نماد پاييز در انديشه مولوي
نماد پاييز در انديشه مولوي
اكرم مرندي ـ كارشناس ارشدادبيات فارسي
مطابق مبناي عرفا بهار نماد اسماي لطف حق تعالي ومظهر اسماي قهر الهي است . همه آنچه مولانا درباره ي پاييزگفته است به همين معنا باز مي گردد. بهار يادآور بشارت و پاييز نماد انذار وخوف است.
آن بهاران لطف شحنه ي كبرياست/ وآن خزان تخويف وتهديدخداست
(مثنوي دفتردوم ،بيت 2959)
باتوجه به اين معنا ،پاييزمظهرتمام حقايقي است كه باقهر و ابتلا و نابودي سنخيت دارد .
درمثنوي به چند مورد از اين معني اشاره شده است :
1)پاييز، مظهر قبض دل: قلب انسان مجلاي تجليات لطف وقهرالهي واقع مي شود. زماني به بسط وشادي و سرور مي رسد وگاهي نيز قبض و گرفتگي و اندوه وغم برآن عارض ميگردد. مولانا از بسط و شادي درون به بهار و از قبض واندوه قلبي به پاييز تعبير كرده است :
پس مجاهد را زماني بسط دل/ يك زماني قبض و درد وغش و غل
(مثنوي دفتراول،بيت 1896-1897)
2)بهار ، نماد رستاخيز و پاييز، نماد دنيا: در آيات قرآن ، قيامت بارها به "بهار" تشبيه شده است. بديهي است خار كه از برگ هاي معاني و حقايق بي بهره است، در برابر بهار رستاخيز رسوا مـيشود. از اين رو خار برهنه از معاني، هميشه طالب دنياست ،اما گلهاي سوسن و ياسمن، طالب و منتظر بهارند . در خزان گلزارها و درختان برهنه از برگ و بارند و خارها ،كه چه در پاييز و چه در بهار فاقد برگ و زيبايي هستند ،خود را با آنها برابر مي دانند. دنيا طلبان در خزان دنيا خويشتن را با اوليا الله مقايسه ميكنند و چه بسا اهل الله را به حقارت بنگرند. از اين رو اهل دنيا رستاخيز را نيز "خرابهي دنيا" انگارند :
برگ يك گل چون ندارد خار او/ شد بهاران دشمن اسرار او
و آنكه سر تا پا گل است و سوسن است/ پس بهار او را دو چشم روشن است
خار بي معني خزان خواهد ،خزان/ تازند پهلوي خود با گلستان
(مثنوي دفتراول ،بيت 2950-2927 )
3)پاييز مظهر پيري وبهار نمادومظهر جواني: تعبير پيري به پاييز و بهار به جواني در ادبيات تعبيري شايع است. مولانا پاييز را به پيرزني تشبيه كرده است كه آيينه اي دردست گرفته و مشغول آراستن خويشتن است .
چون عروسي خواست رفتن آن خريف/ موي ابروپاك كرد آن مستخيف
پيش رو آيينه بگرفت آن عجوز/ تابيارد رخ ورخسار وپوز
4)پاييز ،مظهر نماد مرگ و نابودي: در انديشه مولانا ،پاييز درموارد زيادي به معناي مرگ ونابودي است. وي به طور مشخص در بيت 772دردفتر ششم مثنوي مي گويد:" »مرگ مانند خزان ،تواصل برگ« "
چرا مرگ ، تاويل پاييز است ؟به عبارت ديگر ،چه مناسبتي ميان مرگ وپاييز وجوددارد ؟
مولانا به اين سوال جوابهاي گوناگون داده است. ازجمله مي فرمايد: خزان كه مي رسد ، هزاران شاخه وبرگ روبه نيستي مي نهند :
در خزان آن صدهزاران شاخ وبرگ / درهزيمت رفته دردرياي مرگ
اما بهار،كدخداي مشيت الهي است كه امر مي كند خزاني كه زيبايي ها را خورده است بار ديگر آن رابه زمين باز آورد :
باز فرمان آيدازسالار ده/ وعدم راكآ نچه خوردي باز ده
سالار ده : كنايه از بهار است .
آنچه خوردي واده اي مرگ سياه / از نبات ودارووبرگ وگياه
اين نوع استدلال برخاسته ازمتون ديني به ويژه قرآن كريم است .خداوند درسوره ي اعراف ،آيه ي 57 مي فرمايد:" »و اوست خدايي كه بادها رامي فرستد كه نويددهنده ي رحمت خويش است تاچون ابري گرانبها به بالا بركشد و ما آن را به زميني مرده و بي گياه مي رانيم و از آن آب فرومي ريزيم وبدان سبب ميوه هاي گوناگون ازدرخت برون ميآوريم. ماهمچنان مردگان را ازگور برمي انگيزيم ، مگرشما بدين نشان به ياد رستاخيز افتيد."«
مولوي درمثنوي پاييز را نماد مرگ معنوي نيز اصطلاح كرده است و در توضيح اين مرگ باطني مي فرمايد: "هرچه جسم از توشه وآذوقه و لذايذ مادي بهره مندشود، روح دچار ضعف و پيري و مرگ مي گردد.
تن چو با برگ است روز و شب ازآن/ شاخ جان دربرگ ريز است وخزان
برگ تن بي برگي جمال است زود / اين ببايد كاستن ،آن رافزود
(مثنوي دفترپنجم ،بيت 144-145 )
در انديشه ي مولانا نسبتي معكوس ميان فربه شدن جسم بالاغري روح است.
هرچه ازجيره ي جسم كاسته شود برجيره ي روح افزوده مي گردد.
دليل ديگرتمثيل مرگ به پاييز ،آن است كه مرگ ، اسباب واعتبارات وآرزوها و وابستگي هاي وجود آدمي است.
قاطع الاسباب ولشكرهاي مرگ / همچودي آيدبه قطع شاخ وبرگ (مثنوي ،دفترششم ،بيت 3604 )
5)پاييز نماد بدكاران: اهميت صحبت وهمنشيني با خوبان و پرهيز از همنشيني بابدكاران از اصول مهم مكتب مولوي است .وي همنشيني با خوبان راهم همسخني با بهار و معاشرت با بدكاران را جفت شدن با پاييز تعبيركرده است:
اي خنك زشتي كه خوبش شد حريف/ واي گل رويي كه جفتش شد خريف
(مثنوي ،دفتردوم ،بيت 1341)
6)پاييز، نماد ابتلائات و رياضات سالك: در كل مثنوي ،تنها موردي كه پاييز به معنايي مثبت دلالت مي كند ، تشبيه رياضات و ابتلائات سالك به پاييز است .ُ البته اين معنا ازپاييز، بامبناي مولانا،كه صفات قهريه را پاييز ناميده است، مناسبت دارد. چون ابتلائات مظهر اسماي جلال وقهرالهي است،درنزد مولانا اندوه هايي كه سالك دچارآن ميشود سازنده ي روح است و مصيبت عامل بسيار مهمي در ايجاد قدرت ابتكار و ابداع در انسان است . وي در تمثميلي بسيار زيبا گلهاي شقايق را ترسيم كرده كه به شكوفه هاي تازه اجازه ي رشد نمي دهند . از نظر مولانا سالكي كه در عرض تجليات خوفيه و قهر و عظمت حق تعالي واقع مي شود افكار و اذهان فاسدش همچون شقايق هاي كهنه ريخته مي شود و پس از آن شكوفه هاي نو در درخت روح سالك مي رويد
در خزان و باد خوف حق گريز/ وآن شقايقهاي پارين را بريز
اين شقايق منح نو اُ شكوفه هاست/ كه درخت دل براي آن نماست
( مثنوي دفتر ششم بيت 4461)
اندوه هاي عالي همچون پاييز خانه دل را از اغيار مي زدايد تا جا براي شاديها باز شود مي فشاند برگ زر و از شاخ دل/ تا برويد برگ سبز و متصل مي كند بيخ سرور كهنه را / تا خرامد ذوق نو از ماورا
( مثنوي دفتر پنجم بيت 3681ـ3680)
7) پاييز رمز هواهاي نفساني: در حديث است: »" بپرهيزيد از سرماي پاييز كه در آغاز مي رسد و روي آوريد به سرماي بهاري كه در آغاز سال آغاز مـيشود ، زيرا سرما در دو حالت آن ميكند كه با درختان مي كند ، در آغاز مي سوزاند و در پايان مي روياند«.
(نهج البلاغه -حكمت 123)
مولانا تفسيري معنوي ازاين حديث آورده است:
گفت پيغمبر زسرماي بهار/ تن مپوشانيد ياران ،زنهار
زآنكه باجان شماآن مي كند/ كان بهاران بادرختان مي كند
ليك بگريزيد ازسرد خزان / كان كند كو كرد، باغ و رزان
اهل ظاهر ،به فهم حديث نايل نيامدهاند وتصوركرده اند كه مراداز باد بهاري وپاييزي طبيعت مادي است ،
راويان اين رابه ظاهربرده اند/ هم برآن صورت قناعت كرده اند
بي خبربودند از جان آن گروه/كوه را ديده نديده كان به كوه
ازنظر مولانا ،سخن رسول الله (ص)واميرالمومنين (ع) ناظر به مطلب عميقي است ،چكيده ي نظر وي آن است كه مراداز باد بهاري ، عقل وجان و منظور از باد پاييزي ، هواي نفس است.
اي خزان نزدخدانفس وهواست/ عقل وجان عين بهاراست وبقاست مرتوراعقلي است جزوي درنهان / كامل العقلي بجواندرجهان ( مثنوي ،دفتراول ،بيت 2046-2052)
منابع ومآخذ
1)فرهنگ نمادها و نشانه ها درانديشه مولانا ،علي تاجديني ،انتشارات سروش ،تهران 1383.
2)احاديث مثنوي ،فروزانفر،بديع الزمان ،انتشارات اميركبير،تهران 1361ش.
3)مثنوي معنوي ،بلخي ،جلال الدين محمد،انتشارات اميركبير،تهران 1357ش.
4)نهج البلاغه ،چاپ آفتاب ،1326ش.
کلیه پست های این وبلاگ از تاریخ 10 اردیبهشت1391 مطالب چاپ شده در دوهفته نامه دارالصفا بوده و پست های قبل از این تاریخ، مربوط به هفته نامه اورین خوی می باشد.