي هيئت فوتبال استان باشد. در سالهاي نه چندان دور، شهرستان خوي به همراه اروميه دو قطب اول فوتبال استان آذربايجان غربي بودند و تيمهاي مطرحي از كشور در اين شهرستان حضور پيدا ميكردند. حتي يكبار تيم افشين خوي به نمايندگي از استان در مسابقات جام حذفي كشور شركت كرد. ولي امروزه بعلت سياست هاي غلط مسئولين، فوتبال خوي روزبروز در مسير ناكامي قدم برمي دارد و در واقع مسئولين تربيت بدني و هيئت فوتبال خوي كه خود در محل برگزاري مسابقات حضور داشتند بايد جواب قانع كننده اي در بارة عدم نتيجه گيري تيمهاي اين شهرستان در مسابقات مختلف استاني، به جوانان و ورزش دوستان شهرمان بدهند. اگر مقصر هستند با شهامت به اشتباه خود اعتراف كنند. اميد اينكه شهرستان خوي كه سرشار از جوانان مستعد ورزشي است بزودي به ليگ برتر استان راه پيدا كند ولي با شناختي كه از ساختار ورزش شهرمان داريم اين امر بعيد بنظر مي رسد. ختم كلام اينكه منتظر جوابيه تربيت بدني خوي و هيئت فوتبال خوي در اين زمينه ( اتفاقات فوق الذكر) هستيم تا افكار عمومي ورزش خوي، خود به قضاوت بنشينند.
سرمقاله
سفر دكتر احمدي نژاد به شهرستان خوي و قول مساعد ايشان براي آغاز مطالعات لازم براي استان شدن خوي، باب تازه اي را درتاريخ اين شهرستان3000 ساله باز كرد.
هفته گذشته، سخنان رئيس جمهور و تحليل و بررسي نكتهي بارز آن، يعني استان شدن خوي، شاه بيت بحث هاي اكثر محافل سياسي و عوام منطقه بود بطوري كه گروه هاي مختلف با افكار مختلف، تحليل هاي مختلفي داشتند.
گروه اول كه گروهي نسبتاً خوش بين و مثبت به شمار مي روند، معتقد هستند با قول مساعد رئيس جمهور، گام اساسي براي استان شدن خوي برداشته شد و زمان محقق شدن اين قول، به همت مسئولين شهرستان ـ خصوصاً نماينده مردم ـ بستگي دارد.
گروه دوم تحليل ملايم تري دارند. آنها معنقدند اگر در پيگيري سخنان رئيس جمهور ، مسئولين شهرستان و نماينده مردم بتوانند زمينه لازم براي ارتقاي سطح فرمانداري خوي به معاونت استانداري را فراهم نمايند كار شاقي كرده اند و الّا استان شدن خوي را » نه من مي بينم و نه شما!«
گروه سوم تحليل متفاوتي دارند . آنها بر اين عقيده اند كه چون مصوبات نوزدهمين جلسه استاني هيات دولت از پيش تعيين شده بود و معلوم بود كه مصوبهي دندان گيري براي خوي وجود ندارد، لذا بادكنك استان شدن خوي را فوت كرده و به دست مردم دادند تا اعتراضي به اين مصوبات نداشته باشند!
و نهايتاً گروه چهارم كه نا اميدترين گروه به شمار مي روند معتقد هستند مركز استان، هرگز براي مستقل شدن خوي رضايت نمي دهد و تا زماني كه مركز استان در كابينه دولت داراي نفوذ هستند اجازه نخواهند داد سطح سياسي خوي ارتقا پيدا كند!
بديهي است كه تمامي افراد در تحليلها و بررسي هاي خود آزاد هستند و بر اساس افكار و برداشت هايي كه از حوادث مختلف دارند، تحليلهاي گوناگوني را ارائه مي دهند.
آنچه مسلم است اين است كه استان شدن شهرستان خوي تلاش مضاعفي را مي طلبد تا با بالا بردن سطح آگاهي و فرهنگ مردم شمال استان، مقدمات لازم براي ارتقاي سياسي اين منطقه فراهم شود. محقق شدن اين امر نه تنها بر شانهي مسئولين شهرستان سنگيني مي كند بلكه عموم مردم منطقه هم، وظيفه بس خطيري را بر عهده دارند و آن اينكه حمايتهاي قاطع و لازم را از برگزيدگان خود صورت دهند.
خوشبختانه هفته گذشته مصوبهي جالبي در شوراي اسلامي شهر خوي به تصويب رسيد. بر اساس اين مصوبه مقرر گرديد »ستاد پيگيري استان شدن خوي« در اين شهرستان تشكيل شود. حال چه كساني عضو اين ستاد خواهند بود و فعاليتهاي آن چگونه برنامه ريزي شده و پيگيري هايش از چه كانالي صورت خواهد گرفت موضوعاتي است كه بايد براي روشن شدن آنها منتظر ماند.
به هر حال، طبق قول رياست محترم جمهور، قرار است وزارت كشور بزودي مطالعات لازم براي استان شدن خوي را انجام دهد و لازم است مسئولين منطقه با پيگيريهاي مكرر وقوع اين امر را تسريع دهند و اين مهم محقق نمي شود مگر با اتحاد و همدلي بيشتر مسئولين منطقه.
بايد دقت كنيم كه امروز بيش از هر زمان ديگر به اتحاد و همدلي مسئولين و مردم نياز داريم و بايد قدر اين موقعيت را بيش از پيش درك كرده و مسائل ريز و درشت را كنار گذارده وهمه با هم به فكر عبور از اين سربالائي بلند باشيم .
دلتنگيهاي يك خبرنگار!
. . . و سرانجام انجمن خبرنگاران شمال استان آذربايجان غربي( مستقر در خوي) با برگزاري مراسم گراميداشت روز خبرنگار اعلام موجوديت كرد.
طبق هماهنگي و برنامه ريزيهاي صورت گرفته قرار بود اين مراسم در روز چهارشنبه هفته گذشته در محل سالن اجتماعات ارشاد خوي برگزار شود. متاسفانه در دقيقه نود و بنا به برخي مسايل! به هم خورد و سرانجام با پيگيريهاي مستمرامام جمعه دانشمند و فرماندار فهيم شهرمان، اين مراسم روز شنبه ، در سالن هلال احمر برگزار گرديد.
اين مراسم با تمام كاستي هايش برگزار شد وبا برپايي آن، انجمن خبرنگاران فرياد بر آورد كه »ما هستيم و در صحنه خواهيم ماند.«
درست است كه از ارشاد خوي كسي نيامد و از شهردار و معاونانش خبري نبود به همان ميزان كساني كه آمده بودند سنگ تمام گذاشتند خصوصاً دانشگاه آزاد كه با شيريني آمد و هنگ مرزي با دسته گل و ادارات بازرگاني و امورعشاير هم هزينه ناهار را بر عهده گرفتند.
در اين مراسم ، امام جمعه خوي با بيان اينكه خبرنگاران در توسعه خوي نقش غيرقابل انكار داشته و دارند، افزود: يك سري تنگ نظري ها و انتقاد ناپذيري ها در سطح استان و شهرستان ملاحظه ميشود و متاسفانه برخي از نخبگان نيز به اين سمت گرايش دارند. بايد خبرنگاران ما با اتحاد و همدلي و با بررسي هاي تحليلي اين ضعف را از بين ببرند.
حجت الاسلام سيد رضي شكوري در ادامه سخنانش گفت: نياز اصلي خبرنگاران ما، آموزش، تخصص و تمرين است و با علاقمندي كه در بين خبرنگاران مي بينم، اميدوارم با همكاري مسوولان اين نياز برطرف شود.
معاون برنامه ريزي فرماندار خوي و بخشدار بخش مركزي نيز در اين مراسم گفت: خبرنگاران چشم و گوش جامعه هستند و پل ارتباطي بين مردم و مسوولان به حساب مي آيند. خوشبختانه خبرنگاران شهر ما هر دو رسالت را تاكنون به خوبي انجام داده اند.
مهندس مرتضي اصغري، اضافه نمود: با تلاش صدا و سيما، مطبوعات و خبرگزاري ها مردم در جريان كارها قرار مي گيرند و مسوولان نيز از ديدگاههاي مردم و تأثيرات فعاليت خود آگاه مي شوند.
. . .تمامي برگزار كنندگان و مجريان اين برنامه، اعضاي انجمن خبرنگاران شمال استان بودند.
در آغاز برنامه عليرضا جاويدنيا يكي از خبرنگاران خوي مسئوليت خير مقدم گوئي را بر عهده داشت. وي رسالت خبرنگاران را »بيان آنچه اتفاق مي افتد«، »در راستاي تحقق وعده هاي مسوولان« و» اعتلاي نظام اسلامي« دانست.
در پايان اين برنامه نيز، داريوش حسيني صدر از ديگراعضاي انجمن خبرنگاران شما استان با محكوم كردن حملات رژيم اشغالگر قدس به لبنان، بيانيه خبرنگاران خوي را در اين رابطه قرائت كرد و گفت: مقاومت ايثارگرانه حزب اله نشان داد كه آمريكا و رژيم اشغالگر قدس طبل توخالي هستند و اگر اظهار قدرت مي كنند به خاطر غفلت بعضي از دولت هاي اسلامي است.
نماينده خبرنگاران نيز با ارائه عملكرد يك ساله خبرنگاران خوي اضافه نمود: در طول سالهاي گذشته در چهارچوب قانون مطبوعات و رهنمودهاي مقام معظم رهبري از همه مسوولان انتقاد كرده و ضعف ها را در حد توان نشان داده ايم. با اينكه اشتباه هم داشتيم اما نه تنها بازخواست نشده ايم، بلكه مورد حمايت نيروهاي انتظامي و امنيتي، دادگستري و مسوولان قرار گرفته ايم.
خسرو كرمانشاهي افزود: در همة شهرها رسم بر اين است كه اداره ارشاد از خبرنگاران حمايت مي كند، ولي در شهر ما اين امام جمعه و فرماندار و ديگر مسوولان هستند كه به جاي اداره ارشاد، از حق خبرنگاران دفاع مي كنند و برايشان مراسم بزرگداشت ترتيب مي دهند.
در خاتمه مراسم هدايايي از طرف فرمانداري، نيروي انتظامي، هنگ مرزي، تربيت بدني و هلال احمر به خبرنگاران اعطا گرديد.
اين مراسم با صرف ناهار در مهمانسراي خوي پايان يافت.
. . . اين مراسم برگزار شد اما بودند كساني كه يك اتاق پر از گرد و خاك و آشغال، با كركره هاي شكسته و بدون قفل را سه بار به انجمن تحويل دادند و پس گرفتند!
بودند كساني كه بيش از ديگران سنگ حمايت از خبرنگاران را به سينه مي زدند اما در اين برنامه نه تنها حضور نيافتند بلكه از اداي يك تبريك هم امتناع كردند! . . .
و ديگر اينكه ، هرچند مجوز انجمن از طرف وزارت كشور صادر شده است اما اعضاي آن همگي خبرنگار هستند و هر خبرنگاري انتظار دارد در روز خبرنگار، اداره ارشاد شهرش نه با هديه و لوح تقديرو . . . كه حداقل با يك تماس تلفني اين روز را تبريك بگويد اما همچنان ( درست مانند پارسال) چشم به در و گوش به تلفن مانديم و دريغ از يك پيام تبريك از طرف مجموعه ارشاد خوي!
هفته گشته شايعه وقوع زلزله، بد جوري در خوي پيچيده بود. عده اي شايع كرده بودند پليس110 با بلندگو به اهالي فلان منطقه خبر داده كه در72 ساعت آينده و بين ساعات 1 تا 5 صبح احتمال وقوع زلزله وجود دارد ومردم شب را در بيرون از خانه هايشان بخوابند! با اينكه هيچ كس اين هشدارها رانشنيده بود ولي »شايعه« كار خودش را كرد و يك نوع ترس، وجود برخي اهالي را فرا گرفت. اما باعث نشد تا خانوادهاي شب را در بيرون بخوابد. با اين حال فردا صبح عده اي مي گفتند: ديديد مردم چطور شب را در بيرون از خانه و در چادر خوابيدند!؟ اين سوال را كساني مي پرسيدند كه خودشان حتي يك خانواده را هم نديده بودند كه شب را در بيرون بخوابد! واقعاً چند درصد از مردم معتقدند كه مي توان پيش بيني كرد در 72 ساعت آينده احتمال وقوع زلزله وجود دارد يا نه؟ بيچاره مردم ژاپن چقدر پز مي دهند كه دستگاهي اختراع كرده اند كه مي تواند 3 ثانيه (بعله تنها 3 ثانيه) قبل از وقوع زلزله اعلام خطر كند!
صف طولاني كمپرسي ها مقابل پمپ بنزين
در روزهاي اخير، صف طولاني كمپرسي ها براي دريافت گازوئيل، مقابل يكي از پمپ بنزين ها(پمپ بنزين بالاتر از پل خاتون) توجه هر رهگذري را به خود جلب ميكند. تا چندي قبل كه انتهاي صف به بيمارستان آيت الله خوئي مي رسيد اين روزها ركورد طولاني ترين صف كمپرسي ها را شكسته و به گلزار شهداء رسيده است! راننده ها هم كه شب را در كنار كاميون خودشان صبح ميكنند، نمي دانند فردا نوبت شان خواهد رسيد يا نه. اين روزها قاچاق گازوئيل نان خيلي ها را تو روغن كرده و بازارشان سكه شده است. يكي از رانندگان مي گفت هر چه سود ميكنيم از فروش گازوئيل است وگرنه باربري كه درآمدي ندارد! چند روز قبل كه ميهماني از تهران داشتيم با ديدن اين صف با تعجب گفت: »در خوي، چقدر كمپرسي هست!« واقعاً چند درصد از آنها خودرو را براي كار كردن خريده اند و چند درصدشان براي خريد و فروش گازوئيل؟
چند ترفند جديد براي قاچاق سوخت!
يكي از ماموران آگاهي خوي براي آگاه سازي مردم از سختي كار مبارزه با قاچاق سوخت، از چند روش جديد قاچاق سوخت پرده برداشت. وي در گفتگوئي اظهار داشت: 1ـ چون در آن سوي مرز قيمت گازوئيل از نفت گران تر است برخي قاچاقچيان سوخت، نفت را مي خرند و مقداري كاه داخل آن ريخته و چند روز به همان وضعيت نگه مي دارند. در اين مدت رنگ نفت زرد تر شده و آن را به نام گازوئيل به فروش مي رسانند! 2ـ چون حمل و نقل مواد سوختي با هر وسيله اي جلب توجه مي كند برخي قاچاقچيان ترفند جديدي به كار گرفته اند به اين صورت كه درپوش كپسول هاي گاز 11 كيلوئي را برداشته و داخل آنها را از گازوئيل پر مي كنند و به نام حمل گاز، نفت و گازوئيل قاچاق مي كنند! 3ـ برخورد قاطع با خودروهاي حمل مواد سوختي باعث شده قاچاقچيان به موتورسيكلت روي آورده و در هر طرف موتورسيكلت دو گالن20 ليتري مواد سوختي قرار داده و به قاچاق سوخت اقدام ميكنند! 4ـ در توقيف خودروهاي قاچاق سوخت ، قاچاقچيان در فرصتي مناسب تانكرهاي پلاستيكي حامل مواد سوختي را با چاقوسوراخ كرده و پاره مي كنند تا هنگام تشكيل پرونده و تهيه صورتجلسه، مقدار مواد سوختي داخل تانكر كاهش يابد و به تبع آن ميزان جريمه نيزكمتر تر شود! و . . . خداوند هميشه پشت و پناه اين عزيزان و ديگر زحمت كشان صديق نيروي انتظامي باشد.
نام بعضي نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگي
سويشان دارم دست
جرأتم مي بخشد
روشنم مي دارد
) نيما(
آنجا كه آدمي از شمارش درد خويش مي ماند، اعتراض آغاز مي شود. اينجاست كه ناله ها از سير افقي تغيير جهت داده و عمودي مي شوند.
. . . هفته گذشته فتيله چراغ اورينيان روشن تر از قبل شده بود و آن به بركت حضور بزرگواراني چون » استاد يحيي رحيمي« روزنامه نگار شهير شهرمان در شيراز،» استاد حسين كريمي مراغه اي« و شاعر شهرمان »انزاب خويي« ـ كه همواره از پيشگامان اتحاد ادباي خوي بوده و هست ـ در دفتر نشريه بود.
مدتها بود كه به دنبال فرصتي بوديم تا با استاد كريمي اين شاعر طنزپرداز و مداح بنام آذربايجان، حشر و نشري داشته و مصاحبه اي ترتيب دهيم. به لطف انزاب خوئي ، مصاحبه اي با استاد كريمي ترتيب داديم. ( كه در شمارههاي آينده تقديم خوانندگان بزرگوار خواهيم كرد)
بزرگواراني كه در نصف النهار عشق ايستاده اند.
اما حضور استاد يحيي رحيمي خود غنيمتي ديگر بود. ارتباط تلفني و مكاتبات ما سرانجام به ديدار حضوري انجاميد و ايشان به كومه محبت اورين نزول اجلال فرمودند. و چه ساده و صميمي، صاف و زلال، چون نوشتههايش.
چندين سال است كه در كار توليد فرهنگ است و ـ در شيراز ـ به كنجي نشسته و سرنوشت مي بافد.
عالي ترين مرتبه انسانيت را مي توان در شخصيت او بوضوح مشاهده كرد. در آثار نظم و نثر وي همواره رنج پيشتاز بوده و خامه اش به خاطر مال دنيا و ما فيها آلوده نگشته است.
شاعر، نويسنده و روزنامه نگاري بي همتا. مردي كه افسون روزنامه نگاري شعرش را تحت الشعاع قرار داده است.
آثار قلمي استاد رحيمي، براي خوانندگان، دريچه اي به دنياي رنگارنگ و هزار توي ادبيات و ميراث مكتوب است. نوشته هايي بكر و نابسوده. او را نه با » نام« كاري است نه با » ننگ«. عرصه او ديگر است.
بي پرده سخن مي گفت. آثارش نه براي رفع تكليف، نه براي خوش رقصي،كه براي ياد و يادگاري و يادآوري است. آثاري نغز و دلكش كه از زندگي، عواطف و رازهايي كه از دل پاك و سادهي او مايه مي گيرند و در قالب الفاظ روان و بي تكلف جاي گرفته و عنان از كف دل مي ربايند و سرشك بر چهره احساس مي افشانند.
افسوس و هزار افسوس كه برخلاف شعر نوين و نثر فخيم و فاخرش، روزگار، جواني اش را به يغما برده بود. وقتي حرف مي زد نمي شنيديم كه محو تماشاي او بوديم و با خود مي گفتيم كاش زودتر از اينها استاد را زيارت كرده و از راهنمايي هاي دلسوزانه اش بهره مند مي شديم.
با سعة صدر به سؤالات ما پاسخ مي داد و از هر دري سخن مي راند. گفتاري نغز و مختصر و مفيد، مصداق »كم گويي و گزيده گويي«
چند غزل از » وفا« برايش خوانديم كه بسيار پسنديدند.
استاد رحيمي نيك آموخته كه در ساختار و سرشت هنر، گريز، تلاش براي درهم شكستن پوسته و فرو دريدنِ پيلهها نهفته است. هنرمندي كه درد مردم را مي دانست و از عمقِ رنجِ هنرمند در جامعه به خوبي آگاه بود.
سفارش كرد:»در نشريه، به منطقه خود بيشتر پرداخت كنيد و بدانيد كه يك روزنامه نگار واقعي فاقد امنيت شغلي بوده و زندگي اوهرگز تامين نخواهد شد!«
استاد رحيمي آتشي است كه از ميان خاكستر فقر و محروميت سر برافراشته. راه غلبه بر فقر و فاقه را فقط در مطالعه مي دانست و معتقد بود كه با زنگولهي علم و تلاش مي توان روزگار راكد و خاموش را بيدار كرد.
وي از نشريات به عنوان دريچة روشن فضيلت ياد كرد و از نويسندگاني كه پايگاه فكري مشخصي ندارند گلهمند و از سوء استفاده كنندگان عرصه روزنامهنگاري سخت دلتنگ بود.
بزرگي كه دست اندركاران اورين را بسيار راهنمايي و تشويق نمود و از وجود استعدادهاي درخشان در خوي ابراز خوشحالي كرد. (بجاست مسئولين ما از وجود علمي سرشار ايشان براي آموزش علاقمندان بخصوص روزنامه نگاران منطقه استفاده نمايند).
. . . و اما حضور استاد رحيمي بهترين هديه اي بود كه در » روز خبرنگار « دريافت كرديم.
ريشه دارترين بحران جامعة ما، بحران فرهنگي است و يك نشريه سالم مي تواند از تنش هاي موجود بكاهد و در ميان نيروهاي خلاق فرهنگي، با يافتن وجوه اشتراك، تفاهم و تعامل برقرار كند.
بزرگترين دستمايه ايستايي ما در برابر بيگانگان، به ويژه جهانخوران تنها وحدت است و به تك راني بُز فربه نگردد.
چند سال است كه به مناسبت روز خبرنگار( 17 مرداد) ياران ما مسائل مبتلا به حرفة خود را بازتاب مي دهند. ناگفته پيداست كه عكس العمل ها هم مثل هميشه بي تفاوتي است. هيچ نامه اي، نغمه اي، از مسئولي، صاحب منصبي، سينه چاكي در مقابل نوشته ها بر نمي خيزد. در اين روز بعضي از گروه، خيلي دلسوزان به تبريكي اكتفا مي كنند و كلي آرزوي موفقيت بار كرده و برو به سلامت تا سال ديگر... القصه تمام دوندگي هاي يك سال خبرنگاران، با اين يك جمله » روز خبرنگار مبارك باد« از سوي برخي مسئولان خلاصه مي شود، دريغ از يك حمايت واقعي، به همين خاطر است كه هر سال به خيل خبرنگاران نشريات اضافه مي شود!
انتخاب خبرنگار نمونه هم كه بصورت رابطه اي شده و كسي به فعاليتهاي واقعي و... خبرنگار دقت نمي كند و هر سال به صورت نوبتي يك نفر را انتخاب مي كنند. حال بعد از انتخاب بهترين فرد (خبرنگار) چه گلي به سر اين خبرنگاران بي ادعاي مي زنند ما هم نمي دانيم، تا به حال كه چيزي نديدهايم.
خبرنگاران افرادي حساس، عاطفي و فرهيخته و ششدانگي هستند. رسالت و تعهد حرفة خود را مي شناسند با شور و شوق بسيار از منابعي با كلي دردسر خبري كسب مي كنند. اگر اين خبر عليرغم خود سانسوري متن خبر با مصالح و منافع، فردي، گروهي، جرياني، رئيسي و... همخواني نداشته باشد، بعضي ها چنان عكس العمل نشان مي دهند كه گمان نمي كنم تحمل آن جز از يك خبرنگار كه عاشق كارش است، از عهدة كس ديگري بر آيد.
اينجاست كه كاسة تحمل خبرنگار هم سرريز مي شود پس از مدتها تجربه و... مجبور به ترك شغل مي كند اگر هم ترك شغل نكند ديگر تمايلي به توليد خبر از خود نشان نميدهد و به رونويسي خبرهاي خبرگزاريها اكتفا مي كند و آنگاه صفحات نشريه پر مي شود از خبرهاي تكراري.
در شهر ما (خوي) خبرنگاري را دوست دارند كه انتقاد نكند زيرا بسياري از مسئولانمان انتقادپذير نيستند. از نگاه بعضي ها خبرنگار خوب كسي است كه كاري به كار مسوؤلي نداشته باشد و مثل يك پسر خوب فقط به حرفها گوش فرا دهد و ديگر هيچ نگويد، هر گفته و فرموده را ا ملا كند!
گاهي مشاهده مي شود خبرنگاران شهرمان كه خود منادي وحدت و اتحاد هستند ، اتحاد خود را از دست ميدهند و سايه همديگر را با تير مي زنند و به جاي اجراي وظيفه خبررساني، به جان هم مي افتند. . .
خبرنگاران سخن گوي مردم و ولي نعمت همه مقامات هستند. كار خبرنگار مرده باد و زنده باد گفتن نيست خبرنگاربايد مشكلات جامعه را انعكاس دهد. خبرنگاران ركن چهارم دموكراسي هستند. داشتن مطبوعات اثرگذار در گرو داشتن خبرنگاران كم دغدغه و يا بدون دغدغه هاي روزمره است. عدم توجه به خبرنگار، نبود امنيت شغلي، مالي و مشكل مسكن از مهمترين مشكلات و مسائل خبرنگاران است كه حل و فصل آنها حمايت مسئولين را مي طلبد.
متأسفانه آموزش و تربيت نيروي فعال روزنامه نگاري و خبرنگاري هم كه سالهاست فراموش شده است امروز ـ بخصوص درخوي ـ مي بينيم كه افراد غير متخصص روزنامهنگاري تدريس مي كنند، خانه مطبوعات وجود ندارد و هر كس دوست و آشنايي در نشريه اي دارد با صدور يك كارت فوراً خبرنگار مي شود! متاسفانه در شهرمان تحصيلات كسي مرتبط با روزنامه نگاري نيست به خاطر همين روابط افراد غير مرتبط هم پستهايي در نشريات احراز كرده اند! حال آنكه تعالي و پيشرفت مطبوعات تنها در گرو گردانندگان با تجربهومتخصصومتعهداست،امروز روزنامهنگاريوخبرنگاري پلكاني است براي بالا رفتن بعضي ها... بدون اينكه استحقاقش را داشته باشند به قول استاد شهريار: »دست نااهل اگر باز گذاري دركار / اهل داند كه چه بر كارشناسان گذرد«
اينجا همه سرنوشت كاري خبرنگار، دست صاحب نشريه است، متأسفانه بيشتر صاحبان نشريه ها از الفباي روزنامهنگاري هم سررشته اي ندارند. با اين اوصاف به مرور زمان نشريه متضرر مي شود و در اين رهگذر اگر مدير جريده صاحب بساط معامله گر و همه كاره، جز روزنامه نگار باشد كه ديگر هيچ، اما اگر مدير، حرفه اي و روزنامه نگار باشد ـ اميدواريم كه باشد ـ خبر را بهتر درك كرده و مصالح روزنامه را به مصالح شخصي ترجيح مي دهد. و در حل مشكلات مردم و شهر مؤثرواقع مي گردد. . .
در اين نوشته از مقالات پراكندهي استاد »يحيي رحيمي« استفاده شده است.