به بهانه نود و پنجمين سالگرد شهادتش

ستارخان؛ سردار ملي ايران

سعيد فرجي خويي

 

ستارخان

 

سخن از رادمردي است كه سرسلسله مجاهدين و قهرمان، قهرمانان ملي در تاريخ ايران زمين است. سخن از مردي كه زندگي اش سرشار از ايران دوستي، آزادگي، مردانگي، انسانيت و بلندانديشي مي باشد و نيز پايگاه گران بهايي است براي اثبات اصالت انقلاب مشروطيت ايران و بالاخص مشروطه آذربايجان.

و او كسي نيست جز ستارخان، سردار ملي كه در نود و پنج سالگي شهادت اش قلم فرسايي مي كنيم. ستارخان كه در زمان مشروطيت آوازه شهرتش به خارج از مرزها هم رسيد و مطبوعات خارجي هم به تمجيد و تعريف از وي پرداختند. همچنان كه نشريات روسيه او را »پوگاچف« آذربايجان، رهبر جنگ دهقاني قرن هجدم ميلادي روسيه، و نشريات اروپايي او را »گاريبالدي« ايران، وطن پرست معروف قرن نوزدهم ميلادي ايتاليا، ناميدند و نويسندگان و شعراي مطرح ايران از آن زمان تاكنون اشعار و تصنيف ها و كتاب ها براي وي نوشتند و رشادت هايش را ستودند.

ستارخان، سردار ملي، يكي از فرزندان بنام كشور ما، رادمردي است كه در سال هايي كه نواي نغمه آزادي به گوش ها مي رسيد، شخصي بود گمنام كه خواندن و نوشتن هم نمي دانست، اما عشق و ايمانش درباره ميهنش چون كوه استوار بود. در محله اميرخيز مي زيست و لوطي و جوانمرد آن محل بود.

سري نترس و قلبي پاك داشت. براي كمك به نيازمندان از پاي نمي نشست، زورگو و باجگير نبود، مي گفت: بايد به زيردستان و نيازمندان كمك كرد. قد و هيكلي بلند و رعنا داشت، پهلوان، ستبر بازو بود.

سيماي مردانه اش جذبه و كشش خاصي داشت، با سبيلي آويخته و چشمان پرنور بيننده را جادو مي كرد، چين و آژنگ چهره اش از گذشته هاي پرغوغايي سخن مي گفت. در سال1284 قمري به دنيا آمده بود. پدرش حاجي حسن، بزاز بيرون بربود. و چندگاه به تبريز مي رفت و پارچه به قره داغ مي برد تا در آن حوالي بفروشد.

زندگي اش مانند ساير كودكان قره داغي گذشته بود، ولي دشت هاي وسيع ارسباران و عظمت كوه هاي قره داغ وي را بلندانديشه و پولادين اراده بار آورده بودند.

تيراندازي و اسب سواري را نيك آموخت و در آن دو مهارتي بسيار يافت. هنوز جوان بود كه به تبريز كوچ كرد. مهارت وي در اسب سواري و تيراندازي اش به گوش مظفرالدين ميرزاي وليعهد رسيد تا كه او را به سمت تفنگچي براي دربار خود برگزيد ستار با وليعهد به شكار مي رفت و به خاطر زبردستي در نشانه گيري لقب »خان« گرفت و ستارخان ناميده شد.

بعد از گذشت مدت زماني و حوادث تلخ و شيرين در زندگي اش، نغمه آزادي مشروطيت در ايران بلند شد، محمدعلي ميرزاي وليعهد يك ستمگر به تمام معني و دشمن سرسخت مشروطه خواهان در تبريز، محل سكونت ستارخان بود، مردم آذربايجان براي جلوگيري از تهديدات و مخالفت هاي وي ناچار به تشكيل انجمن پرداختند بلكه بتوانند در مقابل مخالفت هاي وي با مشروطه ايستادگي نمايند. با تشكيل انجمن، مجاهدان دسته دسته، گروه گروه به عضويت آن در مي آيند و با تمرين تيراندازي و اسب سواري خود را براي مبارزه آماده مي ساختند. ستار جزو نخستين داوطلبان به صف مجاهدان پيوست. چون نيازي به تمرين تيراندازي و اسب سواري نداشت و در هر دو ماهر و زبده بود، معلم و مربي مجاهدان ديگر شد. بدين ترتيب از همان روزهاي نخست شهرت و معروضيت يافت.

چندي نگذشت كه مسأله به توپ بستن مجلس پيش آمد انجمن ايالتي به مبارزه با دولت برخاست، ستارخان نيز جزو اولين مجاهدان وارد پيكار شد و بيش از يك سال به عنوان رهبر فداكار مبارزه را با عزم و اراده خلل ناپذير ادامه داد و چنان شد كه مردم اكثر شهرهاي ديگر از جمله رشت و گيلان با تأسي به آنان عليه حكومت استبدادي محمدعلي شاهي، به مبارزه برآمدند.

بعد از مدتي، تهران براي از ميان برداشتن سران مجاهدان تبريز و مخصوصاً ستارخان به دست دولت مركزي مخبرالسلطنه هدايت را از پاريس براي حكومت آذربايجان آوردند.

او پس از رسيدن به تبريز ابتدا ستارخان و بعد باقرخان را به بهانه خواباندن شورش اردبيل از تبريز دور كرد و چون منظور وي عملي نشد به بهانه اين كه ايشان از وي اطاعت نمي كنند به دستور مركز بايد روانه تهران شوند و چون استقبال بي نظير مردم سر راه و اهالي تهران و قدرداني مجلس شوراي ملي با تقديم لوح هاي افتخار مقام و منزلت آنان را بيش از پيش بالا برد كه براي ناجوانمردان قابل تحمل نبود. لذا با پيش آوردن مسأله دردناك پارك اتابك آن دو را براي هميشه از گردونه زمانه خارج ساختند، اما روح شان تا ابد در دل ها زنده ماند.

از اين پس ستارخان به مدت سه سال ديگر در ميان غم و اندوه در تهران به سر برد تا در شامگاه روز سه شنبه25 آبان ماه1293 در سن48 سالگي در تهران درگذشت. روز بعد پيكرش با حضور هزاران نفر از طبقات مختلف تهران به سوي شاه عبدالعظيم روانه گرديد و در باغ طوطي آرام گرفت و خاطره اش در دل هاي مردم آذربايجان و مردم قهرمان پرور ايران زمين جاويدان ماند. و چه خوش شعرها گفتند مردم تهران هنگام ورود سرداران به تهران در جهت استقبال:

سردار ملي آيت يزدان خوش آمدي

مشروطه را پناه و نگهبان خوش آمدي

سالار هم چون ماه تو چون مهر انوري

اي آفتاب با مه تابان خوش آمدي

تبريز همچو بيشه و تو شير بيشه اي ستار

زان بيشه همچو ضيغم غضبان خوش آمدي

تو چون گلي و خطة تبريز گلستان

زان گلستان چون غنچة خندان خوش آمدي

مجلس بهشت است و تو خادم بهشت

رضوان صفت به روضة رضوان خوش آمدي

مشروطه اسم اعظم و مجلس نگين او

اي حافظ نگين سليمان خوش آمدي