ناصح خويي (دل سوخته اي گمنام)

بهروز نصيري

 

از خطّه عالم خيز آذربايجان در ادوار مختلف تاريخي علما و سخنوران بنامي ظهور كرده اند، كه در عرصة فرهنگ و ادب و سخنوري چون ستاره اي فروزان درخشيده‌اند. يكي از اين خيل انديشمندان »ناصح خويي« است كه در غزل سرايي از جمله سرايندگان بنام و مطرح ايران زمين مي باشد.

ميرمحمد حسن ناصحي كه با تخلص »ناصح« مي سرايند، در سال 1311 هـ . ش در خوي متولد شده، سنين جواني در كسوت معلمي گذرانده، در سالياني بعد از قيل و قال مدرسه دلش گرفته، به استخدام سازمان ثبت اسناد و املاك درآمد. و در شهرهاي مختلف آذربايجان و تهران و سپس در سرپرستي اداره ثبت اسناد خوي مشغول بوده، در سال 1359 هـ . ش به افتخار بازنشستگي نايل آمده است.

»ناصح خويي« فردي خونگرم و معاشر است، دل زيباپسندش هميشه عاشق انسان ها و انسانيت و غزلياتش خون دلي است كه معجزة عشق به نافه‌اش تبديل كرده است. چنانكه خود گويد:

اگر چه جان به ره عشق او گذاشته ام

هنوز هم دل از آن شوخ برنداشته ام

به همت دل زيبا سند خود »ناصح«

سري هميشه پر از شور عشق داشته ام

»ناصح« غزل را بيشتر از انواع شعر دوست دارد، از شعراي گذشته به حافظ و صائب تبريزي علاقمند است و از معاصرين به رهي معيري، پژمان بختياري به خصوص به شهريار، شهريار شاعران معاصر ارادت مي ورزد. مرحوم شهريار هم به وي مهر مي ورزيد، معمولاً ديداري داشته اند و در شعري از وي چنين ياد مي كند:

چنانكه»مظهر«و»آقاسي«از سران خوي‌اند

»فريد«و»واقف«و»ناصيح«سخنوران‌خوي‌اند

ناصح دربارة خود و سروده هايش چنين مي گويد: »واقعيت اين است كه من، در كار شعر اصلاً پركار نيستم و گاه و بيگاه براي رهايي از دست دل خود، چيزهايي را به هم مي بافم كه در اصطلاح عرف به شعر معروف است و بعد از تمام شدن كه معمولاً غزل است احساس راحتي مي كنم و دنبال آن نيستم كه حتماً آن را پاكنويس كرده و جايي ارائه نمايم و بعضاً آنقدر در جيبم مي‌ماند كه بالاخره فرسوده مي شود و به خودي خود محو و معدوم مي گردد و مرا از زحمت بازنويسي مجدد راحت مي‌كند

وي عشق را به عنوان يك موضوع اصلي در نظر گرفته و بخش عظيمي از سروده هاي خود را در وصف عشق و اوصاف معشوق و حالات عاشق سروده است، كه از تمامي آنها بوي عرفان متعالي به مشام مي رسد.

از سال 1340 هـ . ش اشعارش در مجلات معروف كشور چاپ شده و از سال 1346 به بعد با هفته نامه توفيق همكاري نزديك داشته و با سردبير آن »حسن توفيق« دوستي چندين ساله پيدا كرده و به قول خودشان: »... و لحظه هاي تنهايي من با مصاحبت ايشان شيرين و پررونق مي شود

»ناصح خويي« معمولاً غزل را دوست دارند و اگر گاهي دست به قلم مي برند تا شعري بنويسند حتماً نتيجه كار غزل خواهد بود و در اين نوع شعر از سرآمدان غزلسراي معاصر است در مقايسه با غزل بزرگان شعر نه تنها كم نمي آورد، بلكه گاهي بالاتر هم مي‌تواند باشد. چنانكه بلبل هزاردستان بوستان ادب گويد:

تركان پارسي گو بخشندگان عمرند

ساقي بده بشارت، پيران پارسا را

(ديوان حافظ به تصحيح دكتر جلال نائيني و دكتر نوراني وصال، ص65)

مرحوم دكتر مهدي روشن ضمير، اولين مقدمه نويس منظومة جاويدان »حيدربابايه سلام« دربارة شاعر توانا و پرافتخار معاصر ما چنين مي نويسد: »... نمي دانستم كه در سرزمين ما اين همه هنرمندان و دانش پژوهانند كه گمنام مي‌رويند و كسي را از دل سوزان و توان بيان آنان آگاهي نيست؟! يكي از اين صاحبدلان و سخنوران توانا، آقاي محمدحسن ناصحي هستند از شهر خوي...«

(دكتر مهدي روشن ضمير، ديار خوبان، ص431)

پس چند غزل از ايشان را مورد بررسي قرار داده از جمله غزلي با مطلع:

شوخي كه به جانم شرر انداخته اين است / كار دل با نگهي ساخته اين است

در يكي از غزليات »ناصح خويي« در جستجوي شاه بيت آن بودم كه مطالب را با آن خاتمه دهم ولي پس از چندين بار خواندن متوجه شدم كه همة ابيات غزل شاه بيت اند؛ ناگزير از آوردن كل غزل شدم:

نفسي در برم اي سلسله مويم، بنشين

بنشين تا غم دل با تو بگويم بنشين

اي ز راه آمده خواهم كه به باران سرشك

گرد راه از گل روي تو بشويم بنشين

بس سخن هاست مرا بر دل و از شدّت شوق

بغض بسته است كنون راه گلويم بنشين

در فراق تو عزيز دل من، ساقي چرخ

زهرها ريخته در جام و سبويم بنشين

بعد عمري كه به رخسار تو اي چشمة نور

نور باران شده كاشانه و كويم بنشين

گر جهان پرشور از حور و پريزاد و ملك

جز تو، اي برتر از انديشه، نجويم بنشين

تا بر آن شانة چون عاج تو بگذاشته سر

عطر آن طرّه طرار ببويم بنشين

چند گويي كه پريشان بود احوال رقيب؟!

من كه صد بار پريشان تر از اويم بنشين

گفت»ناصح« كه‌كَرم سر رود اندر ره دوست

راه ديگر جز از اين راه نپويم، بنشين

.....................................................

ارائه شده به همايش پارسي گويان آذربايجان بعد از مشروطيت، دانشگاه آزاد اسلامي خوي، خرداد 1384