نمــاز

عبدالعلي آيرملو (وفا)

اي جنود جبهه قرآن به پيش

اي سپاه خالق سبحان به پيش

اي مسلمانان وضو سازيد زود

از براي جنگ با شيطان به پيش

اي تمام رهروان راه حق

طالبان صحبت جانان به پيش

باب احسان باب رحمت باز شد

با شمايم اي گنهكاران به پيش

عَجِلّوا وقت نيايش با خداست

اي مسلمانان با ايمان به پيش

گفتگو با يار هنگام نماز

مي كند هر درد را درمان، به پيش

پاكبازان، سرفرازان، عاشقان

اي تمام مردم ايران به پيش

ياد جانان شد وفا،‌دل مي رود

تا فداي او شوي اي جان به پيش

 

 

 

آمدن يا نيامدن

ميرحسين مجاور

با توست با نمك

آمدن يا نيامدن

نه »بودن يا نبودن«

من خواهشي اگر بتو ميكنم ادا

يك حرف كهنه نيست

كه از نو شروع كنم،

نيلوفري نه وحشين

كه به پيچم به سوسني

يا با نداي تو اي كوه سربلند

به ريزم چو بهمني.

از من نمانده جز هاي و هويَكي

درياب ميهمان چند روزه بيش نيستم

از من گذشته بسي كاروان عمر

حيرانم از اينكه سالها بي تو زيستم.

گفتي ميآيم و چشم انتظار من

يكدم نخواست حتي پلكي بهم زنم

نيامدي؟ خيلي متشكرم

اين بدست توست

حتي نخواستم، لحظه اي

آرامشت را بهم زنم.

آمدن يا نيامدن

حرفي تازه نيست

ديدار تو همواره آرزوي من

بس گريه كرده ام ز دوريت پيش ديگران،

ميرود آبروي من.

اما بي پرده گويمت

تا وقت كافي باقي است

من را ز من مگير

آنچه از من و دستهاي من مانده

مال توست

دست من بگير

من نه كاشف تو

تو كاوشگر مني

باز تكرار ميكنم

من را ز من مگير

 

1ـ از شكسپير

 

 

علي نقي لو

تجربه جوان

صبر نما عيان شود، شور من، اشتياق تو

گر چه عيان شدست و من، غايبم از نظار تو

مرا فروخت كرده اي، به قلب زر به جان تو

ليك نباشد حد دُرّ، در نظرم بهاي تو

مي رود آن دم از پي ات تا شودم نثار تو

لحظه فرقت است و من خاك شدم به خاك تو

اشك امان نمي دهد بوسه كنم جمال تو

جفاي تو صفاي من بوده ولي جفاي تو

دريغ كرده اي صفا تا چه رسد جفاي تو

به دشت دل اشارتي نما، شود خزان تو

لاله و گلشن ام تو را بستر و خاكسار تو

عجول گشته دل ولي كاسه سر به خواب تو

نقش زند به جان و تن رونق جان فزاي تو

مست نموده است مرا ذكر شب از وصال تو

روز طواف عشق تو، كي رودم ز ياد تو

قبله تويي و اين همه، مسجد و خانقاه تو

حلقه زنم به حلقه ات، ياهو در هواي تو

خلسه به دف نمي شود، تا نشود سماع تو