سيد علي اصغر سعيدي« از زبان خودش

از پاي منار تا پاي تخت

بخش آخر

فريدون دهقاني

چند سال است كه از خوي مهاجرت كرده ايد؟

نزديك به چهل و هفت سال.

به جوانان علاقه مند به تاريخ و فرهنگ خوي چه توصيه اي داريد؟

آنان قطعاً واقف هستند كه ابتدا بايست تمامي كتابها و نوشته هاي مستند و خالي از غرضِ مربوط به خوي را همراه با تاريخ صحيح ايران به دقت مطالعه كرد؛ آنگاه مطالب مطالعه شده را با ديدة تحقيق و واقع بيني، و با  ترازوي عقل سنجيد. از پيش داوري خيال بافانه مطلقاً پرهيز كرد. چون مي دانيم كه در هر دوره اي، چه از داخل و چه از خارج، عده اي به انگيزة اغراض خاص، مسائلي مطرح و سعي در قُلب حقايق و تحريف تاريخ مي كنند. پس به هر گفته يا نوشته اي، از زبان يا قلم هر كس كه جاري شده باشد، تا صحت آن ثابت نشود، نبايد توجه كرد.

وضعيت نويسندگي و شاعري در حوزه ادبيات كشور را چگونه ارزيابي مي كنيد.

با آنكه متأسفانه محدوديت هايي در بعضي از آثار اعمال مي شود، از حق نمي توان گذشت كه كتاب هاي بسيار پرنكته و شعرهاي بس لطيف و استادانه در اين مدت به چاپ رسيده است و اگر سعة صدري نشان داده شود، بيش از اين هم چاپ خواهد شد. متأسفانه روز به روز از تعداد كتاب خوان و خريداران كتاب كاسته مي شود. پيش از انقلاب هم، با آنكه تعداد كتابخوانان ما در مقايسه با تيراژ كتاب در كشورهاي همسايه، و با توجه به فرهنگ شكوهمند اين سرزمين در طول قرون در اعصار گذشته، شايان توجه نبود، براي سي ميليون جمعيت تيراژ متوسط كتاب دست كم به سه هزار نسخه مي رسيد. ولي اكنون، كه جمعيت از دو برابر بيشتر شده، بر تعداد دانشگاه ها و مدارس عالي بسي افزوده، تيراژ متوسط كتاب معمولاً از يك هزار و پانصد جلد تجاوز نمي كند. شگفت انگيزتر اينكه، تنها در تهران، تعداد ناشر و مؤسسات انتشاراتي از تعداد تيراژ متوسط كتاب، گاهي بيشتر است.

دربارة شمس تبريزي و مقبرة او در خوي چه نظر و پيشنهادي داريد؟

اميدوارم همانگونه كه شمس، در مسافرت خود از تبريز به قونيه در سال642 ه.ق، در نخستين ديدار با مولانا جلال الدين، چنان تحولي برق آسا و ناگهاني در تار و پود و وجود او ايجادكرد كه در يك شب، ازعالمي سجاده نشين و صاحب مسندتدريس و كرسي وعظ و فتوي، او را به عارفي عاشق، و وارسته اي پرشور و اهل رقص و سماع متحول ساخت، كشف مرقد آن مرد بزرگ در خوي نيز، تحول عميق اجتماعي و اقتصادي در اركان اصلي اين شهر ايجاد كند و از بركت جاذبة جاوداني اين جايگاه مقدس، شهر ما زيارتگه رندان جهان گردد.

بي ترديد ساكنان مهمان دوست و اهل مداراي شهر ما نيز، به تبعيت از خصلت ديرين خود، با ديدن رونق روز افزون شهر و ورود و خروج مهمانان، به دور از هر گونه تعصب و سخت گيري، مقدم زائران و گردشگران را گرامي خواهند شمرد.

در مورد هفته نامه اورين چه نظري داريد؟

با توجه به مشكلات و محدوديت هايي كه در شهرهاي كوچك از نظر چاپ و مقدار تيراژ هست، هفته نامة شما پرمطلب و خواندني است. بخصوص مقالات بعضي از نويسندگان بسيار روان و استادانه نوشته شده است. اما پنهان نبايد كرد كه ظاهر روزنامه و نحوة صفحه بندي آن، با آن حروف ريز و درشت سياه رنگ، كمي دلگير و دور از گيرائي است. درباره مندرجات روز، چون چند شماره بيشتر نديده ام، خيلي زود است كه اظهارنظر كنم. اميدوارم با تلاش صميمانه گردانندگان آن، روزنامه تان در معرفي تاريخ و ويژگيهاي شهر ما، روز به روز پربارتر و خواندني تر گردد.

به نظر شما چرا نسل امروز مانند بزرگان گذشته از لحاظ آثار قلمي پركار و پربار نيستند؟

اگر منظورتان در زمينه ادبي و بزرگاني همانند فردوسي، نظامي، خيام، مولانا، سعدي و حافظ و... و استادان ديگري در اين رديف است، بايد بگويم آنان ستارگان درخشاني بودند كه در طي قرون و اعصار، يك يا دو تا بيشتر، در آسمان ادب هيچ كشوري طلوع نمي كنند. در ضمن عاشقان فارغي بودند كه تنها به خلق شاهكاري ارزنده مي انديشيدند. اما در عصر ما، پيشرفت هاي شگفت انگيز علمي و صنعتي، و مظاهر اعجاب آور تمدن جديد، در عين حالي كه رفاه و تسهيلات براي ابناء بشر فراهم ساخته است، به موازات آن، بر مشكلات زندگي نيز بسي افزوده است. به عنوان مثال، ما در مدت كمتر از دو ساعت از طريق هواپيما مي توانيم خود را از تهران به خوي برسانيم، اما گاهي از منزل تا فرودگاه متجاوز از سه ساعت در راهيم. بيشتر اوقات انسان امروزي براي تلاش معاش، در ترافيك، در صف هاي طولاني، در پيچ و خم اين اداره يا آن اداره مي گذرد. وقتي خسته و كوفته به منزل مي رسيم، تماشاي برنامه هاي اكثراً بيحاصل تلويزيون، يا نشستن در پشت رايانه ها وقت را مي گيرد. اما با وجود اين همه گرفتاري هاي اعصاب خردكن، از حق نبايد گذشت كه نويسندگان و پژوهشگران در اين نيم قرن اخير بيكار ننشسته وآثار ارزنده‌ي  بي‌شماري در زمينه هاي مختلف از خود به يادگار گذاشته اند. شما در هر موضوعي كه بخواهيد كتابهاي خوبي براي مراجعه و رفع اشكالات موجود است. پس بهتر است از زبان مولانا بگوئيم:

آب كم جو، تشنگي آور به دست

تا بجوشد آبت از بالا و پست

چرا نوشتن و خواندن مطالب مختلف تركي در مناطق ترك زبان كشور عزيزمان، آنطور كه بايد و شايد جا نيفتاده است؟

 همانطور كه مي دانيد، اين زبان، يك زبان شفاهي است و كتابت آن سابقة چنداني ندارد و در نوشتن هنوز جا نيفتاده است. اما در زمينة ضرب المثل، چيستان، باياتي، قصه و فولكلور، ـ كه تماماً زبان به زبان نقل مي شدند، دامنة وسيعي دارد. من وقتي دربارة ضرب المثل ها در فرانسه تحقيق مي كردم، به دائره المعارفي برخوردم كه ترجمة ضرب المثل هاي مشرق زمين را به زبان فرانسه در آن چاپ كرده بودند. در ميان آنها از همه بيشتر تعداد ضرب المثل هاي تركي بود. زبان محلي كنوني آذربايجان، باياتي هاي بسيار لطيفي دارد و در سال1337، در مجله ترانه من به جمع آوري و چاپ آنها پرداخته بودم، كه ناتمام ماند و به علت مسافرت ها، يادداشت هايم را گم كرده‌ام.

درباره دكتر رياحي و خدمات ايشان به فرهنگ كشور بيشتر توضيح مي دهيد؟

يكي از شانس هاي زندگي من اين بوده است كه از سال1341، تاكنون ـ به جز چند سالي كه ايشان در تركيه مأموريت فرهنگي داشتند، يا من دور از ايران بودم ـ بخت آن را داشتم كه بطور مداوم در كنار ايشان باشم. و مي توانم بگويم كه طي اين مدت طولاني، بيشتر از ديگران با شخصيت و خصوصيات اخلاقي ايشان آشنايي پيدا كرده ام. ايشان علاوه بر مقام شامخ علمي و آثار بسيار ارزنده و ماندگاري كه از خود به يادگار گذاشته اند، يكي از مديران كاردان، مبتكر، و سخت ايران دوست كشور ما بوده اند. در پاكي و درستكاري هم نظير نداشتند. هم دستشان پاك بود و هم چشمشان. در دهة پيش از سال1340، چند دبير دبيرستان دور هم جمع شده و در رشته تدريسي خود كتابي تأليف كرده و نام يك يا چند استاد معروف دانشگاه را هم كنار اسم خود گذاشته و شاگردان خود را مجبور مي كردند براي كتاب درسي، آن كتاب ها را انتخاب كنند. در نتيجه، كيفيت كتاب ها پائين و قيمت آنها بسيار بالا بود. استاد رياحي به مجرد پذيرفتن پست مديريت، طرحي را كه با دقت و نكته بيني خاصي تهيه كرده بودند، به تصويب رساندند، كه به موجب آن از ميان تمامي كتابهاي موجود، سه كتاب در مرحله اول، و يك كتاب در سال بعدي انتخاب و در سرتاسر كشور مجاز به تدريس گرديد. براي تعيين كتابهاي برگزيده، جلسات متعددي با شركت استادان بنام در رشته هاي مربوطه تشكيل گرديد. تا آنجا كه در يادم مانده است استادان گرانقدري به شرح زير: مجتبي مفيدي، محيط طباطبائي، دكتر عميد، دكتر زرياب، دكتر جوانشير، دكتر پاكروان، رضا اقصي، محمد فرزدق، دكتر هادي هدايتي، دكتر رحيم عابدي، مهندس ابوالقاسم قندهاريان، و... استاداني در اين سطح در كميسيون هاي انتخاب كتاب مربوط به رشته خود، عضويت داشتند. چون كتاب منتخب، به تيراژ بسيار زياد، به تعداد دانش آموزان سراسر كشور چاپ مي شد، در نتيجه قيمت نامي كتابها به نحو شگفت انگيزي كاهش يافت. البته بهاي روي جلد هم طبق ضوابط دقيق، از سوي كميسيون ديگري با شركت چند صاحب نظر در امور صنعت چاپ و نشر تعيين مي شد. از اين رهگذر منافع نامشروع عده اي كه مورد حمايت پاره اي از افراد بانفوذ آن زمان بودند، سخت به خطر افتاد و ناچار دست به كارشكني و شانتاژ زدند. اما استاد ما بيدي نبود كه با اين بادها بلرزد. با اتكاء به ايمان راسخ و به درستي هدفي كه در پيش داشت و با پشتوانه حربة درستكاري خود، در راه به ثمر رساندن اين برنامه آنقدر مقاومت ورزيد تا پيروز شد. در اين ميان عده اي نيز به اين فكر افتادند كه از سر ساده انديشي از در تطميع وارد شدند. ولي در هر راهي به روي آنها بكلي بسته بود. در آن زمان من با حفظ سمت معاونت ادارة تأليف و ترجمه، دبيري كميسيون هاي انتخاب راهنما را به عهده داشتم. روزي هنگام خروج از اطاق كميسيون كه چسبيده به اطاق مديركل بود، متوجه شدم مرحوم آقاي كاشفي، به پيشخدمت وظيفه شناس و كاردان اداره، يكي از ناشراني معروف آن عصر را با اوقات تلخي بسوي در خروجي راهنمايي مي كند. بعداً كاشف به عمل آمد كه اين آقا مي خواسته يك ميليون تومان [به پول آن زمان] به دكتر رشوه دهد، در قبال آن، كتابهاي درسي را كه او چاپ مي كرد، و قيمت روي جلد آنها مثلاً از هفتاد تومان به هفت تومان رسيده بود، به نه تومان بفروشد.

گفتني است كه در آن سالها با يك ميليون تومان مي شد در تهران ده باب خانه چهارصدمتري نوساز خريد. در حالي كه كمي پيش از اين ماجرا، استاد ما در حوالي خيابان شاهرضا، نزديك ميدان فوزيه [با نام هاي آن روز] خانه اي به بهاي هفتاد هزار تومان خريداري كرده بودند و سي هزار تومان آن را نقد مي پرداخته، و بقيه آن را قسطي مي پرداختند. ناگفته نبايد گذاشت، ناشري كه تيرش به سنگ خورده و پاسخ منفي شنيده بود، آنقدر شرافت و جوانمردي داشت كه بعد از عزيمت دكتر به كشور تركيه، اين داستان را با آب و تاب تمام براي همه تعريف مي كرد و مناعت طبع و درستكاري ايشان را مي ستود. در خرج اعتبارات دولتي و صرفه جويي به نفع بيت المال هم، ايشان وسواس عجيبي داشتند. در مقام دبيركل هيأت انساني كتابخانه هاي عمومي كشور، كه من افتخار معاونت ايشان را داشتم، در ماجراي طرحي به نام »طرح تشويق مؤلفاني و ناشراني، كه به ابتكار ايشان تهيه شده و به تصويب رسيده بود، از هر كتاب با انتخاب شش نفر از زبدة استادان كتاب شناس كشور و تاييد دبيركل هيأت انساني به مقدار كافي خريداري، و ميان كتابخانه هاي عمومي كشور توزيع مي شد. براي توزيع اين كتابها نياز به تعداد زيادي كارتن بود. براي اينكه در خريد كارتن ها اجمافي صورت نگيرد، روزي به اتفاق، جنوب شهر تهران و تمامي مراكز كارتن فروشي را زير پا گذاشتيم تا كارتن هاي بادوام و با قيمت نازلي تر پيدا كنيم. خوشبختانه بعدها راه حل بهتري پيدا شد.

با اداره دخانيات مكاتبه گرديد، چون اين كارتن ها در راه اشاعه فرهنگ مصرف مي شد، رئيس دخانيات كه آذربايجاني و مديري فرهنگ دوست بود، مرادنگي كرد و به ميزان كافي و به رايگان در اختيار دبيرخانه گذاشت.

به پشت گرمي همين درستكاري و احساس مسئوليت و حسن مديريت بود، كه گاهي آبشان با مقامات بالاتر به يك جوي نمي رفت و در قبال درخواستهاي خلاف قانون هر مقامي كار به جدال و مشاجره مي كشيد.

خلاصه، همانگونه كه به مناسبتي در روزنامه اطلاعات مورخ27 ارديبهشت1375 نوشته بودم، استاد دكتر رياحي پشت هر مسندي كه نشته اند، اعم از كرسي تحقيق و استادي دانشگاه، يا صندلي مديريت و صدارت، به قصد خدمت صادقانه به مردم اين سرزمين نشسته اند. و در هر پست و مقامي آثار ارزنده و ماندگاري از خود به يادگار گذاشته اند. در زمينه ايران دوستي هم، كه اين احساس از عشق شديد نسبت به زادگاهش خوي آغاز شده، و دامنه اش تا سرتاسر ايران زمين كشيده مي شود، در ميان اقران خود كم نظيرند. هنگام اقامت در تركيه، در كنار انجام دادن خدمات فرهنگي درخشاني، دائماً با كاوش در مخازن كتابخانه ها، در جستجوي اسناد و منابع تازه اي بودند كه بر غناي كتاب ارزندة »تاريخ خوي« بيفزايد.

تازه ترين هديه فراموش نشدني ايشان به همشهريان خود، كشف و اثبات قطعيت وجود قبر شمس تبريز در خوي است. كه اين خدمت بزرگ به شهر و همچنين به كشور ما، نام ايشان را در كنار نام آن صوفي پرجاذبه، همواره در يادها زنده و جاويد نگه خواهد داشت. عمرشان دراز و وجود پرثمرشان از هرگزندي بدور بادا.

و حرف آخر؟

 بعد از جواب دادن به19 سؤال نفس گير، كه ابراز ادب و مهارت شما در كسوت روزنامه نگاري، مرا برخلاف سليقه ام، به من من گويي و روده درازي كشانيد، اين پرسش و پاسخ را ناتمام نمي گذارم به اين سؤال هم جواب مي دهم:

اين دل را چند سال است كه شرايط زمانه از تب و تاب، و از شور و حال زندگي انداخته. از ما كه گذشت، ولي براي آينده، تنها آرزويش از درگاه احديت اين است كه روزگار چون شكري در پيش باشد تا غنچه هاي مداوم لبخند از اعماق وجود، در لب عموم هم ميهنان، بخصوص همشهريان هميشه عزيز، مدام شكوفا و متجلي گردد. بگوئيد آمين يا رب العالمين.